در انتهای دیوار یکی از این باغها، درِ کوچک خاکستریرنگی قرار گرفته. کنار دیوار، بند پلاستیکی سبز رنگی وجود دارد که نقش کلید جادویی را بازی میکند. برای دیدن ایرج زند لازم نیست در را بزنی؛ کافی است پیش از آمدن، هماهنگ شده باشد.
انتهای پلهها، روی بالکن منتظر ایستاده است.
آتلیهاش، یک اتاق بزرگ تو در تو و قدیمی است با پنجرههایی رو به رودخانه درکه.
کنارش مینشینیم تا او از سفرش در این سالها میان نقاشیها و مجسمههایش برایمان صحبت کند.
ایرج زند متولد 1329 در تهران و فارغالتحصیل نقاشی از دانشگاه هنر، پس از اتمام تحصیل و حضور در کنار نقاشانی همچون هانیبال الخاص، به پاریس میرود تا در مدرسه نقاشیdes beaux به تحصیل بپردازد. همزمان با شروع جنگ، راهی ایران میشود تا در این اتفاق، نقشی داشته باشد.
یادم هست که میگفت: هنگام سفر به ایران با یک مهندس راهوساختمان همسفر شدم. وقتی از هدفم آگاه شد، گفت: من میروم در ایران تاسیسات بسازم اما تو چرا برمیگردی؟ حضور یک نقاش به چه دردی میخورد؟ این حرف، من را به فکر فرو برد.
ایرج زند طی این سالها، بیش از 35 نمایشگاه در ایران و خارج از ایران برگزار کرد.
هرچند قبل از مسافرت به فرانسه او باهانیبال الخاص و اعضای حلقه نقاشان گرد او آشنایی داشت اما هیچگاه نمیتوان ایرج را یکی از افراد پیرو الخاص دانست.
به دلیل شرایط آن سالها، چه از نظر تئوری و چه ایدئولوژی، شباهتهایی بین آثار این نقاشان دیده میشود اما ایرج، خط دیگری را دنبال کرد.
نقاش و مجسمهساز چپدست و تجربهگرایی که همیشه در مسیر شخصی خود حرکت کرد، دارای شوریدگی خاصی بود که در آثارش و شیوه اجرای آنها کاملا مشهود است.
یکی از ظرافتهای ویژه زند در ساخت مجسمههایش تبدیل اشکال دوبعدی به احجام ایستاده و برجستهای است که در ذات خود، دوبعدی هستند.
اشکال حکشده و برشخورده او بر سطح فلز با تغییر شکل و خمشدن خطوط در جهات مختلف تبدیل به یک حجم سه بعدی شدهاند.
از دیگر نکات حائز اهمیت در مجسمهسازی، نگاه ششوجهی هنرمند است به مجسمه. احجام بهوجودآمده از فرایند آخر شکلدادن را میتوان از شش جهت یک مجسمه دارای هویت یافت؛ بر خلاف بعضی از آثار مجسمه که تنها از یک یا دو جهت قابل نگاهکردن هستند.
آخرین نمایشگاه او در پاییز 85 جلوه دیگری از حجمهای او بودند که این بار با پلکسیگلاس اجرا شده بود وهمین بخارهای رزین در پلکسی بود که سینه ایرج را آزرد و راهی بیمارستانش کرد.
دو هفته پیش ایرج زند با گمان یک بیماری ساده تنفسی یا گوارشی در بیمارستان پارس بستری شد و پس از چند روز، دکترها تشخیص سرطان روده و معده را دادند.
آنگاه صبح روز 23آذر، دستهای ایرج زند برای همیشه قدرت نگهداشتن قلم نقاشی را از دست داد.
اگر این سنگینی انتهای گلو اجازه دهد، یاد آن روزی میافتم که مهمان ایرج زند بودیم. فنجانهای چای، پشت هم خالی میشد و او میخواست که فنجان بعدی را خود مهیا کنیم.
آشفته سخن میگفت؛ از نقاشیها و مجسمههایش. گاه به گذشته میرفت وگاه پس از سکوتی، به حس کشیدن آخرین کارهای خود بازمیگشت. آن روز برفی سال84 رضا شاهرخینژاد او را به حاشیه رودخانه درکه برد تا عکسی از او بگیرد؛ چه زود و چه باورناپذیر.
ایرج رفته است اما هنوز هم اگر این سنگینی ته گلویم اجازه دهد خواهم گفت ای کاش از پیچ پلهها که میگذشتم، او هنوز روی آخرین صندلی کافه نشسته باشد و بگوید: ای بابا! چرا یک سری به ما نمیزنی...؟ بیا آتلیه چایی بخوریم...گپ بزنیم... .
ایرج زند در 56سالگی رفت و من هنوز باور نمیکنم. قطعه88 بهشت زهرا را ترک میکنیم؛ همانجا که نام قطعه هنرمندان را بر خود دارد.
و هنوز باور نمیکنم؛ همانطور که لیلی گلستان، حسّین ذابحی و استادش وزیریمقدم باور نمیکنند که دیگر ایرج با ما نمیآید.