هرچه بیرون از جان شماست، مال دیگری است! «إنّا جَعَلنَا مَا عَلَی الأرضِ زِینَهً لَها»، نه لَکُم! بر فرض آسمان هم بروید، همینطور است؛ «إنّا زَیَّنَا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیح». حالا بر فرض سوار شدید و رفتید و شمس و قمر را هم گرفتید، کهکشان را هم گرفتید؛ ولی این مال شما نیست! «إنّا زَیَّنَا السَّماءَ الدُّنیا بِمَصابیحَ».
امّا آنی که با شماست، درون جان شماست؛ اینجا دیگر جای شیطنت نیست. اگر کسی تلاش بکند در تولید و قناعت بکند در مصرف، آن میشود «حَبَّبَ إلَیکُمُ الإیمانْ». خُب میدانید حجاز، مدینه، آنجاها کمآب است. باغبان حضرت امیر(ع) دارد که بارها حضرت میآمد اینجا، کلنگ میگرفت، کندوکاو میکرد که چاهی بکند، آب دربیاید؛ نشد.
یک روز خسته و وامانده آمده، کلنگ گرفته، کندوکاو کرده، سنگی را کنار زده و چشمه آب جوشید. همین باغبان میگوید که وقتی چشمه آب جوشید از یک طرف چشمه دارد میجوشد، از طرفی وجود مبارک حضرت دارد صیغه وقف جاری میکند؛ فرمود: «هذِهِ صَدَقَه»؛، خُب این لِلّه است دیگر! «نِعمَ المالُ الصالِح لِلرَّجُلِ الصالِح»این است.
آدم باید هرچه که کرد، به همراه ببرد؛ این آدم عاقل است. گاهی زمین را میبرد، گاهی خانه را میبرد، گاهی مغازه را میبرد؛ اینی که لِلّه ساخته، برای خدمت به دیگران، این را به همراه میبرد دیگر! مال انسان در آن وقت به همراه میآید.
این را بزرگان گفتهاند، این را قرآن کریم گفته که سرمایه آدم در «جیب» آدم نیست، سرمایه آدم در «جَیب» آدم است. آنی که دست به جیب میکند، قارون است؛ بالاخره گرفتار زمین میشود. آدم میخواهد ببیند چی دارد، چی ندارد که در جیب دست نمیکند! این میشود قارون. اما اگر دست به جَیب کرد، بهدنبال موسای کلیم راه میافتد؛ «اُسلُکْ یَدَکَ فِی جَیبِکَ تَخرُجْ بِیضاء». ید بیضاء میخواهی، به دلت بمال! آخر تا کی باید اینور آنور باشی؟!
اگر بخواهی با دشمن بجنگی، جهاد این دفاع 8ساله را تأمین بکنی، آن عصا بشود اژدها، باید دست به جَیب بمالی؛ مشکل علمی را حل کنی، باید دست به جَیب بمالی.
غرض این است، آنکه سرمایه آدم است، در جَیب آدم است، نه در جیب آدم! اگر عالم ربانی واقعاً علم را گذاشته در دل، این هر وقت اُسلُکْ یَدَکَ فِی جَیبِک شد، تَخرُجْ بِیضاء میشود.