تاریخ انتشار: ۷ دی ۱۳۸۵ - ۰۶:۴۲

رضا مختاری: بالای سرت را نگاه کن. داری زیر یک سقف این متن را می‌خوانی یا تنهایی و یا دور و برت آدم هست.

اگر تنها باشی، با یک تلفن از تنهایی در می‌آیی. بالاخره کسی را داری. یکی این گوشه کنارها هوایت را دارد. به خانواده‌ات بندی. به دوستانت وصلی. به خانه‌ات دلخوشی. به سقف‌خانه‌ات مطمئنی. برای خودت کسی هستی، کاره‌ای هستی.

به کلِ آدم‌هایی که به آن‌ها ربط داری، تکیه کرده‌ای. اما امان از وقتی که زمین و زمان بلرزد. امان از وقتی که زلزله بیاید. درد از زمانی که تو بمانی و زلزله برود. آن وقت دیگر سقف بی‌سقف. تو فرو می‌ریزی، حتی اگر زنده باشی. تنها می‌شوی و چه تنهایی عمیقی. چقدر کوتاه است این خرده تنهایی‌های روزمره پیش قد و قامت این نوع تنهایی.

بم سه سال پیش لرزید. بمی‌ها هم لرزیدند. تصویرهای زیادی از این زلزلة آخرالزمانی دیده‌ایم. دلمان می‌خواهد فراموش‌شان کنیم. زیاد هم سخت نیست. طرف این‌جور عکس‌ها نمی‌رویم. فراموش‌شان می‌کنیم. تصویرهایی که هنوز که هنوز است بی‌اجازه و هر وقت عشق‌شان کشید به خواب‌ها و لحظه‌های بازماندگان بم سر می‌کشند.

از بم ویران، عکاسان زیادی عکس گرفتند. از خارجی گرفته تا ایرانی. ایزابل مونیوز، یک عکاس اسپانیایی است که یک سال و نیم بعد از زلزله به بم آمد. عکس‌های او با بقیة عکس‌هایی که از بم دیده‌ایم متفاوت است. مونیوز، عکاس پرترة قدری است.

او سبک خاص خودش را دارد. شبیه ریچارد اودون، آدم‌ها را در زمینة واقعی قرار می‌دهد. با عکس، رمز و راز شخصیت آدم‌ها را جلوی چشم بیننده می‌گذارد. از طرفی علاقة شدیدی به تلفیق فرم‌های سوژه‌هایش و فرم بناهایی که زمینة عکس هستند دارد. در بم حال و هوای این بناها به کلی متفاوت است. چند وقت پیش مونیوز، عکس‌هایش از بم را در شهر مادرید به نمایش گذاشت. او در کشورهای مختلف جهان از آدم‌ها در خیابان یا فضاهای بسته  و در حالت‌های مختلف عکس گرفته است


مرضیه هیچ‌کس را ندارد . دارد روی تنها دیوار باقی‌ماندة خانه‌شان چیزی می‌نویسد. قبل از زلزله روی گچ دیوار این شعر را حک کرده.

«شیشة پنجره را باران شست

چه کسی یاد تو را از دل من خواهد شست»

حالا با زغال می‌خواهد سیاه‌اش کند.


 پونه، ساکت، مغرور و نجیب هیچ‌کس را ندارد. وقتی می‌خواسته‌اند او را ببرند خانه‌شان تا آن‌جا ازش عکس بگیرند گفته: «من خانه‌مان را بلد نیستم.» چه فرقی می‌کند؟


  بهزاد بهزادپور یا بهزادخان، خان یکی از روستاهای اطراف بم. خانواده‌اش در کرمان بودند و او در این خانه تنها زندگی می‌کرده. شب زلزله راهی روستا می‌شود. فقط خانه‌اش از بین رفته و شاید به همین خاطر او تر و تمیز و مرتب روی خرابه‌های خانه‌اش هنوز سرپاست


 دستتان را پایین عکس اگر بگذارید، عکس یک خانواده کنار دیوار می‌شود. ولی مگر می‌شود آن  دمپایی‌ و خرده خرابه‌های آن زیر را ندید


 به چشم‌های این آدم که خیره شوید، ربط ترک‌های دیوار شکسته با او را پیدا می‌کنید. ناصر حسن‌آبادی در شب زلزله، بم نبوده. به یک عروسی در اطراف بم دعوت داشته. آن شب، همة خانواده‌اش را در زلزله از دست می‌دهد


 این هم عکس دیگری از مرضیه. در مسیر بین مؤسسة نگهداری کودکان بی‌سرپرست «مشیز» و خانة قدیمی‌شان.

مؤسسة مشیز، مؤسسة خیریه‌ای است که بچه‌های آن اعضای خانواده‌شان را از دست داده‌اند.