در چنین شرایطی با دیدن فیلمی که بدون ادا، ادعا و شعار با صداقت و صمیمیت قصهاش را روایت میکند، مسلم است که سرشوق میآییم و حسی از امید دوباره زنده میشود؛ امید به اینکه فیلمی خوب و ارزشمند مخاطباش را پیدا کند تا ساخت آثاری از این جنس ادامه یابد.
محسن عبدالوهاب با سابقه طولانی دستیاری و ساخت آثار مستند، با «گیلانه» اولین حضورش بهعنوان کارگردان فیلم بلند را تجربه کرد؛ البته به صورت مشترک با رخشان بنیاعتماد؛ اتفاقی که در «خونبازی» هم تکرار شد. هرچند به واسطه جایگاه بنیاعتماد، طبیعی بود که عبدالوهاب در سایه بماند. «لطفا مزاحم نشوید» به عنوان اولین تجربه مستقل عبدالوهاب نشان از تواناییهایی دارد که مخاطب علاقهمند را به ظهور کارگردانی خوشفکر و توانا که نگاه تیزبینانهای به جامعه دارد، امیدوار میکند. این را تفاوتهای آشکار «لطفا مزاحم نشوید» با بقیه فیلمهای روی پرده میگوید.
- آقای عبدالوهاب این شکلی که برای رفتن از اپیزودی به اپیزود بعدی انتخاب کردهاید، باعث شده تغییر قصه و حالوهوای فیلم خیلی نرم و آرام اتفاق بیفتد و با اینکه قصهها ربطی به هم ندارند تماشاگر را دچار سرگردانی نمیکند. چطور به این روش برای اتصال اپیزودها به هم رسیدید؟
اساسا فیلمهایی را که چند قصه را روایت میکنند دوست دارم، بهخصوص آنهایی که کارهای ارزشمندی است. وقتی فیلمنامه را مینوشتم تعداد زیادی از این نوع فیلمها را دیدم و بررسی کردم؛ میخواستم ببینم ساختارشان به چه شکل است، اندازه قصهها چقدر است و خلاصه چه مناسباتی در کار رعایت شده است. مثلا فیلم «شب روی زمین» جارموش یا «رویاها»ی کوروساوا ، «کائوس» برادران تاویانی و همینطور فیلمهایی که خطوطش به شکل موازی با هم پیش میرود مثل فیلم
« برشهای کوتاه». خلاصه تا جایی که دستم رسید سعی کردم انواع و اقسام این فیلمها را ببینم و از آنها یاد بگیرم و معمولا هم با لذت نگاه میکردم. برای کار خودم تصمیم گرفتم خطوط قصهها را با هم پیش نبرم، بلکه هر قصه را تمام کنم و به قصه بعد بروم، منتها به جای اینکه مثل فیلم «دستفروش» یا «دعوت» هر قصه را تمام کنیم و یک کپشن بگذاریم، بهتر دیدم در انتهای هرقصه، قصه دیگر زاده شود. فکر اولیه این پیشنهاد از طرف خانم رخشان بنیاعتماد بود.
- به هر حال این برای تماشاگر ایرانی که بیشتر علاقهمند به یک قصه دنبالهدار و خطی است روش خوبی بود که به یک کار اپیزودیک هم روی خوش نشان دهد.
البته من بیشتر از اینکه فکر تماشاگر باشم، بهدلیل مضمونی که درنظر داشتم، ترجیح دادم قصهها از دل هم بیرون بیاید.
- «لطفا مزاحم نشوید» فیلم جزئیات است شخصیت پردازی ها حتی در مورد فرعیترین آنها بهشدت موشکافانه و دقیق انجام شده و بعضی دیالوگها و بعضی رفتارها که از آنها سر میزند واقعا شگفتانگیز است؛ مثل برخورد راننده تاکسی، ماجرای صبحانه، جاگذاشتن بچه، حرفهای یواشکی پیرمرد با تعمیرکار و قربان صدقهرفتنهای پیرزن وقتی بچه را عوض میکند. چنین فیلمنامه و فیلمی، فقط ناشی از نگاه و شناخت خیلی دقیق است.
همانطور که گفتید این فیلمی است که جزئیات در آن خیلی اهمیت دارد. یک وقتی ما قصهای داریم مثل سرقت از بانک یا به تعبیری قصهای پرتنش که خیلی احتیاج به این جزئینگری ندارد. اما در این نوع فیلم که قصههای روزمره و آشنا دارند آنچه مهم است باور چیزی است که میبینیم. اگر آنچه را که میبینیم باور نکنیم- در لباس، در گریم، در صحنه، در بازیها و دیالوگها- دیگر با فیلم ارتباط برقرار نمیکنیم. چون قصهای انتخاب کردهایم که همه به سرعت آن را با زندگی خود و اطرافشان مقایسه کرده و خطاهای فیلم را پیدا میکنند. از این منظر گفته شما درست است؛ این فیلمی است که جزئیات در آن اهمیت دارد. من چه در مورد کارهای مستند و چه در قصه، همیشه تحقیق برایم خیلی مهم است. معتقدم برای اینگونه کارها اگر ابتدا شروع به تحقیق کنیم و ضمنا از دل تحقیق متنمان را دربیاوریم و تخیل هم به موقعاش انجام دهیم به ما خیلی کمک میکند.
- من اپیزود آخر را که میدیدم احساس میکردم زن و مرد مسن پدر و مادر شما هستند، از بس واقعی بودند.
بله. اتفاقا در مورد زن و مرد آخر فیلم درست فکر کردید (میخندد). حتی اسم پدر و مادر خودم را روی آنها گذاشتم و در جزئیات خیلی از زندگی پدر و مادر خودم ایده گرفتم. البته اینطور نبوده که تعمیرکاری بیاید پشت در خانه پدر و مادرم ولی شخصیتها به پدر و مادرم نزدیک هستند. درمورد دیگر قصهها هم تحقیق کردم؛ با چند مجری و محضردار صحبت کردم. البته به این معنی نیست که هرچه در این فیلم رخ میدهد در زندگی آنها هم بوده، ولی آنها توانستند به من اطلاعاتی بدهند و مرا به فضای کار و زندگیشان نزدیک کنند. برنامه مجریهای تلویزیون را هم خیلی نگاه میکردم. خلاصه تحقیق برای این نوع کار امر مهمی است و من سعی کردم از آن استفاده کنم.
- البته انتخابهای شما از نتیجه این تحقیقات است که آن را تبدیل به یک قصه جذاب و متفاوت از یک کار مستند میکند. تخیلی که صحبتش را کردید هم بخشی از آن جذابیت است. ممکن است این رفتارها و دیالوگها در اطراف خودمان هم باشد و اینقدر برایمان جذاب نباشد اما در فیلم شما و از زاویه دید شما که ببینیم جالب شود.
من فکر میکنم ما در این نوع کارها در حقیقت یک بخشهایی از زندگی را براساس یک فکر انتخاب میکنیم و کنار هم میچینیم، و از طریق این چیدمان میخواهیم بیننده را به نتیجهگیری مطلوبمان برسانیم. نمونه درخشانش فیلم داستان توکیو است که من خیلی آن را دوست دارم. شاید کنار همه ما یک داستان توکیویی باشد؛ یک پدر و مادر مسنی که تنها هستند و از بچههایشان دور ماندهاند. ولی وقتی کارگردان فیلم آقای اوزو، این موضوع را برمیگزیند و بهگونهای آن را به درام تبدیل میکند فیلم تبدیل به آینهای میشود که ما را بهخودمان نشان میدهد. وقتی آن فیلم را نگاه میکنیم و متوجه میشویم چقدر به شخصیتهای فرزندان این زن و مرد نزدیکیم دچار وحشت میشویم و تکان میخوریم. در ادبیات هم این نوع کار را داریم؛ مثلا قصههای کارور قصههای خیلی سادهای است ولی بهگونهای آدم را با خودش روبهرو میکند و خواننده خودش را در آن قصهها میبیند. درمورد من اینگونه است که این قصهها و فیلمها دست از سرم بر نمیدارند و مثل سایه همیشه همراهم هستند.
- بازیگرهایی که در فیلم کنار هم قرار گرفتهاند طیفهای مختلفی را شامل میشوند. چند نفر از بازیگران تئاتر در کنار بازیگران سینما مثل حامد بهداد، باران کوثری و در طرفی دیگر نابازیگران و حتی یک تماشاگر ثابت تئاتر که نقش مهمی در فیلم دارد و خیلی هم خوب است. چطور به این چیدمان رسیدید و هدایت و هماهنگی آنها به چه شکل بود؟
بهنظر من بازیگر، بازیگر است؛ تئاتر و سینما ندارد. متأسفانه چون ما در سینما قدری بسته عمل میکنیم و نمیفهمم به چه دلیل نمیخواهیم این دایره را باز کنیم و اجازه دهیم استعدادهای دیگری وارد عرصه سینما شوند، در نتیجه انگار داریم راجع به دو جزیره دور از هم صحبت میکنیم در حالی که این درست نیست. بسیاری از بازیگران خوب و با سابقه ما از تئاتر آمدهاند مثل آقای انتظامی یا پرستویی و دیگران. از سینما هم میشود شروع کرد و به تئاتر رفت. اما به هر حال اینها بازیگرند، حالا یک کسی در تئاتر بیشتر فعالیت دارد و یکی در سینما. همانگونه که گفتید دراین فیلم نابازیگرانی هستند که تا به حال جلوی دوربین نرفته بودند.
من فکر میکردم که نباید برای نقشهای کوچک از کسانی که چهره هستند استفاده کنیم چون تا بیننده بیاید اینها را ببیند و در قالب جدید باورشان کند، فرصتشان تمام شده، پس بهتر است از کسانی استفاده کنیم که چهره نیستند و تا به حال دیده نشدهاند. اما اینکه هماهنگی اینها چطور اتفاق افتاد- اگر این اتفاقی که افتاده مطلوب باشد- مبنایش تمرین زیاد بود. ما برای هر قصه با تمام دوستانی که حتی نقشهای کوتاهی داشتند روزها تمرین کردیم. در طول این تمرینها ارتباط و هماهنگی لازم میان بازیگران و نابازیگران اتفاق افتاد و بسیاری از خرده ایدهها در این تمرینها به دست آمد.
در اینجا باید از دوستان بازیگر به خاطر صبوریشان و از نابازیگران برای سخت کوشیشان سپاسگزاری کنم. در سرصحنه ما دیگر کمتر کار داشتیم و فقط لازم بود در آنجا خودمان را با مکان و لوکیشن تطبیق دهیم. خانم شیرین یزدانبخش را که نقش زن مسن در اپیزود سوم را داشتند، افشین هاشمی به من معرفی کرد. خانم یزدان بخش در تئاتر تماشاگر حرفهای هستند و هر تئاتر را چند بار باعلاقه میروند و میبینند. بچههای تئاتر به او خاله شیرین میگویند. ایشان ابتدا تمایلی به بازی نداشتند ولی درنهایت نتوانستند روی ما را زمین بیندازند. آقای محسن کاظمی که نقش مقابل ایشان را داشتند، برادر دوست من هستند. این هم از عجایب روزگار بود که آقای کاظمی که اصلا در حال و هوای بازیگری نبودند و نیستند، شاید برای نخستین و آخرین بار آمدند و با ما همکاری کردند.
- حامد بهداد هم در مقابل آنها تواضع زیادی داشت. با اینکه اغلب در کارهایش بازیگر مقابل کمرنگ میشود اما در اینجا با اینکه 2بازیگر دیگر نابازیگر بودند، اصلا اینطور نبود و در فضای محدودی هم قرارگرفته بود که کارش را سختتر میکرد؛ در واقع بسیار متفاوت و البته بینقص بود.
بازی کردن در کنار نابازیگران کار سختی است چون نابازیگران بهخصوص وقتی هم که خوب باشند، در نگاه اول پذیرفته میشوند و همه حرکات و رفتارشان برای ما بکر و دیدنی است. وقتی در کنار اینها بازیگری حرفهای باشد آنهم یک ستاره که بارها و بارها دیده شده است حتما کار برایش دشوار است. او در حقیقت باید بازی نکردن را بازی کند. من این شرایط را به حامد بهداد گفتم. او خیلی استقبال کرد و علاقهمند بود همه چیز با آنچه تا به حال انجام داده برایش تفاوت داشته باشد، چه به لحاظ کار با نابازیگر، چه به لحاظ لوکیشن و قرار گرفتن پشت یک نرده آهنی با لنزی که جای چشمی خانه است و کمی اعوجاج دارد. حامد همه را دوست داشت، هیچوقت هم گلهای نکرد که مثلا چرا من در یک نمای باز و در انتهای تصویر قرار دارم. در مورد نوع بازیاش هم واقعیت این است که به خاطر سفری که در آن مقطع داشت فقط 2روز در لوکیشن تمرین کردیم و نسبت به بقیه کمترین تمرین را با او داشتیم. هرچه در مورد حامد بهداد اتفاق افتاده به خاطر هوش و استعداد و توان و سابقهای است که دارد.
- طنازی ظریفی که شما در این فیلم به کار بردید، به خاطر تلخی قصههایی بود که انتخاب کردید یا برای نیشدارتر کردن حرفی که میخواستید بزنید؟
اصطلاحا به این نوع فیلمها میگویند کمدی سیاه. در ادبیاتهم به آن میگوییم طنز. بله، اینطور بوده و از ابتدا که فیلمنامه را مینوشتم چنین ذهنیتی داشتم و با کمک دوستان در ساخت، این کار ادامه پیدا کرد و حتی در تمرینات هرجا که دست میداد به قدری که معقول بود استفاده میکردیم، چه در بازی و چه در میزانسن و از هرچیزی درحد لزوم استفاده میکردیم تا این حالت برای کار حفظ شود. چه میدانم! به هر حال آدم یک وقتی دوست دارد فیلم طنز بسازد. برای من اینجوری است. مثلا حالا اصلا دنبال فیلم کمدی نیستم، قدری به حالوهوای خود آدم برمیگردد. من در آن دوره دوست داشتم این کار را به این صورت انجام دهم، نه برای نیشدار شدن موضوعات، بلکه فکر میکردم به این صورت تلخی موضوعات گرفته میشود و تماشاگر هم راحتتر با آن کنار میآید.
- گویا فیلم قرار بوده اپیزود دیگری هم داشته باشد که بهدلیل مسائل مالی حذف شده. ماجرای آن اپیزود چیست؟
من اگر راجع به آن اپیزود حرف میزنم بیش از هرچیز بهدلیل این است که احساس دین میکنم به سیامک صفری، خسرواحمدی، مجیدبهرامی و مزدک میرعابدینی؛ بازیگران آن قصه که خیلی زحمت کشیدند، تمرین کردند و کاملا آماده بودند جلوی دوربین بروند و من خیلی ناراحت شدم از اینکه بازیگری میآید و خودش را آماده میکند برای یک نقش، با آن نقش زندگی میکند و حالا به او میگویند تو نمیتوانی بروی جلوی دوربین. آن قصه هم قرار بود بعد از قصه روحانی بیاید و درواقع قصه ماقبل آخر باشد. اگر ساخته میشد ما به خوبی میفهمیدیم که آن اسباب و اثاثیه طبقه بالا متعلق به پسر این زن و مرد است و آن توپ رنگی مال نوه زن است که حتما از او خیلی لذت میبرده است. حالا قدری گنگ و دیر مطرح میشود. به هرحال علت حذف این اپیزود هم همان مسئلهای است که سالهاست با آن آشناییم و آن هم این است که وقتی مدیری میآید، میخواهد همه چیز را از نو بسازد. مدیری هم که جانشین آقای آفریده شدند تا به ما بپیوندند و بپذیرند که چه اتفاقی دارد میافتد و اقساط باقیمانده را پرداخت کنند، فیلمبرداری رو به اتمام بود و در نتیجه آن اپیزودساخته نشد.