اینها حکایت «از ما بهترون» ساخته مهرداد فرید است؛ فیلمی که ناچاری فیلمسازان را در رعایت فاکتورهای گیشه برای پرداختن به دغدغههایشان عیان میکند؛ مسیری که نتیجه حرکت در آن، معمولا به افتادن در چالهای میان دوراهی ذائقه مخاطب عام و سلیقه شخصی است؛ هرچند بیانصافی است اگر نگوییم که اقدام مهرداد فرید در این وانفسای سینمای ایران دستاوردهایی هم دارد و شاید این اقدام دوپهلو از کنار گود ایستادن و سر به نشانه تأسف تکان دادن بهتر باشد.
- آقای فرید فیلمتان با توجه به فاکتورهایی که برای فروش در شرایط حال حاضر دارد اقبال چندانی در گیشه بهدست نیاورده است.چرا؟
چون نظام گروهبندی سینمای ایران بهخصوص در تهران همچنان بر مدار سالهای دور میچرخد و اگر حتی فیلمهایی با اقبال عمومی هم مواجه شوند با این سیستم زمین میخورند. جالب است بدانید بهطور مثال سینمای غیرممتازی در میدان انقلاب روزی 700هزارتومان اگر میفروشد، عصر جدید که ممتاز است و سرگروه، روزی 200هزار تومان. سالنی صلاحیت سرگروهی را دارد که مخاطب داشته باشد. وقتی مخاطب با سالنی قهر کرده باشد فرقی نمیکند چه فیلمی در آن روی پرده باشد. همه فیلمهای بهنمایشدرآمده در سال89 در سینما عصر جدید به جز «پسر آدم، دختر هوا» زیر کف فروش بودند. یکی از فغانهایی که ما در مجمع فیلمسازان سینمای ایران سر دادیم و 3-2سال است که پیگیریم و نتیجه نداده این است که اصلا نظام سرگروهی و گروهبندی نمیتواند بر سنتهای گذشته استوار باشد چون اصلا ترکیب جمعیتی عوض شده، جغرافیای تهران متغیر است، بافت جمعیتی مردم متفاوت شده. سالنهای قدیمی زمانی در منطقههای مسکونی قرار داشت، حالا آن مناطق اداره شده و مردم بیشتر دوست دارند در پردیسها فیلم ببینند.
- پس فکر میکنید فیلمتان از آن دست فیلمهایی بود که باید با استقبال مواجه میشد و مانعش گروهبندی سینماهاست.
بله. این اتفاق برای «کیفر» هم افتاد و فیلمهای دیگر.
- من بالاخره نفهمیدم فیلم شما در ستایش سحر و جادو بود یا نقد آن.
البته ظاهرش سحر و جادوست. ما سحر و جادو را بهانه کردیم که یک ویژگی را مورد نقد قرار دهیم که عمیقتر است و آن این است که مردم متأسفانه از حل منطقی مشکلاتشان ناامید و عاجزند و برای همین به حل غیرمنطقی مشکلات پناه آوردهاند.
- حالا برای نقد این مسئله و نفی آن باید شخصیتی محکمتر از قهرمان فعلی فیلمتان وجود میداشت؟
نه، ما در این قصه قهرمان بهمعنای کلاسیک نداریم چون اصولا قهرمانپردازی در سینمای پسامدرنیزم اصلا وجود ندارد.
- بالاخره برای اینکه ما بپذیریم شما قصد نقد دارید باید مخالفتی اتفاق بیفتد؛ اگر همه غیرمنطقیاند باید آدم منطقی وجود داشته باشد.
راستش ما در دورانی زندگی میکنیم که همه آدمها متوسطاند. به عبارتی در دوره متوسطها داریم زندگی میکنیم. ابرانسانی وجود ندارد. قهرمانی نیست. اگر کسی ادعا کند من یک ابرانسانم یا خودش را فریب میدهد یا بقیه را. در همین روزگار متوسطها وقتی انواع مشکلات به مردم هجوم میآورد شاید در چنین بازاری مسائل خرافه رونق میگیرد و طرفدار پیدا میکند. من حرفم این است که قهرمان و ابرانسان وجود ندارد که فیلم من هم آن را داشته باشد.
- بالاخره جذابیت فیلم بهخاطر فیلمبودنش را هم نباید فراموش کرد چون این در لایههای پنهان کار شما باید باشد ولی در درجه اول قصه دوستداشتنی و آدمهای دوستداشتنی لازم است؛ شخصیتی که بتواند ما را با خودش همراه کند. انفعال این آدم در برابر اتفاقات و آدمها باعث میشد بر نظرات مخالف او تکیه کنیم یا دستکم آنها برایمان جالبتر باشد.
البته ما در قصه بالاخره آن جادوگر را نشان ندادیم و تایید نکردیم که چنین چیزی وجود دارد. اگر هم کسی را بهعنوان رمال بزرگ معرفی کردیم خود این خبرنگارمان بود که به خودش نشان دادیم. یعنی اگر قرار است اتفاقی بیفتد به دست خودتان باید بیفتد. در واقع اگر قرار است کسی جریانی بسازد میتوان گفت در قرن بیستم به بعد ارباب رسانهها هستند و همین روزنامهنگارها جادوگر اصلی هستند و نقطه شروع تحول از سمت آنهاست.
- به نظرم فضای فیلم، جنس طنز و موقعیتی که برای شخصیت فیلم شما به وجود میآمد خیلی شبیه بود به فیلم «همیشه پای یک زن در میان است» که البته موضوع و قصه آن فرق داشت.
نمیدانم، اولین بار است میشنوم اما اتفاقاً یک خبرنگار دیگر میگفت قصه شبیه «محاکمه» کافکاست. یا کس دیگری میگفت طنزت از جنس طنز کاریهای برادران کوئن است که قهقهه ایجاد نمیکند و تلخی هم در آن احساس میشود.
- البته موافقم که خیلی سعی شده به این سمت برود فیلم، اما در چنین حالتی چرا باید با چند دیالوگ زننده و سبک که از فیلم انتظار نمیرود مواجه شویم که پیداست برای خوشامد مخاطبی است که پای ثابت تماشای فیلمهای طنز است؟
مثلاً چه دیالوگهایی؟
- مثلاً دیالوگهای پیرزن توی تاکسی یا صحبتهایی که راجع به پرنده میشد در پرندهفروشی.
به خاطر اینکه کارکرد طنز همین است. قرار است به نقایص اشاره شود. اصلاً طنزی که در آن اشاره نشود به معضلات فکری، فلسفی، اجتماعی، اقتصادی و... طنز نیست.
- یعنی طنز محترمانه نمیشود ساخت؟
به نظر من غیرمحترمانه نیست. این یک فرهنگ است که نشان دادیم. به هر حال هنری که گروتسک باشد از ویژگیهایش اشارهکردن به زشتیهاست؛ ایجاد احساسات متضاد است؛ یعنی همزمان که خوشش میآید بدش هم بیاید، مشمئز هم بشود.
- بالاخره شما همانطور که یک فرهنگ غلط را نقد میکنید، از طرف دیگر فرهنگسازی هم میکنید؛ یعنی به نوعی آموزش غیرمستقیم میدهید.
آموزش وظیفه هنر نیست.
- اما اتفاق میافتد.
ببینید سینما و ادبیات اشتراکشان در ایجاد احساس است. در ایجاد احساس لزوماً آموزش محقق نمیشود. اصلیترین وظیفه هنر انتقال احساس است.
- ولی شما حتماً دلتان نمیخواسته کارتان هم رده فیلمهای طنز دیگر روی پرده باشد وگرنه به جای این فضای خالی و تاریک خوابآور از بزن بکوب استفاده میکردید. به همین دلیل یک جزئیاتی مثل همان دیالوگها وصله غلطی بر فیلم شماست.
شما میخواهید من را در وضعیت اخلاقی قرار دهید که حرفتان را قبول کنم؟
- نه. من استنباطم را از سلیقه شما گفتم بر اساس اثرتان.
ما اصلاً چیزی به اسم هنر متعهد یا غیرمتعهد نداریم اما هنرمند متعهد چرا و آنجا هم تازه باید مشخص شود که تعهد به چه چیزی.
- مثلاً تعهد به اخلاق.
البته. از نظر من اخلاق برتر از سینماست. من حاضر نیستم موازین اخلاقی که به آن معتقدم را زیر پا بگذارم برای اینکه یک فیلم بد یا خوب بسازم یا بفروشد یا نفروشد. از نظر من اگر قرار است کسی کار غیراخلاقی بکند باید اصلاً سینما را بگذارد کنار و معتقدم در این کار هم هیچ اتفاق غیراخلاقی نیفتاده به خاطر اینکه اتفاق غیراخلاقی هم در فیلمها میتواند اندازهگیری شود.
- اما انگار طنز ما موضوعی جز این ندارد که به آن بپردازد.
اشکالی ندارد.
- اشکالی ندارد اما چیزهای دیگری هم هست که به آن بخندیم، غیر از موقعیتی که یک زن مسن در این مورد پیدا میکند.
من شما را دعوت میکنم به زندگیکردن در بین مردم. یعنی شما میگویید چنین پیرزنی که این دیالوگ را اینقدر راحت بگوید نیست؟
- خب حتماً این چیزها در بین مردم هست اما وقتی شما و بقیه فقط همینها را ببینید، باور میکنیم جز این نیست. در فیلم شما تنها لحظاتی که ایجاد خنده میکرد همین دست دیالوگهایی بود که من به آن انتقاد دارم. من فکر میکنم شما این را برای بینندهای گذاشتهاید که از طنز توقع لودگیهای کمدی بزنبکوب را دارد.
خب بله. من حاضرم چند قدم به سمت تماشاگر بیایم به شرط آنکه او هم چند قدم به سمت من بردارد و قرار است یک جایی به هم برسیم. این توقعی است که من از تماشاگر دارم. خنداندن برای من هدف نیست، بلکه یک وسیله است که من آن حرف اصلی و تلخ را بگویم.
- اما تکلیف باید روشن باشد. سلیقه شما باید روشن باشد. فیلم «اجارهنشینها» یا «مهمان مامان» مگر کمدی نیست؟ معرکه است. کجا بیاحترامی میشود؟ یا فیلم «هیچ» که آقای کاهانی ساختند.
آقای مهرجویی که مهمان مامان را ساخته فیلم «بانو» را هم ساخت.
- بله. من هم میگویم تکلیف باید معلوم باشد؛ چه زبانی و چه فضایی، تلخ یا شیرین، طنز یا لودگی. این یکی من میآیم جلو یکی تو را نمیفهمم. تماشاگری که از آن دیالوگها خوشش میآید تماشاگر فیلم شما نیست. همان دیالوگها را دوست دارد و بس.
اما به نظرم میرسد که تماشاگر کاملاًٌ معمولی وقتی فیلم را تماشا میکند آنقدر برایش اندوخته وجود دارد که ناراضی از سالن بیرون نرود. ممکن است واکنش اول رضایت نباشد اما وقتی به آن فکر میکند رضایت را به دست میآورد چون این فیلم جنسش جوری است که کمی وقت میخواهد تا در ذهن مخاطب تهنشین شود و به آن فکر کند.