رضا صادقی، با خودش چیزهای جدیدی وارد موسیقی ما کرد. یکیاش نشانهای که حالا همه او را با آن میشناسند. همان «پیرهن مشکی» که واقعا به پرچم او تبدیل شد. تک ترانة او آنقدر خوب عمل کرد که هر وقت اسم «مشکی» را میآوری، ناخودآگاه یا خودآگاه به یاد «رضا صادقی» میافتی.
عشق به رنگ مشکی، مد شده بود و موضوع آنقدر جدی بود که هواداران ابومسلم مشهد هم قطعه معروف «مشکی رنگ عشقه» را به عنوان شعار تبلیغاتی تیمشان بر روی پرچمها بنویسند و در ورزشگاه مشهد برای تشویق تیمشان از آن استفاده کنند.
نکتة دیگر، نقص جسمانی رضا صادقی از ناحیه پا بود. معلولیتی که در اثر تزریق اشتباه یک آمپول در دوران کودکی برایش به وجود آمد. او اما بیتوجه به این مشکل جسمانی، به یک ستاره تبدیل شد.
مهم نیست که شعرها، نوع خواندن و حتی موسیقی او را دوست داریم یا نه، که این، موضوعی شخصی و سلیقهای است. مهم این است که هر کس محبوبیت رضا صادقی را نبیند، چشمانش را به روی حقایق بسته است.
- اول از همه از کنسرت موفق سعدآباد بگو که سر و صدای زیادی به پا کرد.
این کنسرت بیشتر برای من حالت یک امتحان را داشت. تستی که در آن مشخص میشد من میتوانم از عهدة مهربانی در حجم زیاد برآیم یا نه. خیلیها، بهبه و چهچه میکنند، جوری که آدم باورش میشود علیآباد هم شهری است.
اما بزرگواری مردم و استقبال آنها از این برنامه، یک جورهایی نشان داد که من هنوز کمام. بحث حقیر بودن و این حرفها نیست. نشان داد که باید برای بزرگ بودن و بزرگ شدن، وقت گذاشت. باید از روح، احساس و زندگی مایه گذاشت.
- استقبال گستردهای از کنسرت شد.
قصه این است که این کنسرت، ستارة زندگی من بود. در میان ستارههای کم سو یا حتی بیسوی زندگی من، این شاخصترین ستاره بود. منت حضور مردم، احساس غرور و همچنین احساس کوچکی در مقابل عظمت لطف مردم را به من منتقل کرد. مردم خیلی خوب تشخیص میدهند و این مسأله باعث میشود که من هم روز به روز به بزرگیهای وجودم نزدیکتر شوم.
- فکر میکنی دلیل اصلی استقبال مردم چه بود؟
من به شأن هنری ایمان دارم. اگر شأن هنری یک هنرمند رعایت شود و مردم هنرمند را در شأن خودشان ببینند، ابراز احساسات میکنند و واکنشهای خوب نشان میدهند. حمایت خدا و مردم و مسؤولان، باعث موفقیت این کنسرت شد که امیدوارم تداوم داشته باشد.
- جالب بود که ستارههای سینما و فوتبال هم در کنسرتات حضور داشتند.
بله. آقای جواد رضویان و فرشید نوابی و خانم الهام چرخنده و آقای محمدرضا فروتن منت گذاشتند و در این کنسرت شرکت کردند. آقای محمدرضا شریفینیا هم تشریف آورده بودند که باعث خوشحالی شدید من شد. خیلی از دوستان مشغول کار بودند و نتوانستند تشریف بیاورند.
- و علی انصاریان هم که سرقفلی برنامههای شماست!
علی یکی از نزدیکترین دوستان من است. ما خصوصیات مشابه زیادی داریم. علی همیشه نیست؛ ولی وقتی باید باشد، هست. خیلی آدم خوددار و خودساختهای است و همین هم باعث شد که دوستی عمیقی بین ما شکل بگیرد.
- چه جوری با هم دوست شدید؟
دو سال پیش بود که تلفنم زنگ خورد. خودش را معرفی کرد و گفت: «انصاریانام» خیلی خیلی خوشحال شدم. میدان کاج قرار گذاشتیم و همدیگر را دیدیم. با حسین توکلی وزنهبردار معروف ایران آمدند و دوستی تنگاتنگ ما از همانجا شکل گرفت. عین هم خلایم و همین خیلی قشنگ بود. علی انصاریان و محمدرضا فروتن دوستان صمیمی من هستند که خیلی بهشان علاقه دارم.
- برخوردت خیلی گرم است. با هر کسی که صحبت میکنی و با تو برخورد داشته، از این صمیمیتات صحبت میکند.
من معتقدم که لطف خدا و مهربانی مردم همیشه با من بوده است. اگر هنری وجود دارد، باید میوهاش را به مردم تقدیم کرد. هنرمند به هیچکس دیگری برتری ندارد. اگر این هنر در گرو اخلاق خوب ارائه نشود، ارزشی ندارد. اخلاق خوب و گرم است که باعث میشود حب و احساس زیبا شکل بگیرد.
- از وقتی وارد دنیای موسیقی شدی، این طوری گرم برخورد میکنی یا کلا آدم گرمی هستی؟
خیلیها به من میگویند راحت برخورد میکنی با آدمها. خیلی نزدیک میشوی. اما من اخلاق خودم را دارم. مسائل جانبی در دنیای هنر، باعث شده مردم صرفا روی هنر هنرمند توجه داشته باشند. خیلیها هم خودشان را دور میکنند از جامعه که من کاری با این قضیه ندارم. اما به نظر من، باید با مردم جوری برخورد کرد که آنها متوقعاند. کسی که به یک موزیسین برمیخورد، شاید فقط همان یک بار او را ببیند.
همان یک برخورد کافی است تا ذهنیت او را نسبت به هنرمند مورد علاقهاش عوض کند. حکایت خوب بودن مطلق نیست. فارغ از شعار مردمسالاری، من به مردم دوستی اعتقاد دارم.
- این به جنوبی بودنت برنمیگردد؟
در جنوب، همه اینجوریاند. بالاتر و پایینتر نداریم. همه مثل هماند. این در فرهنگ میناب، شهرم و خانوادهام است. همه گرماند. جنوبیها کلا گرماند. من باید سلام خوب کنم که جواب خوب بگیرم.
- اما از معروفترین آهنگت حرف بزنیم؛ «مشکی».
تفکر مشکی، تفکر نقض عادتهاست. عادتهای قدیمی و گاه خیلی غلط ما را به تکرار و تکرار سوق داده. همین عادتهاست که از لحاظ فکری، ما را عقب میاندازد. میشود در این دنیای پر از منفی، نگاه مثبت داشت.
الان که نمیتوانی به باغ و بستان دعوت کنی تا همه چیز رنگ مثبت بگیرد، پس میشود در تاریکی هم زیبایی دید. حتی اگر رضا صادقی، آدم بدی باشد، حق دارد که حرف خوب بشنود. البته مشکی موضوع خاصی است.
از لحاظ فلسفی هم که به موضوع نگاه کنیم، خداوند محیط است. خورشید نورانی است اما احاطه با تاریکی و کهکشانهای تیره است. مگر میشود سیاهی نازیبا باشد؟
منِ مسلمان نمیتوانم بپذیرم که خانه خدا با پارچه مشکی پوشانده شود در حالی که مشکی رنگ بدی است. خیلی از اعتقادات ما با مشکی همراه اسـت. حجرالاسود، لیلهالقدر. این مسأله قبلا هم در جامعه ما بوده و من حرف جدیدی نگفتهام.
- یعنی «مشکی» برایت یک شعار تبلیغاتی نبود؟
نه، مشکی تریبون تبلیغاتی من نبود.
- چه اشکالی دارد مشکی یک عنوان تبلیغاتی باشد؟ کار هر کس به هر حال باید با یک عنوان جدید معرفی شود.
من با این موضوع، مشکلی ندارم. اما با این که بگویید صرفا تبلیغاتی بوده و هیچ ایدهای پشتش نبوده، موافق نیستم. این یعنی تاریخ مصرف دارد. مشکی مسأله جالبی بود که کسی تا حالا نگفته بود. دلایل زیادی هم داشت که قسمتی از آنها را گفتم.
- «مشکی» باعث شهرت رضا صادقی شد. قبل از مشکی، آهنگهای خیلی زیادی ساخته بودی. چه احساسی داشتی که یکهو آهنگی مثل «مشکی» باعث شد نامت بر سر زبانها بیفتد؟
چند وقت پیش، مصاحبهای از آقای داریوش فرهنگ دیدم که میگفت: «من هنوز سیاه مشق میکنم، تا وقتی که فرصتی برایم پیش بیاید تا با خط خوش بنویسم.» به حکم حرف استادی، من تمام کارهایم قبل از مشکی را «سیاه مشق» میدانم.
این را صریح بگویم آدمی نیستم که خزعبلات بخوانم. اما به هر حال، دوران کاریام تکامل تدریجی داشته. نه این که به تکامل رسیده باشم، اما معتقدم کارهایم پیشرفت تدریجی داشته. 5سال پیش آهنگ «داشتم فراموشات میکردم» را ساختم، ولی جرأت نداشتم کار را ارائه کنم.
میترسیدم و میگفتم کسی این نوع آهنگها را میپذیرد؟ کارم نکوهش نمیشود؟ برای خیلیها کار را گذاشتم تا نظرشان را بدانم.
- فکر میکردی «مشکی» بگیرد؟
قبل از پخش آهنگ به خیلی چیزها فکر کردم. نوع آهنگ، نوع ریتم و از همه مهمتر شعر. چگونه میتوانم حرفی که برای خودم خیلی بزرگ بود را به گوش دیگران برسانم. با خودم گفتم که کار باید راحت حساش را به شنونده القا کند. به همین منظور، ریتم شش و هشت را در نظر گرفتم. اگر فضای کار غمناک بود، باز هم جایش را باز نمیکرد. جوانها به اندازة کافی غم دارند و من نباید این فضا را با آهنگم تشدید میکردم. دربارة شعر کار هم مطمئن بودم کار خودش را خواهد کرد.
- کار را چه کسی پخش کرد؟
خودم. دوست داشتم کارم را ارائه کنم. این کارها در بندرعباس ارائه شده بود. کار موسیقی به نظر من مجاز و غیرمجاز ندارد. کار یا قانونی است یا غیرقانونی. هر جامعهای هم قانون فرهنگی خودش را دارد که برای همه محترم است.
اگر کسی این قوانین فرهنگی را رعایت کند، خود به خود قانونمند عمل کرده است. آهنگهایی که از طرف من پخش شد، چه مشکی و چه آنهایی که پیش از آن پخش شده بودند، فارغ از اخلاق نبودند. فارغ از شخصیت نبودند. ما به واسطه ایرانی بودنمان و مسلمان بودنمان، شأنیتی برای کارمان قائلایم. خارج از این محدوده هم کار نکردم و برای هر کاری که کردم جوابی داشتم.
- چقدر پخش کار برایت نفع مادی داشت؟
هیچی. البته من بچة وزیر نیستم، اما نان عشقم را میخورم. هر هزینهای که برای کارهای قبلیام کردم، مالیات دلم را دادم. حمل بر غرور نشود، اما من به خودم ایمان دارم. منتظر بهبه و چهچه کسی هم نیستم.
- پخش کارها برایت مشکلی به وجود نیاورد؟
چرا. دوستان ارشاد احساس میکردند که کارها به عمد پخش شده. اما موضوع این بود که این کارها سالها قبل در بندرعباس پخش شده بود. من بدهکار کسی نیستم و حقیقت را میگویم. اگر کسی کارهای قدیمی را میخواست، با کمال میل تقدیمش میکردم. کارهای قدیمی من هیچکدام کاری نبود که شأن یک ایرانی و یک انسان را کم کند.
- پس آلبومهایت چرا پس از موفقیت «مشکی» پخش شد؟
گفتم که، کارها قبلا در بندرعباس پخش شده بود. مردم دوست داشتند ببینند کسی که الان میگوید «مشکی رنگ عشقه» قبلا چی میگفته. ببینند که این اعتقادش است یا همینطوری یک چیزی به ذهنش رسیده و قبلا چیزهای دیگری میخوانده که اصلا با حرفهای الانش سنخیت ندارد. بعضی دوستان از بندرعباس، کپیهای قدیمی با کیفیت بد را آورده بودند. آلبومهای قدیمی اینطوری پخش شد. کیفیت آلبومها نشان میداد که مردم به هر دلیلی و با هر کیفیتی خواستهاند ببینند که رضا صادقی قبلا چهها میخوانده است.
- به چیزهایی که میخوانی اعتقاد داری؟
دقیقا، باید به نهایت لمس مطلب برسم تا ترانهای را بخوانم. نمیتوانم چیزهایی که باور ندارم را بخوانم. مطابق موج بازار، ترانه نمیگویم. گاهی اوقات، چیزهایی هست که نمیخوانم، چون در حد درک من نیست. مثلا دربارة مقام مادر. یک آهنگ دربارة مادر خواندهام که خودم هم نمیدانم چرا این کار را کردهام. نتوانستهام مقام مادر را درک کنم.
- پس چرا بعضی آهنگهایت کاملا عاشقانه است و در یکی از ترانههایت میگویی: «حالا که بیوفاییه/ ما بیوفاتر از همه.»
من کلا دو تا شعر این شکلی خواندهام. یکی «به درک» یکی هم «بابا بیخیال». در کنسرت تهران هم گفتم که این کارها رسما یک شوخی عاشقانه بود. حتی وقتی میخوانم «دلم برات تنگ شده جونم/ میخوام ببینمت نمیتونم. بین ما دیوارای سنگی/ فاصله یه عمره میدونم» باز هم با لحن خوبی از فراق میگویم.
الان کار از این حرفها گذشته. یک زمانی میگفتند «ادب از که آموختی. گفت: از بیادبان» اما حالا دیگر کار از این حرفها گذشته است. اشک عاشق را همه دیدهاند. اما قهرش را نه. اما بحث الان از قهر گذشته و به فحش رسیده.
- یک موضوعی که دربارة تو زیاد بحث میشود، این است که صدایت چندان خوش نیست، اما توانستهای محبوب شوی. رمز این محبوبیت چیست؟
فارغ از هرگونه تعارف و خیلی رک میگویم، من نه خودم را خواننده میدانم، نه آهنگساز و نه شاعر. این مسأله را به جرأت اعتراف میکنم. انتقادپذیر هم هستم. اما به طور جامع، حرفهای زیادی برای گفتن دارم. ترانه، روشی است برای حرف زدن من با مردمی که این حرفها را میپذیرند.
القای احساس با موسیقی، برایم کار شیرینی است. من موسیقی را در حد جنون دوست دارم. اما میدانم که ایرانی، آواز را بیشتر از هر چیز دیگری دوست دارد. ممکن است راک، متال و رپ، سبکهای خوبی باشند و کارهای قابل تأملی در این سبکها ارائه شود؛ اما در نهایت، مردم لحن ایرانی را بیشتر میپسندند.
من قدرت این را نداشتم که آواز ایرانی را فرابگیرم. سعی کردم با احساس ایرانی جلو بیایم. به لحاظ مرکزیت، من آن لحن خوشآواز را ندارم. مرکزیت کار من، احساس من است. روزی که از احساس دور شوم، تمام میشوم. با حس کردن مخاطبام توانستم به آنها نزدیک شوم.
- اما هر صدایی هم مخاطب خودش را دارد.
خیلیها هستند که از لحاظ صدایی، تحفهای نیستند. اما نمیتوانی دوستشان نداشته باشی. مثلا استاد بنان از نظر خیلی از کارشناسان، چندان صدای آنچنانی نداشتند. اما با تکنیک عالیشان و احساس ناب، بر دل مینشستند.
من روشی برای خواندن، برای ساختن ملودی و تنظیم دارم و اصلا دوست ندارم جا پای کسی بگذارم. کارم مال خودم است. اگر بچة خودم زشت است، بچة خودم است. بچة خوشگل همسایه را نمیخواهم. مردم، احساس نو بودن کردند و این گویش را پذیرفتند. سعی میکنم آنها را باز هم راضی نگه دارم.
- چند روز پیش متأسفانه ناصر عبداللهی درگذشت. او همشهری تو بود و صدای گرمی داشت. این موضوع که بندرعباسیها دو چهرة موفق در عرصه موسیقی پاپ داشتهاند را چطور میبینی؟
اول از همه باید به همة هنرمندان و همه بندریها و تمام هرمزگانیها تسلیت بگویم. ناصر عبداللهی نمایندة ارائة هنر قوی هرمزگان بود. قبل از او، کسی به هنر بندر توجهی نداشت یا کمتر توجه داشت. اما با آمدن مرحوم عبداللهی، نگاهها به سمت موسیقی بندرعباس برگشت.
خیلیها با صدای عبداللهی آرامش گرفتند. او دوست خوبی بود و یک روزی دوباره همدیگر را خواهیم دید. اما باید بگویم که فضای عجیب مــوسـیقــــی در بـــندرعـــباس، باورکـــردنــی نیست.
با همه جای ایران، فرق میکند. هر بچهای که در بندرعباس یک سطل دست بگیرد، ریتم میزند. تق و توق نمیکند. ریتم در خون مردم بندرعباس است. فضای بندرعباس، فضای نزدیکیِ مردم به هم است. همه یکرنگاند.
در غم و شادی هم شریکاند. موسیقی و آواز بندرعباس، همه را به وجد میآورد. شادی میبخشد. آواز و موسیقی و شادی در بطن زندگی مردم بندرعباس است. غمگینترین آهنگها هم با ریتم شاد نواخته میشود.
ریتمی که در دنیا کارلوس سانتانا آن را جهانی کرد و به «سوپر مامبو» مشهور است. ریتم بندری دقیقا «سوپر مامبو» است. سه ساز دهل، کَسِ و پیپه اجزای اصلیاش هستند. هر کدام در قالب خود، صدای خاصی دارند و ریتم خاصی، اما مکمل ریتم همدیگرند و یک ریتم قوی و مدرن میسازند.
همایون نصیری معروفترین و بهترین نوازندة پرکاشن ایران است که با «گروه مشکیپوشان» همکاری میکند و درباره ریتم بندری میگوید: «باید در خون آدم باشد.» در آلبوم جدیدم «وایسا دنیا» یک آهنگ فولکلور بندری دارم به نام «هیچجا بندر ناویا» یا «هیچجا بندر نمیشه» که کاملا فولکلور است. کمتر کسی با این ریتم میخواند. کسی که به این سبک میخواند، خیلی باید مراقب باشد تا ضرب و گام را گم نکند. ریتمِ خیلی سختی است و هیچجا جز بندرعباس هم پیدا نمیشود.
- چرا تا الان جز یکی دو تجربة معمولی، کار بندری انجام ندادهای؟
من نماینده بندرعباس بودم. وقتی کارم را در سطح کشور منتشر کردم، قطعا نمیتوانستم صرفا با لهجة بندری، کارهایم را اجرا و ارائه کنم. بگذارید خیلی روراست بگویم. البته گفتن این مسأله شاید چندان جالب نباشد. اما اگر کسی از شهرستان میآید و کارش را ارائه میکند، اینطوری شناخته میشود که فقط کار با لهجه غلیظ را میتواند اجرا کند. من اذیت میشوم.
دوست داشتم کارهایم را هموطنانم بشنوند و دوست داشته باشند. کارهایی هم که دربارة بندرعباس اجرا کردهام، درباره شهر بندرعباس بوده، نه درباره خم ابرو و قد و بالای یار. البته این نکته را هم ذکر کنم که موسیقی بندری که با گوش مردم آشناست، موسیقی آبادان و بوشهر است نه موسیقی بندرعباس.
در آلبوم جدیدم با استاد راستگو که 75 سال سن دارد، همکاری کردیم و یک آهنگ ساختیم. استاد راستگو هم جفتی (ترکیب دو نی) نواخت و هم شروهخوانی کرد. هر کس کار را گوش میکند، به شباهتهای شروهخوانی با سبک بلوز اشاره میکند.
- فضای آلبوم جدید چگونه است؟
یک فضای محترم عاشقانه. در یکی از ترانهها میخوانم: «خدا رو میخوام نه واسه سکه و سکو یا مقام / خدا رو میخوام که تو رو نگه داره برام.» خواستن خدا برای نگه داشتن زیبایی است. در این آلبوم، نقد کردم، نقض کردم، مسامحه کردم، اعتراض کردم و در اکثر اوقات احترام گذاشتم.
- کدام رکن موسیقی برایت مهمتر است؟
شعر. من کلام را بیش از هر چیز دیگری دوست دارم. خدا را شکر، روی آهنگهایم خودم شعر میگذارم و سوق کلامی با موسیقیام همراه است.
- برای آلبوم جدید، کلیپ هم ساختهاید؟
دو کلیپ آماده کردهایم که به همراه سیدی آلبوم ارائه میشود. دو کلیپ که نه گیتار دارد، نه BMW و نه شومینه. اما شهرک غزالی را دارد. سعی کردیم هنر تصویری داشته باشد.
- برای کدام آهنگها؟
دو ترانة «چارهای ندارم» و «ممنونم» که تقدیمشان میکنم به کسانی که قدر همسفرانشان را میدانند. به همه عاشقانهها، همسفرها و همسرها تقدیمش میکنم.
- و لابد به خودتان؟
نه، خودم هنوز وارد این موضوع نشدهام. (با خنده)
- خودت کار چه کسانی را گوش میکنی؟
من عاشق استیوی واندر خواننده نابینای صاحب سبک هستم. از اریک کلاپتن هم خیلی خوشم میآید. ایشان در یکی از کنسرتها وسط صحنه، یک فرش ایرانی پهن کرده بودند که خیلی کار جالبی بود. از سبک آرام و محترم کریس دی برگ هم خیلی خوشم میآید.
- از میان همکارانت چطور؟
از هر کدام قطعاتی را دوست دارم. یک قطعه از افشین سیاهپوش که هنوز منتشر نشده. یک کار از احسان خواجه امیری. از محمد علیزاده و...
- درباره سادگی شعرهای آهنگهایت هم کمی صحبت کن.
من راحتی را از استاد شاملو یاد گرفتم. دربهدر کلام بودم. اما نوار «قصههای ننه دریا» از احمد شاملو را گوش کردم و اعتراف میکنم که از ایشان یاد گرفتم به سادگی حرف بزنم: «نه امیدی، چه امیدی / به خدا حیفه امیدی» یک ساعت بعد از شنیدن این قطعه، به این فکر میکردم که مرد به این بزرگی به این سادگی حرف به این بزرگی را میزند. در نهایت سادگی، عمیق فهماندن، کار بینظیری است که استاد شاملو به زیبایی آن را انجام میدهد.
- کدام آهنگهای خودت را دوست داری؟
مثل بقیه نمیگویم که همة کارهای من مثل بچههایم هستند. من «تو با منی»، «دلم برات تنگ شده جونم» از کارهای قبلیام را خیلی دوست دارم و از آلبوم «وایسا دنیا» هم آهنگ «بی خداحافظ» را دوست دارم.
- راستی جوابیههایی که برای آهنگ «مشکی» ساخته شده را شنیدهای؟
بله. آن دوست عزیزی را که خوانده بود «اون که از مشکی میخونه / نمیدونه بال مرغ عشق ما آبی و قرمزه» را در اکران خصوصی فیلم «چه کسی امیر را کشت؟» دیدم. البته من مرغ عشق آبی و قرمز ندیدهام، اما به هر حال ناراحت نمیشوم. هر کس باید نظر خودش را بگوید. من که حرف روی هوا نزدم که بترسم. مشکلی ندارم.
- آهنگهایی که آنور آبیها از تو اجرا کردهاند چطور؟ با آنها هم مشکلی نداری؟
بیتعارف شوکه شدم. آلبوم «پیرهن مشکی» منتشر شده بود که شنیدم آهنگ «احساس» را خواندهاند. دستم به جایی بند نبود. ما هم که مشمول قانون کپیرایت نمیشویم. تماسی با من داشتند و ماجرا را گفتند که این آهنگ را کسی خریده و به عنوان هدیة تولد به ایشان داده. توپم خیلی پر بود. ایشان معذرتخواهی کردند و گفتند کاری است که شده. من حاضرم مبلغ کار را هم بدهم. اما من قبول نکردم. رک گفتم: «اگر این پول را بگیرم، نمیتوانم بگویم آهنگم را بردند.»
- ظاهرا قرار است با علی لهراسبی هم همکاری کنی.
بله، ایشان دوست خوب من هستند و صدایی عالی دارند. به نظر من نباید صدای علی لهراسبی دچار تکنیک شود. باید احساسی بیان شود تا با حسی که به مردم القاء میشود، نزدیک باشد.
- مردم در کوچه و خیابان میشناسندت؟ با شهرت مشکلی نداری؟
خدا را شکر میشناسند. آنها که چیزی نمیخواهند. من باید خیلی حقیر باشم که از برخورد خوب مردم ناراحت شوم. من هیچ مزاحمتی نمیبینم. دوست دارم ارتباط برقرار کنم.
و کنسرتهای آینده؟
امیدوارم شرایط مهیا شود. چهار پنج ماه پیش بود که به دوبی رفتیم. در یک سالن خوب که قبل از آن «کریس دیبرگ» برنامه اجرا کرده بود، کنسرت موفقی برگزار کردیم. تور اروپا هم پیشنهاد شده که باید شرایط را بسنجیم.