عادت داری چای داغ را هر روز روی صندلی کنار پنجره بخوری اما دوجداره نبودن شیشهها باعث میشود سرما صورتت را اذیت کند. کمی از شیشه فاصله میگیری. هیاهوی بچه مدرسهایها که برای گلوله کردن برفهای باقیمانده از شب پیش به اینجا آمدهاند با صدای کارگر برف پارو کن در هم میپیچد.
منتظری که طبق معمول، صدای اعتراض به سروصدای بچهها از ساختمان روبهرویی، این سمفونی ناکوک را کامل کند. در این هیر و ویر، دوخانم سالخورده به خاطر لغزنده بودن مسیر کنار کانال آب، پاورچین پاورچین به پلهها نزدیک میشوند. آنها بعد از رد و بدل شدن دو گلوله برف میان بچهها به پله نخست میرسند.
به قدری ترسیدهاند که از حرکت باز ایستاده و به قول معروف نه راه پس دارند و نه راه پیش. همسایه روبهرویی کنار پنجره رسیده و الان است که صدایش محله را بردارد. چیزی نمیگوید و مات و مبهوت بچهها را نگاه میکند. یکی با کتانی و دیگری با سنگ به جان یخِ پلههای پیش پای خانمها افتادهاند. چای را که حالا دیگر سرد شده پای میز میگذاری. دوربین را برداشته و این صحنه را برای ستون فردای روزنامه ثبت میکنی. سالخوردهها با زمزمهای زیر لب به کوچه میرسند.
گارسون بیش از آشپز
قدیمترها تکلیف مشتری غذاخوریها مشخص بود؛ یا رستوران میرفت و به قول معروف پیه قیمت غذا و انعام گارسون را به تن خودش میمالید یا فستفود میرفت و بیخیال اضافهوزن و سلامتی خودش میشد. اما به نظر میرسد این روزها مرز بین این نوع غذاخوریها باریک و باریکتر میشود.
برای نمونه برخی رستورانها غذای چرب و پرنمک عرضه میکنند و تعدادی از فستفودها نیز با حفظ کیفیت نامطلوب غذا، قیمتها را بالا بردهاند و گارسونهاشان نیز بهمحض دیدن یک مشتری، انعام میخواهند. در مورد رستورانها میشود با سفارش غذای سالمتر بقیه ماجرا را زیرسبیلی رد کرد اما در مورد برخی فستفودها اگر نتوانیم بگوییم « آفتابه لگن هفت دست ولی شام و ناهار هیچی» دست کم در مورد تعداد زیاد گارسونها و انعام گرفتن گاه و بیگاه آنها میتوانیم بگوییم «یک حموم خرابه چهل تا جومهدار نمیخواد».
چراغ صبح
حذف یارانهها باعث شده بحث صرفهجویی در مصرف برق نیز نقل هر مجلس شود. از خانه دوست و آشنا گرفته تا صفحههای اقتصادی روزنامهها همه و همه در این مورد راهکار ارائه میکنند. والدین کودکان نیز بیش از پیش در مورد رفتارهای اسرافکارانه به بچهها تذکر میدهند و برای خاموش کردن لامپهای پشت سر آنها فرمان عقبگرد.
اما به قول معروف نصیب گرگ بیابان نشود که یک بچه کنکجاو و سمج چشماش در روشنایی روز به لامپهای روشن یک ردیف تیر چراغ برق بیفتد؛ آن وقت است که والدین باید تا چند ساعت جواب پس بدهند. به هر حال برای رفاه حال والدین هم که شده مسئولان محترم لطف کرده و این ضرب المثل را که « هیچ چراغی تا به صبح نمیسوزه» را از ذهنشان پاک کنند زیرا این گفته با چراغهای مدرن این دوره و زمانه نسبتی ندارد. خود ما نیز میتوانیم با اطلاعرسانی در مورد محل این مشکل به وظیفه شهروندی خود عمل کنیم.
عابرپیاده موتورسوار
آنقدر موتورسیکلتها در پیادهرو تردد کردند که سرانجام تعداد زیادی از موتورسواران باورشان شد که هیچ فرقی با عابران پیاده ندارند. بههمین دلیل بهنظر میرسد که رانندهها باید علاوه بر رهگذرانی که به یکباره سروکلهشان وسط بزرگراه پیدا میشود، مواظب موتورسیکلتهایی که مانند چنین رهگذرانی میخواهند از عرض بزرگراه عبور کنند نیز باشند.
در تصویری که مشاهده میکنید بهاحتمال زیاد موتورسواری که عمود بر خیابان در حال گذر از روی خط عابرپیاده است دچار این شبهه شده است که وی همان عابرپیاده است که فقط سوار موتورسیکلت شده است. بههرحال امکان انجام هرکاری نباید باعث شود که حقوق شهروندی یکدیگر را زیرپا بگذاریم؛ حال چه عابرپیاده باشیم، چه موتورسوار و چه راننده خودرو.