پوریا نگاه عاقل اندر سفیهی نثارت میکند و میگوید «باز من غربیلک فرمان را گرفتم، تو سر چهارراه یاد بذل و بخشش کردن افتادی، مگه نمیبینی پشتمون چه ترافیکی درست شده؟». پسربچه یک مشت اسفند داخل قوطی میریزد. اسکناس پانصدتومانی را قاپزده و میان دود اسفند غیبش میزند.
آتیلا که برای پخش کردن غذاهای نذری مامان رفتیم دنبالش سکوت طولانیاش را میشکند و رو به من میگوید: «تو همین الان به جای کمک به کودکان کار، پانصد تومان به افزایش کارکردن آنها کمک کردی». پیش خودم میگویم «این مهملات چیه پس باید چیکار میکردم». انگار ذهن من را خوانده باشد به پوریا میگوید «بپیچ دست چپ». یک ساعت بعد به حومه شهر میرسیم. آتیلا بستهای را به همراه یک جفت جوراب به دست بچهای میدهد که شاید سالهاست او را میشناسد.
با نیشخند میگویم «از کجا معلوم که اینا مستحق باشن». سال بعد با غذای نذری مادر راهی همان خانه در حومه شهر میشوم. میخواهم بپیچم داخل کوچهشان که سر نبش، پسربچه را داخل مغازهای میبینم. با اینکه یک سالی از ماجرا میگذرد از قیافه و کیف مدرسهاش میشناسمش. میگویم نذری و یک بسته امانتی براتون آوردم. تو اینجا چی کار میکنی؟ جوراب سوراخ سال پیش را نشانم میدهد و میگوید: «جورابم خیلی خوب بود ولی چند روزه هر بار میپوشمش جلوش یک سیبزمینی پشندی درمیاد. اومدم حسن آقا با برق تعمیرش کنه».
آب گلآلود
آب جویها کمی بالا آمده و پیرمرد که چتر هم همراه ندارد مطابق شبهای پیش کیسه زباله را بیست قدم مانده به سطل زباله سر کوچه، داخل جوی میاندازد و به خیال خودش از آب گلآلود ماهی میگیرد. با اینکه در ساعات پایانی شب کرایههای بهدور از انصافی از مسافران میگیرد بیتوجه از کنار کارگر سبزپوشی که در دستهایش آه میکشد(ها میکند) عبور میکند. صبح زود آب و زبالهها از جویها بیرون زده و برای بیرون آوردن خودرو از کوچه روبهرویی باید مانند آبحوضیها پاچه شلوارش را بالا بزند. کارگری صدایش میزند «پدرجان وایسا بیام کمکت». هاج و واج خیره میشود به صورت کارگر سبزپوشی که وی را از آب گلآلود رد میکند.
میله روی هوا
شاید شما هم این لطیفه را شنیده باشید که فردی ایستاده در اتوبوس برای بستن بند کفشش به مسافر کناری میگوید:«آقا لطفا این میله را بگیرید تا من بند کفشم را ببندم». اما اگر فقط به این لطیفه میخندید بدانید که ممکن است مشابه آن برای خودتان پیش بیاید و آنوقت مجبور به این کار شده و دندان بههم بسایید. ماجرا از این قرار است که گاهی میلههای افقی داخل اتوبوسهای ریالی وضعیت مناسبی ندارد و انگار روی هوا بندهستند؛ مسافران هم فقط از روی عادت آنرا محکم میچسبند. اما کافی است تا اتوبوس یک ترمز شدید بگیردتا میله بهکل از جا کنده شده و مسافران پرت شوند. بههرحال با مشاهده چنین مواردی میتوانید موضوع را با سامانه 137در میان بگذارید.
تپه برف زبالهای
همه ما این روزها دیدهایم که کارگران شهرداری چگونه با بارش برف در خیابانها شنوماسه و نمک میپاشند، برفها را پارو میکنند و سپس شنوماسههای ریز باقیمانده در سطح خیابان را پاکسازی میکنند. اما شاید هم خیلیها نبینند که چگونه آنها تمام ساعات شب تا صبح را مشغول عملیات برفروبی هستند و شاید هم نبینند که آنها هنگام برفروبی چگونه باید زبالههای ریز و درشتی که با تلمبار برفی قاطی شدهاند را جدا کنند.
فقط کافی است بهخاطر عملیات برفروبی یکتپه برف کوچک در گوشهای از خیابان تشکیل شود؛ برخی فکر میکنند برفها زبالهای هستند که در یکگوشه جمع شدهاند و زبالهشان را روی تپه کوچک برف میاندازند. خیلی وقتها دستپیش هم میگیرند که ما زبالهای که در دست داشتهایم را هرجایی رها نکرده و کار را برای کارگران راحتتر کردهایم. این در صورتی است که کارگران شهرداری برای جداسازی زبالهها از برف باید کلی وقت صرف کنند.