خودش میگوید «آفتاب لب بوم» شده و شاید به همین دلیل آخرین پساندازی را که داشت داد و برای سعید - بچه به قول ما تهتغاریش -یک تردمیل 3میلیون تومانی خرید تا شاید از این به بعد لااقل جلوی سوار شدنش به تلهاسکی را نگیرند. چند روزی بود که مادر حالش تعریفی نداشت.
سعید چیپس و ماست میخورد و کباب سق میزد. گاهی هم به من طعنه میزد که همه میمیریم، چقدر روی این تردمیل سگدو میزنی؟ تلفن زنگ زد و پرستار مادر گفت «باید همگی بیایید درکه حاج خانم میخواد همتونو ببینه». به هر زحمتی بود سعید را که اشکهاش تمامی نداشت از جایش تکان دادیم. به کوچه بالای نانوایی که رسیدیم سعید از بین دیوار و درخت بزرگ کوچه رد نشد و همانجا نشست. 2سالی از آن ماجرا میگذرد و سعید که70کیلو وزن کم کرده هر روز صبح میرود کوه و عصرها هم روی تردمیل میدود.
ضد تبلیغ
در مورد خواص دارویی و غذایی عسل به همان اندازه شنیدهایم که در مورد انواع تقلبی و ناخالص آن. با وجود این بسیاری از شهروندان این محصول را یا با اعتمادی که به دوست و آشنا دارند تهیه میکنند یا با دیدن علامت استاندارد روی بسته بندی خیالشان راحت میشود. با وجود این برخی فروشندهها حرکاتی میکنند که برخی به قول معروف قید خرید از آنها را زده و برای تهیه این محصول سراغ فروشندههای دورهگرد میروند. فروشندهای که تبلیغ یا بهتر بگوییم ضد تبلیغ مغازهاش را در تصویر مشاهده میکنید یکی از این فروشندههای بد سلیقه است.
گوشی ممنوع
دیروز به قول رفقا پای راستت برای پای چپت جفتپا گرفته و یک راست افتادهای داخل کانالی که ماموران یکی از سازمانها، درپوش آنرا درست در جای خود محکم نکرده بودند. صبر میکنی که تاکسی بعدی برسد تا روی صندلی جلو بنشینی. با وجود بارش برف زیر سرپناه تازهساز ایستگاه تاکسی از دیدن این منظره زیبا لذت میبری. 3خانمی که پشت سرت هستند پشت سر آقایان حسابی صفحه گذاشتهاند.
تاکسی میرسد. میخواهی در جلو را ببندی که یکی از آن 3 خانم جوان میگوید «آقا میشه شما عقب بنشینید». جریان درد زانو را بهانه میکنی و در را میبندی. همان خانم با اخمهای گرهخورده کرایهاش را حساب کرده و پیاده میشود. جوانی با موهای کوتاه و گوشی تلفن همراه بهدست سوار میشود. بدون توجه به دستنوشته راننده مدام در تلفن دادوهوار راه انداخته که چرا رفیقش کار در فلان شرکت را برایش جور نکرده است. در پاسخ به اعتراض راننده با همان صدای 6دانگ از بیکاری مینالد. به خیابان انقلاب که میرسیم راننده با اشاره دست به وی آگهی کاغذی را نشان میدهد. جوان خوشحال و خندان به سمت آگهی میرود. روی آن نوشته به یک دادزن برای فروش کتابها نیازمندیم.
مسافران
راننده شخصی مقصد مورد نظر شما و کرایه موردنظر و سلیقهای خود را فریاد میزند. سرانجام سرما امانت نمیدهد و سوار خودروی وی میشوی.کمی جلوتر 2نفر در بزرگراه منتظر تاکسی هستند. راننده از آنها دستکم 100متری دور شده است ولی انگار تصمیمی دارد. خیلی زود در بزرگراه دنده عقب میگیرد تا به آن دو نفر برسد. از نفر جلویی تقاضا میکند که عقب بنشیند تا بتواند هردوی آنها را جلو سوار کند. 2مسافر بینراهی بدوناعتراض و فشرده روی صندلی جلو سوار میشوند. راننده سرعتش را تا 90کیلومتر در ساعت افزایش میدهد ولی از صدای خودرو مشخص است که وی با دنده 3 حرکت میکند. گویا بهخاطر 2مسافر کناریاش دنده 4جا نمیرود. این یعنی افزایش بیجهت سوخت مصرفی.