عبور از دریاچه یخزده
گذشته از این که همدیگر را در دانشگاه دیده باشند یا کلاس کنکور، جشن نامزدی دوستی مشترک یا نوه عموی خانم همسایه معرفیشان کرده باشد، به هرحال، ماجرا از جایی جدی میشود که اسمش را میگذارند «خواستگاری».
خواستگاری همان خشت اول است که اگر کج باشد، عالیقاپو هم که رویش بسازی بالاخره میریزد و خیلی چیزها را زیر آوار خودش له میکند. اول از همه، اعتماد به آدمها و اعتقاد به عشق را. تصور کن بدون این دو تا دنیا چه جهنم هفت طبقهای خواهد شد. این است که خواستگاری، به گذشتن از دریاچه یخزده میماند؛ آهسته قدم بردار. آرام. با تأنی.
گوشهایت را تیز کن! یخها وقت شکستن صدا میکنند. همین که صدای ترک خوردن یخ را شنیدی، بایست.
بگرد! اگر یک قدم دیگر برداری، این سطح صاف صیقلی قشنگ درخشان میشکند و تو در آب یخ زده فرو میروی، یخ میزنی و حتی اگر نجات پیدا کنی، همیشه از آب خواهی ترسید.
از روی یخها رد شو، اما با احتیاط، خیلی با احتیاط!
جنگ اول
جنگل اول، نه با خواستگار که جنگ آدم با خودش است. پیش از همه، سنگهایت را باید با خودت وابکنی.
از خودت، زندگیات چه میخواهی؟ البته که خیلی امروزی، شیک و روشنفکرانه است. اگر بگویی: «واضح است که زن باید آزاد باشد، کار کند، با دوستانش به مسافرت برود»، یا خودت هم حظ کنی وقتی میگویی: «معلوم است من از آن زنها نیستم که به رفت و آمد شوهرشان حساس باشند. مرد باید با دوستانش تفریح کند، تنهایی سفر برود یا هر وقت خواست به خانه برگردد، من که زندانبانش نیستم!»
اما آیا واقعا همین را میخواهی؟ مطمئنی که دلت نمیخواهد با زنی زندگی کنی که خانهداری را به هر کار دیگری ترجیح میدهد و از لکهگیری، پختن یک غذای تازه یا گلدوزی لذت میبرد؟ مطمئنی مردی ایدهآل تو نیست که سر وقت با چند پاکت میوه برگردد و معتقد باشد دوستان مجردش سر به هوا، بیمسوولیت و غیرقابل معاشرتاند؟ جنگ اول هر آدم، جنگ با خودش است. جلوی آینه بایست. ماسک قشنگت را بردار. صورت خودت را خوب نگاه کن، بشناسش، قبول کن.
حال، پیدا کردن کسی که این صورت را دوست داشته باشد، آسانتر است. کسی که خود این صورت را دوست داشته باشد. بینقاب، بیبزک.
میان ماه من تا ماه گردون
«خانه دختر پل است و مردم رهگذر». برای خیلیها، این ضربالمثل کافی است تا تمام خواستگاران را به خانه راه بدهند. فلسفهشان هم خیلی بیراه نیست. میگویند همین آمد و رفت کمک میکند مردم را بشناسیم. دخترمان چند نفر را ببیند و محک بزند، هر کدام از این خواستگاریها، نوعی تجربه است تا بالاخره نوبت به کسی برسد که پیشانی نوشت دختر ماست.
دلیل دیگری هم دارد: اگر چند خواستگار را ندیده و نشناخته رد کنیم، میپیچد که دخترشان قصد ازدواج ندارد یا شایعه میشود که نکند عیب و علتی این وسط هست که نمیخواهند کسی دخترشان را یا خانه و زندگیشان را ببیند. پس بگذار بیایند و بروند تا حرف و حدیثی نباشد.
البته علت سومی که کمی هم پنهانتر است، نوعی غرور ساده و معصومانه است که هر چه تعداد خواستگاران بیشتر باشد، یعنی دخترشان هواخواه بیشتری دارد و خیلیها دلشان میخواهد با این خانواده وصلت کنند.
نه خانه کاروانسراست نه دختر ماه آسمان
این هم فشرده فلسفه خانوادههایی است که همه خواستگاران را به خانه راه نمیدهند. دلایل خودشان را هم دارند که با نگاهی دیگر قابل قبول و درست است. اول این که، هر خواستگاری را ندیده و نشناخته نباید به خانه راه داد. دوم این که، فقط به کسانی باید اجازه داد به حد خواستگاری برسند که حد معقولی از شرایط خانواده دختر را دارند و کسی که زیر این حد و خط باشد، اصلا نباید حرفش را هم بزند.
سومی که دلیل پنهانتری است، این که اگر خواستگار خیلی از حد موردنظر پایینتر باشد، باعث تحقیر دختر میشود که مثلا خواستگارانش فلانیها هستند که چنین و چنان عیبها و ضعفهایی دارند، پس همان بهتر که اصلا حرفش هم زده نشود.
شما از هر دسته که باشید، به هر حال عرف مرحله دیدن داماد تقریبا یک جور است.
رونمایی داماد
حرف اول، معمولا بین خانمهای دو خانواده است. یا در ازدواجهای امروزیتر، خود دختر و پسر خبر را به خانواده میرسانند. اما وقتی پای دیدن پسر (یا دختر) توسط خانواده مقابل برای اولین بار پیش میآید، به نظر میرسد معقولترین شیوه، جمع و جورترین روش است؛ یعنی یک دیدار غیررسمی.
معمولا یکی از نزدیکان پسر، مادر، خواهر، خاله یا... دختر را در محل کار یا تحصیل به صورت غیررسمی و در ظاهر کاملا اتفاقی، ملاقات میکند، اما معمولا پسر خودش به دیدن پدر دختر میرود. البته باز در جایی جز خانه، مثلا پسر (که لازم نیست وانمود کند اتفاقی سروکلهاش در محل کار پدرزن آینده پیدا شده) قرار ملاقاتی با پدر دختر میگذارد و در جایی مثل محل کار به دیدن او میرود.
نکته ظریف این است که حتی در این دیدارهای غیررسمی هم خانواده پسر به دیدن دختر میروند، اما پسر خود برای دیدن پدر، برادر یا هر یک از بستگان دختر خواهد رفت.
در خواستگاریهای سنتی، این دیدار به شکل یک مهمانی عصرانه ساده و به بهانه دیدار و آشنایی با کسی که دوست یا فامیلی از آنها خیلی تعریف کرده برگزار میشود.
در شهرستانهای جنوبی کشور بهانه ساده آب خوردن، باب دیدار دختر را میگشاید، آنقدر که به جای آمدن به خواستگاری، میگویند آمدهاند آب بخورند! و در هر شهری، بهانهای مثل پرسیدن آدرس، خواندن نمازی که دارد قضا میشود، بریدن پارچه چادر نماز، یا به سادگی، دعوت برای یک چای عصرانه که غروبها خانه دلگیر است و آدم دلش میخواهد با دو آشنا، دو کلام درد دل کند! راستش هنوز هم در کشوری زندگی میکنیم که بهانههای آشناییاش خیلی سادهاند.
لهجه عاریهای، مبلهای امانتی
در مجلس خواستگاری، همه نگران اولین نما هستند.
خانواده پسر با انتخاب لباسها، حرفها، کلمات و لهجه و سبد گلشان، خانواده دختر با لوازم منزل، نوع لباس، پذیرایی و البته کلماتشان. خیلی مهم است که اینجا، آنچه را که هستیم با آنچه را که آرزو داریم باشیم، اشتباه نکنیم. مبلهای خانه ما، راحتیهای صد و پنجاه هزار تومانی فنر در رفتهای هستند که وقتی جابهجا میشویم جرق و جرق صدا میکنند، اما ما دلمان میخواهد مبلهای استیل ایتالیایی 15 میلیونی داشته باشیم. میشود برای حفظ آبرو مبلها، سیلورهای پایهبلند و حتی لهجه و اطوار و رفتار را قرض کرد، امانت گرفت و البته که یک شب هزار شب نمیشود.
اما اگر خواستگاری خوب بود و آنها لهجه، رفتار و مبلهای عاریهای شما و شما لهجه، لباس و سبد گل عاریهای آنها را پسندید و وصلت سر گرفت، بعد چه؟ برای هر دروغ، باید دروغ بزرگتری گفت و این برای یک عمر امکان ندارد. پس مبلها را برای هر مهمانی دیگری عاریه بگیرید، اما برای خواستگاری نه، برای خواستگاری مطلقا نه!
آن چای افسانهای
اگر بعد از این قدم، با گوشهای تیز گوش کردید و صدای ترک خوردن یخها نیامد، یعنی میشود قدم دوم را برداشت. آشنایی دو خانواده و دیدار رسمی.
این مجلس، همان خواستگاری معروف است با همان چای افسانهای و ماجراهایش، اما هنوز هم بسیار خلوت و جمع و جور و بیسروصدا. یک مهمانی ساده که از افراد درجه یک و دو خانواده تجاوز نمیکند. هنوز هیچ چیز قطعی نیست و بهتر است خبر نپیچد و یک کلاغ و چهارصد کلاغ نشود. هنوز هم، باید احتیاط کرد که راه برگشت آسان باشد.
در این مجلس، آنچه پیش از همه حتی مادر معظم داماد آینده از در داخل میشود گل است. دسته گل یا سبد گل؟ بستگی به جیب شما و میزان امیدتان به جواب مثبت دارد، اما به هر حال، اولین نمایی است که از خودتان به خانواده دختر نشان میدهید. پس مواظب باشید! دو سه شاخه گل گلایول نیمه پلاسیده، نمای خوبی از شما نشان نخواهد داد. سبد گل ارکیده هم از همان اول سطح توقع خاصی ایجاد میکند که باید فکر کنید آیا تا آخر خواهید توانست با همان سطح پیش بروید یا نه. سبد گل ارکیده، فقط یک سبد گل نیست. شخصیت، میزان درآمد، سلیقه و نوع پول خرج کردن شما هم در آن هست.
پس حواستان را جمع کنید. دروغ نگویید، نه با زبان، نه با گل!
راستی هنوز هم باید دختر چای بیاورد؟
این منظره چای آوردن عروس با چادر سفید آن قدر تکراری شده که اغلب دخترهای امروزی، در مقابلش جبهه سفت و سختی دارند.
اجبار نکنید. شاید دخترتان دلش نمیخواهد وقت خم شدن جلوی مادر داماد، دستهایش بلرزد یا پسر از دستپاچگی چای را روی شلوارش برگرداند. بگذارید این کار را برادر یا خواهر عروس یا هر کس دیگری انجام دهد. خود اضطراب مجلس برای عروس و داماد آینده کافی است تا رنگشان بپرد و ناخنهایشان را در گوشت دست فرو کنند.
در پذیرایی افراط نکنید. همان حدی را نگه دارید که در مهمانیهای رسمی دارید وگرنه امکان سوءتفاهم را بیشتر کردهاید.
این نگاه پیر عزیز
اما مهمتر از همه، گوشهای تیز و چشمهای باز است. یادتان باشد حتی اگر فرزندتان با کسی که برای ازدواج در نظر گرفته، سالها در محل کار یا دانشگاه آشنا و همکار و همکلاس بوده، قضاوتش فقط قضاوت چشمهای بیتجربه و جوانی است که هنوز پر از خوشبینیها و اعتماد سالهای کودکی است. چیزی که او ممکن است یک بینزاکتی ساده تلقی کرده باشد، در این مجلس پیش چشم کارآزموده شما ممکن است روزنهای بر یک زخم عمیق عفونت کرده باشد. یک مشکل اساسی در اخلاق یا منش طرف مقابل، یا چیزی که به نظر فرزندتان رفتاری بسیار امروزی و عالی است، میتواند نشان دهنده ریاکاری و دروغ باشد یا حتی برعکس. رفتار آزاردهندهای که فرزندتان را تا حد جنون عصبانی کرده، ممکن است فقط ناشی از یک بیتوجهی کودکانه باشد.
خواستگاری پیش از هر چیز فرصتی برای شناخت است. حرف بزنید. محک بزنید. به نشانهها توجه کنید و گوشهایتان را تیز کنید. صدای گسستن یخها نمیآید؟
بیایید باغچه را نشانتان بدهم!
معمولا آخر مجلس خواستگاری، اگر همه چیز خوب پیش برود، فرصتی برای گفتوگوی دختر و پسر فراهم میشود. بزرگترها، به بهانهای اتاق را ترک میکنند؛ دیدن باغچه، نگاه کردن به تابلو، آلبوم یا حتی رادیاتور سوراخ ماشین و دختر و پسر جوان با هم تنها میمانند. معمولا دو صورت وجود دارد یا از قبل همدیگر را میشناسند، یا برای اولین بار فرصت میکنند تنها با هم حرف بزنند. خیلی عجیب است، اما راستش تفاوت زیادی ندارد. چون اینجا، جای زدن حرفهای خیلی جدی است.
حرفهایی که حتی اگر از قبل هم همدیگر را میشناختهاند، جای گفتنشان نبوده.
وسط حرف از شعر و کتاب و سینما، یا دوستان و درس و کار یا حتی غزل و عاشقانهها که کسی حرف جدی نمیزند که مثلا من دلم نمیخواهد همسرم با دوستان مجردش برود کوه! یا برای من خیلی مهم است که همسرم بلد باشد آلو مسما درست کند یا لباس پوشیدنش این چنین باشد یا حرف زدنش آن چنان.
اما اگر آن نقاب قشنگ را برداشته باشید، میدانید اینجا جای گفتن حرفهای کمی زمختتر است. سوال کنید. خواستههایتان را صریح و روشن بگویید. جوری که جای تردید در آن نباشد. باور کنید چیزی که از نظر شما بدیهی است، (مثل حق کار کردن برای زنان، ازدواج مجدد یا مسافرت، ادامه تحصیل برای مردها) میتواند از نظر همسر آینده شما جای بحث داشته باشد یا حتی از نظر او هم بدیهی باشد، اما درست عکس نظر شما! مهمترین سوالهایی که باید پرسید و از جوابشان مطمئن بود و یا شرطهایی که باید گذاشت، اینها هستند: حق کار، تحصیل، ارتباط با دوستان، فامیل، نوع درآمد، محل زندگی، امکانات مالی، علاقههای خاص مثل ورزش، سفر، فعالیتهای جمعی و... هر چیزی که باید برای آن وقت گذاشت و برای شما مهم است. این دیدار اولین خصوصیتش دستپاچگی است. پس حتما سوالهایتان را فراموش خواهید کرد. از قبل در آرامش و با فکر و مشورت فهرستی از سوالها و خواستههایتان بنویسید. خجالت نکشید. واضح است که لیست سوال و شرط و خواسته به هیچ وجه رمانتیک، قشنگ و عاشقانه نیست، اما ماجرا جدیتر از این حرفهاست. یادتان باشد، آداب عاشقی گاهی سخت است، سخت و بیرحم. این سوالها را بپرسید، به این سوالها جواب بدهید. هر کسی باشید با هر رسم و رسوم، یک چیز خیلی مهم است. راست گفتن. جوابها را بیتعارف بگویید، حتی اگر تلخ باشد. این را مثل یک ورد جادویی با خودتان تکرار کنید که یک خواستگاری کوتاه و تلخ، هزاربار بهتر از یک زندگی زناشویی تلخ و پایانناپذیر است.
رسم بله، رسوم نه
جواب مثبت دادن رسمی دارد، جواب منفی دادن رسومی؛ که دل کسی نشکند، غرور کسی له نشود، دل کسی را کدر نکنی.
«نه» گفتن، برای ایرانیها سخت است، بس که در فرهنگ ما به مدارا و رعایت احوال دیگران توصیه شده، اما اگر صدای شکستن یخهای زیر پا را شنیدی، نه بگو؛ محکم، بیتعارف، اما انسانی. شاید شرایط مالی، زیبایی، اصل و نسب خانوادگی، تحصیلات برای شما مهم باشد. هیچ حرفی نیست. اینها همه به شناخت شما از زندگی و روحیات خودتان ارتباط دارد؛ اما یادمان باشد، تمام مردم اهل بیت خدایند، الناس عیالالله، و خدا هر کدام را یک به یک دوست میدارد. پس مواظب باشیم، نه گفت نمان، معنیاش این نباشد که شما در حد ما، در شان ما و لایق ما نیستند. شما کمید، کم دارید، کم میدانید، کم خواندهاید. «نه» مثبت، «نه» خوب، یعنی شما خوبید. فقیرید، اما شرافت مندید، تحصیلات کافی ندارید، اما مهربانید. قشنگ نیستید، اما نجیب و باهوشید، و با این همه، ما مناسب هم نیستیم. با هم، آن قدر که میخواهیم خوشبخت نمیشویم. برای هم، آرزوی خوشبختی کنید. نه به تعارف که از ته دل و از هم جدا شوید.
اما رسم جواب بله
معمولا بعد از مجلس اول خواستگاری، خانواده دختر جواب را موکول به کمی تحقیق و کمی مشورت و پرسیدن نظر دختر میکنند.
درسته که خانواده دختر باید جواب بدهند، اما رسم این است که بعد از چند روز، خانواده پسر از آنها جویای جواب شوند.
این سوال و جواب آخر، معمولا با تلفن انجام میشود که به دو دلیل بسیار بهتر از ملاقات حضوری است. دلیل واضح اول، کم زحمت بودن و سرعت است، اما دلیل دوم، رعایت ظریفی است که اگر پاسخ منفی باشد گفتن و شنیدنش رو در رو بسیار مشکل است و تلفن کار را برای هر دو طرف آسان میکند. آنها بدون این که مجبور باشند چشم در چشم هم بدوزند، از هم خداحافظی میکنند و این باعث میشود دلخوری و سوءتفاهم کمتری ایجاد شود.
چه کسی یک قهرمان را تحقیر میکند؟
خواستگاری کردن، نوعی درخواست است و در فرهنگ ما، زن مغرورتر، محترمتر و عزیزتر از آن است که درخواستکننده باشد. زن، معشوق است و لازمه معشوقی دور از دست بودن.
انکار و امتناع است. این به جای خود درست، قشنگ و شاعرانه است، اما اگر دختری با تمام عقل و درایت و سلامتش، ببیند پسری که از هر نظر مناسب اوست و میتوانند با هم زوج کاملی شوند، به هر دلیلی او را نمیبیند و نمیشناسد و ممکن است فرصت با هم بودن را برای همیشه از دست بدهند، باید چه کند؟ البته که معمول نیست دختر خواستگار باشد.
اما آیا هر چیز غیرمعمولی، نادرست و نامعقول هم هست؟
چیزی که بیشتر از همه دختر و خانواده دختر را از خواستگار بودن وحشتزده میکند، آن است که بعدها، پسر یا خانوادهاش دختر را به خاطر درخواست و پا پیش گذاشتنش تحقیر کنند، اما اگر انتخاب دختر واقعا درست باشد، واضح است که پسر از آن اندازه فهم، درک و انصاف برخوردار خواهد بود که به جای تحقیر، شجاعت همسرش را به خاطر شنا کردن در جهت خلاف معمول، برای هدفی درست تحسین کند. شجاعت عقیله قریش، حضرت خدیجه (س) وقتی محمد جوان تهیدست اما جوانمرد را خواستگاری کرد، هنوز هم بعد از این همه قرن، آدم را به تحسین وامیدارد. از اینها گذشته، وقتی آدمی برای چیزی که میخواهد با تمام توان میجنگد، قهرمان است، چه کسی جرأت دارد یک قهرمان را تحقیر کند؟
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
ازدواج ساده، گاهی با ساده ازدواج کردن اشتباه میشود. معمولا دختر و پسر را با چند مجلس رسمی مجلل اما کوتاه و یکی کردن خواستگاری و بلهبرون و نامزدی، دست به دست میدهیم و شاد از سروسامان گرفتن بچههایمان، به پایکوبی میپردازیم و میگذاریم تا عروس و داماد سر فرصت پوست همدیگر را بکنند. بعد از چند ماه، وقتی عروس شکسته و خرد، با چمدان بسته به خانه پدر برگشت و داماد شب تا صبح در خیابان ماند و سینه پهلو کرد، تازه به صرافت شانس بد و اقبال کج میافتیم و خودمان را دلداری میدهیم که ازدواج مثل هندوانه است و تا بازش نکنی نمیفهمی خوب است یا بد و هیچکس، هیچکس نمیگوید تو برای خریدن هندوانه هزار ترفند میزنی، بویش میکنی، تلنگر میزنی و صدایش را گوش میکنی، از فروشنده به هزار قسم و آیه قول میگیری که خوب است و باز دست طاقت نمیآورد و دوباره و سه باره آن را سرجایش میگذاری و دوباره برمیداری، اما وقت ازدواج فرزند همه اینها یادمان میرود، تن میدهیم به قضا و قدر و فاجعه در راه را حواله به تقدیر میکنیم که همیشه هم میگوییم با خوبان سر ناسازگاری دارد!
مراحل ازدواج، طبق رسوم قدیمی بسیار زیاد است. هدیه بردن و آوردنها، مهمانی دادنها، دعوت کردنها مجلسهای آشنایی دو فامیل، پیش از این گمان میکردیم اینها از سر بیکاری اجداد ما بوده است که وسیلهای برای سرگرمی و گذران اوقات فراغت میخواستهاند اما حالا با نگاهی به آمارهای هر دم افزون شونده طلاق، میفهمیم آنها چقدر باهوش بودهاند. در این مجالس متعدد همسر آینده فرزندمان بالاخره جایی، زمانی و در شرایطی شخصیت واقعیاش را نشان خواهد داد. نقاب زیبایی که همه ما در مواقع رسمی به چهره میزنیم. ادبیاتی که با آن سخن میگوییم بالاخره در لحظهای کنار میرود و آن وقت چشمهای تیزبین و باتجربه افراد خانواده و بزرگترهای فامیل است که آن را تشخیص میدهد. چیزی را که چشم جوان و عاشق فرزندانمان، نمیتواند آن را ببیند. ازدواج ساده، معنایش کم کردن دیدارهای پیش از مراسم عقد (که امکان دیدن نشانهها را به خانوادهها میدهد) نیست، کم کردن تجملات است. مهمانی مادر دختر برای فامیل داماد آینده میشود با یک جور شیرینی برگزار شود. دعوت مادر پس از خانواده دختر میتواند یک غذای ساده بر سفره داشته باشد، اما باید باشد. اینها، ضامن سلامتی پیوندی است که اگر با عجله انجام شود، قطعا جوش نمیخورد و جایی از هم باز میشود که دیگر شاخهها مجال سبز شدن ندارند. سادهترین و آرمانیترین ازدواجها، پیوند دختر پیامبرص و امیرالمومنین ع است. علی ع در خانه پیامبرص، بزرگ شده. با وجود این، وقتی فاطمه س را خواستگاری میکند پیامبر نمیگوید: علیجان من که تو را میشناسم، مجاهد و مهاجری و تهیدست. میگوید: زرهات را بفروش (قیمتیترین چیزی که علی داشت) و مهریه فاطمه کن. فاطمه س را عروس میکند، همه اهل شهر را به ولیمه فرامیخواند و او را هرچند ساده، اما با آداب تمام، به خانه علی میفرستد. رسم، حکمت تجربه شده مردان و زنانی است که پیش از این، شکستها خوردهاند و به پشت سر نگاه کردهاند و گفتهاند: اگر چنین کرده بودم، چنان شده بود. حکمت هزاران سالهای پشت ماست، رو برنگردانیم.