چنگیز محمودزاده: دریا که صدا ندارد؛ صدای موج کجا بود؟ اینجا فقط موتور تراکتورها صدا می‌دهد. ایستاده‌اند در جای خود، چرخ‌ها را در شن کنار ساحل فرو برده‌اند و هیچ حرکتی نمی‌کنند. طنابی از قرقره پشت هر کدامشان به دریا رفته و در سیاهی گم شده.


همین طور مدام موتورشان صدا می‌کند: تو‌تو‌تو‌تو‌تو‌تو‌تو‌توتو. آب، سرد است؛ آنقدر سرد که ماهیان هم دیگر دم به تله نمی‌دهند و فرو می‌روند در آن عمیق دریا تا شاید از این سرما، گریخته باشند. سرد است، سرد. باد، باد، باد می‌آید. سوز دریا، صورت‌ها را کبود کرده است. در این سرما تا تور را به آب بریزند و بیرون بکشند، دیگر تاریک شده است، تاریک تاریک. آسمان قرمز بود که به دریا زدند. لباس‌های پلاستیکی ماهیگیری را پوشیدند و آرام‌آرام روی موج‌ها پا گذاشتند.

ابوالفضل روی کفی ایستاده است و از چند ساعت پیش، مشغول حلقه کردن طناب تور است. با لهجه ترکی می‌گوید که تور تا یکی دو ساعت دیگر بیرون می‌آید. او با چند نفر دیگر، از روستاهای اطراف اردبیل به ساحل خزر آمده‌اند. کشاورز هستند، اما زمستان‌ها که برف زمین‌های آن دیار را زیر سفیدی آهاری خود مخفی می‌کند، آنان هم دست به دامن آبی دریا می‌شوند.
شب‌ها در همین کومه‌های کنار ساحل می‌خوابند و تا فصل صید تمام شود همین جا می‌مانند. همین طور رو به ساحل ایستاده است و طنابی را حلقه می‌کند که قرقره تراکتور بیرون می‌کشد.

انگار ضرباهنگ حلقه شدن طناب‌های قرمز و به ساحل آمدن موج‌ها با هم هماهنگ شده است. ابوالفضل، مردی را نشان می‌دهد که با چکمه و کلاه روسی به دریا خیره شده است:« او لسمان است، ناخدای تور. او می‌گوید تور را کجا بریزند و کی جمع کنند. از 40 سال پیش، کارش همین است.» کفی پر شده است از حلقه‌ها و حالا دیگر زمان بیرون آمدن ماهیگیران از کومه‌های گرمی است که در آنها منتظر نشسته بودند. اتاق ماهیگیران حالا دیگر از آهن و آجر ساخته می‌شود، اما هنوز هم به آن می‌گویند کومه. 7 - 6 اتاق در جنوب ساحل به هم چسبیده‌اند و یک ردیف دیگر از کنار آنها به سمت دریا امتداد پیدا کرده است.

بلندگویی در حیاط، نام چند نفر را صدا می‌زند و اعلام می‌کند وقت رفتن به دریاست. هر از گاهی صدای خنده ماهیگیران از یکی از کومه‌ها بلند می‌شود و در محوطه تعاونی می‌پیچد. آرام آرام، همه بیرون می‌آیند و لباس‌های پلاستیکی‌شان را می‌پوشند. عده‌ای به آب می‌زنند، چند نفری سوار قایق‌ها می‌شوند و می‌روند تا پشت تور، و عده‌ای دیگر هم روی کفی‌های چوبی، آنجا که موج‌ها از نفس می‌افتند، می‌ایستند تا تور را جمع کنند. عباسقلی تقی‌زاده هم مشغول دوختن پارگی‌های تور است. او از سال 45 ماهیگیری را شروع کرده است. 2 سال بعد از آن مجوز راه‌اندازی تعاونی پره‌ (صید ماهی) برای ساحل‌نشینان صادر شد و او هم از همان زمان کار در پره‌ها را آغاز کرد.

تقی‌زاده همین طور که با پا روی شن‌های ساحل، خط‌های کج و معوج می‌کشد، تعریف می‌کند که شیوه صید ماهی چقدر راحت‌ و پیشرفته‌تر شده است؛ «کار صید خیلی تغییر کرده و البته برای همین صید ما به غارت رفت. از رودخانه‌ها هم که دیگر چیزی
نمانده است. ماهی می‌رود توی رودخانه تخم می‌ریزد و بعد رودخانه تخم‌ها را به دریا می‌دهد تا آنها را بزرگ کند. با آلودگی رودخانه‌ها این زاد و ولد نابود شد. این روزها نسل ماهی‌های کپور، صوف، آزاد، ماش و کولی از بین رفته و فقط ماهی سفیدمانده است.»

مشکل سوخت و ساعت کار

آسمان قرمز بود که به دریا زدند، اما حالا دیگر تاریک شده است. آنانی که دم غروب تا سینه در آب فرو رفته بودند، دیگر پیدا نیستند، انگار تاریکی دریا آنان را بلعیده و با تیرگی آسمان و دریا، یکی شده‌اند. ایستادگان در ساحل و فرورفتگان در دریا فقط با صدای سوت و نور چراغ‌ها، می‌توانند به هم علامت بدهند که باید تور را کشید یا باید صبر کرد تا گیرهای تور رفع شود. چند نفری که روی کفی ایستاده‌اند در نور چراغ تراکتورها، تور را جمع می‌کنند و چند نفر دیگر با چراغ‌های پیشانی، مشغول دوختن پارگی‌های تور می‌شوند. هوا سرد است اما ماهیگیران می‌گویند این چند روز هوا بهتر شده است؛ «هفته پیش یخ می‌زدیم.» طناب تور، مثل مار، پیچ و تاب خورده و رفته است به قلب دریا. موج که می‌زند، مار به‌خود می‌پیچد؛ شاید نیش تور است که می‌گزد تن آنانی را که در آب هستند.

موج‌ها بلندتر شده‌اند. از دور می‌آیند و فریاد می‌زنند هوووووووف، هووووووف. انگار اینجاست که دعوای تراکتورها و موج‌ها باید به نتیجه برسد. صادقی پشت فرمان یکی از تراکتورها نشسته است و همین طور مدام می‌رود داخل آب و برمی‌گردد. یک نفر طنابی را به پشت تراکتور می‌بندد، صادقی آن را بیرون می‌کشد و دوباره می‌رود داخل آب. انگار این رفت و برگشت‌ها هم مثل به ساحل رسیدن موج‌ها، ابدی است. مجتبی صادقی، از سال 70 در تعاونی ماهیگیری شهید کارگر مشغول به کار شد و حالا رئیس آن است. این تعاونی 86 عضو دارد و 20 نفر کارگر هم در آن کار می‌کنند. در بهمن ماه که سرما، صید را خراب می‌کند، ماهیگیران ممکن است روزی بیشتر از یک‌بار تور به دریا نریزند اما بعد از نیمه اسفند که وضع صید بهتر می‌شود، حتی 5 بار در روز هم تور به دریا ریخته می‌شود. صادقی می‌‌گوید که آن موقع تازه مشکلات تامین بنزین قایق‌ها و گازوئیل تراکتورها شروع می‌شود؛« روزهایی که صید خوب است، گاهی تا 150 لیتر هم بنزین مصرف می‌شود در حالی که سهمیه بنزین تعاونی، ماهی 2400 لیتر است.

مشکل دیگر ما ساعت کار است. شیلات اجازه نمی‌دهد بعد از ساعت 9 شب، صید کنیم. اگر اجازه بدهند حداقل تا ساعت 12شب صید کنیم، خیلی خوب می‌شود.» اما همین یک پره ماهیگیری نیست که در ساحل منتظر بخشش دریاست. 30 تعاونی دیگر در مازندران وجود دارد که ماهیگیران آنها هم چشم به دریا دارند و در سراسر ساحل جنوبی خزر ماهیگیران نزدیک به 100 پره از مهر تا فروردین هر سال به دریا می‌روند.

گاهی از بین موج‌ها، از دل تاریکی، صدای فریادی بلند می‌شود. نوک سیگارها در تاریکی سوسو می‌زند و باد بوی سیگار را از دریا به ساحل می‌آورد. ستاره‌ها ریخته‌اند به دل شب اما تور گیر کرده است و به این سادگی‌ها از دل دریا بیرون نمی‌آید.
مدام از قایق‌های روی آب با نور علامت می‌دهند تا تور را نکشند. همه چیز متوقف می‌شود، فقط صدای تراکتورها باقی می‌ماند و موج‌هایی که بی‌صدا خود را به ساحل می‌ریزند. ماهیگیرها خسته شده‌اند، می‌دوند، فریاد می‌زنند، دست‌هاشان از سرمای آب و سوز باد کبود شده است. سیگارهای روشن را بین لب‌هایشان نگه می‌دارند و همین طور که دست‌هاشان مشغول کار است، محکم کام می‌گیرند اما این تور، انگار نمی‌خواهد دست از سر دریا‌بردارد.


لسمان به ساحل برگشته، دست‌ها را پشت بدن به هم قلاب کرده است و آرام در ساحل راه می‌رود. چند قدم برمی‌دارد و باز می‌ایستد. به دریا نگاه می‌کند. دوباره راه می‌افتد، چند قدم دیگر و دوباره این دریاست که چشم‌های لسمان را به‌خود می‌کشد. در آن تاریکی دنبال چه می‌گردی پیرمرد؟ تو که با این دریا بزرگ شده‌ای، می‌دانی یک روز چموش می‌شود و روزی تور را پس نمی‌دهد؛ یک روز هم، رام رام است. لسمان کلاه روسی را کمی با دست جابه‌جا می‌کند و دست‌ها را در جیب فرو می‌برد. انگار این هیاهوی ماهیگیران، دریا و تراکتورها اصلا به گوشش هم نمی‌رسد. از دریا رو برمی‌گرداند و می‌گوید: «دریا هم فصل دارد. الان ماهی نمی‌دهد. با این صید، خرجمان هم درنمی‌آید.»

نمی‌شود از زبانشان کشید که چقدر درآمد دارند. هر کدام حرفی می‌زنند و می‌گویند درآمد هر پره به خیلی چیزها مثل آب، هوا، عمق دریا و سرما بستگی دارد. صادقی می‌گوید‌ سال پیش، یکی از پره‌ها 700 هزار تومان درآمد داشت و یکی دیگر 10 میلیون تومان. ساعت نزدیک 8 شب است که تور، تنش را به تن شن‌های ساحل می‌چسباند. ماهی‌ها نه دست دارند و نه پا تا دست‌کم پیش از مردن، دست و پایی بزنند یا خونی از گلوی‌ آنها بیرون بریزد، انگار نه انگار؛ فقط دم می‌کوبند، پیچ و تاب می‌خورند، خودشان را به هم می‌کوبند و چند لحظه بعد، تمام. دیگر زنده نیستند. این تور، کارشان را تمام کرد.