تفاوت و شکاف نسلها همواره در سینما و سریالهای تلویزیونی دستمایه روایت داستانهای گوناگونی بوده است؛ هم به واسطه قابلیتهای دراماتیکی که در آن وجود دارد و هم به دلیل واقعیت پررنگ اجتماعی و خانوادگی این مسئله در جامعه معاصر.
تفاوت نسلها همواره موضوع موردنظر فیلمسازان و کارگردانان بوده است. شاید نمونه اخیرتر سریالی که به این سوژه پرداخته سریال «فاصله»ها بوده است که تابستان امسال از شبکه سوم پخش شد. جالب اینکه خود این سوژه با واکنشهای متضاد و حتی اعتراضهایی در جامعه و رسانهها مواجه شد که برخاسته از تفاوتهای نسلی است. به همین دلیل حاشیههای پیرامونی درام در سریالهایی از این دست برجسته شده و برای مخاطب ایرانی از هر دو نسل جوان و میانسال تداعیکننده خاطرات و حس نوستالژیک است.
سلطانی در «ستایش» سعی میکند بین دغدغههای شخصیاش درباره فرهنگ، تاریخ و روانشناسی مخاطب عام ارتباط برقرار کرده و تعادل بین روایت و درام را تضمین سازد. در ستایش در واقع شاهد طرح مسائل تاریخی و اجتماعی در زمان جنگ هستیم که در بستر یک روایت داستانی و ملزم به عناصر و مولفههای دراماتیک سعی میکند قصهاش را روایت کند تا هیچ کدام از وجوه دوگانه آن در حجم ساختاری یکدیگر هضم یا حذف نشوند. به عبارت دیگر سلطانی تلاش میکند تا جدیت و اهمیت سویه تاریخی- اجتماعی داستان را با روانبودن روایت و جذابیت فرمی حفظ کرده و بین آن دو توازن منطقی برقرار کند. او فضای سنتی و کلاسیک روایت در سریالسازی را مبنای کار خود قرار میدهد.
اگرچه پیدا کردن این فضاها و بافتهای قدیمی در معماری و فضای بیرونی قصه چندان دشوار نیست اما حضور و حجم پررنگ لوکیشنهای سنتی در ایجاد حس و حال عاطفی- روانی داستان بیتاثیر نبوده و سلطانی با یک نگاه غریبانه و زیباشناختی آنها را به تصویر کشیده است؛ از خانههای حیاطدار و پر از دارودرخت و حوضچه گرفته تا کوچههای تنگ و باریک با خانههای گلی که تا حدود زیادی به فضاسازی قصه کمک کرده و همین نگاه و استفاده از عناصر بیرونی داستان در نوع پوشش و دکوراسیون خانه نیز تعمیم یافته است. در این بسترسازی زمانی کارگردان سعی کرده است از المانهای مختلفی در ایجاد موقعیت تاریخی قصه استفاده کند.
اساسا سلطانی به عنصر زمان و حضور حس تاریخی در روایت قصه خود علاقه زیادی دارد و این سریال نیز یک برهه زمانی دیگر از تاریخ معاصر را بستر کار قرار می دهد. این عناصر و تمهیدات فیزیکی هم مبتنی بر شخصیتپردازیهای داستان صورت گرفته و مفاهیم و معانی نهفته در قصه را بازنمایی میکند و هم سویه جامعه شناختی داشته و میتوان به بازشناسی تاریخ معاصر در آن پرداخت. ضمن اینکه به ایجاد و انتقال حس نوستالژی در تماشاگر نیز دامن می زند و با بازسازی مناسبات و بافت اجتماعی دهه 60 و زمان جنگ امکان خاطرهانگیزی را برای بیننده فراهم میکند.
ستایش در واقع قصه دو پدر را روایت میکند بهنام های حشمت فردوس و محمود نادری که نماینده نسل گذشته هستند و تمام امید و آرزویشان را در زندگی و خلق و خوی پسرانشان پیمیگیرند که به زعم آنان باید ادامهدهنده همان مسیری باشند که آنها پیموده یا به آنها آموختهاند. این دو بر اساس همان نگاهی که «پسر کو ندارد نشان از پدر» بر این گمانند یا توقع دارند که پسرانشان همانگونه فکر و زندگی کنند که آنها از زندگی انتظار داشتند. اما آنها راه و مرامی دیگر در پیش گرفتهاند؛ راهی که اگرچه طغیان یا لجبازی با پدر نیست اما همگام و همراه با آنها هم نیست.
فرار و گریز محمد از سربازی و تلاش او برای ترک ایران نماد بارز این ستیز و دوگانگی است. پدر امیدوار است تا پسر تکیهگاه، افتخار و اعتبار او در همین جامعه شود اما پسر اعتبار و رویاهایش را در سرزمینی دیگر و با اندیشهها و آرمانهای دیگر جستوجو میکند. البته از حیث تاریخی، قصه در زمانی رخ میدهد که هنوز نظام اجتماعی و مناسبات نسلی در آن به اندازه امروز، پررنگ نبود و تنوع زیستی- فرهنگی دو نسل فاصله چندانی با هم نداشت.
شاید وقوع جنگ، ترس از کشته شدن و فرار از سربازی به کمک وجوه اجتماعی قصه آمده تا منطق درام و سویه روانشناختی آن پررنگتر شود. اساسا نهاد خانواده و مناسبات و احترامهای سنتی که فرزندان به ویژه به پدر داشتند در این قصه برجسته شده است. یک نوع قصه پدرانه و فضای مردانه را میتوان در این سریال احساس کرد که بیش از هر چیز جنس بازی داریوش ارجمند به آن دامن میزند. با این حال با تصاویر متفاوتی از هر دو نسل روبهرو هستیم که البته زیست- جهان مشابه و مشترکی با هم دارند؛ مثلا محمود و حشمت هر دو نماد مردان قدیم و پدران سنتی هستند که یکی مذهبی و دیگری معمولیتر است یا پسران هم با بازی مهدی سلوکی و مهدی پاکدل، دو تصویر از نسل جدیدتر را نمایندگی میکنند؛ هر چند که میان دغدغهها و جهان آنها تفاوتهای زیادی به چشم می خورد.
اگرچه وجوه مردانه قصه در ستایش، دستکم تا اینجای داستان خیلی پررنگ است اما به نظر میرسد که ستایش بیشتر یک درام زنانه باشد. شخصیت محوری این زنان نیز ستایش، خواهر مهدی است که اصلا نام سریال هم بر اساس شخصیت او شکل گرفته است. در واقع قهرمان اصلی داستان دختری به نام ستایش است که هرچقدر داستان پیش میرود موقعیت او برجستهتر شده و به مرکز ثقل قصه بدل می شود. به همین دلیل کارگردان در انتخاب بازیگر شخصیت اصلی قصهاش کمی ریسک میکند و با استفاده از بازیگری جوان و کمتجربه، نقش اصلی سریال را به او میسپارد. البته منصفانه است که اکنون درباره کیفیت بازی نرگس محمدی قضاوت نکنیم تا چالش اصلی او را با نقش ستایش در قسمتهای بعدی ببینیم. اما وقتی قرار است که شخصیت اصلی سریال برجسته شود و محوریت داستان را به عهده داشته باشد بهتر است از بازیگر شناخته شدهتری استفاده شود. با این حال امسال برای نرگس محمدی، سال حرفهای خوبی بوده است؛ همزمان با این سریال، فیلم آناهیتا هم اکران شد که او همبازی میترا حجار در آن فیلم است.
ستایش در یک موقعیت دشوار انسانی- عاطفی قرار گرفته که یک سوی آن برادرش قرار دارد و سوی دیگرش پدر. از این حیث سریال ستایش را میتوان در ستایش مقام خواهر و موقعیت دشوار و شکننده او در مناسبات خانوادگی دانست. چنانکه از موقعیت قصه میتوان حدس زد ستایش در ادامه قصه با چالشها و فراز و فرودهای زیادی مواجه خواهد شد.
جالب اینکه در دعوای دو نسل و تضادهای پدران و پسران، خواهری مثل ستایش نه میتواند طغیانگر باشد و نه همچون زنان سنتی مطیع و رام. به همین خاطر است که این قصه را باید یک تراژدی زنانه دانست که موقعیت پیچیده، دشوار و حساس یک زن را در بستر مناسبات اجتماعی به تصویر میکشد و باید منتظر بود و دید این راه دشوار زن بودن در درون یک قصه مردانه به کجا ختم می شود. زنان همیشه در آثار سلطانی، تجربههای سختی در زندگی داشتهاند و این سریال هم نمونهای دیگر از این واقعیت است.
وی در این مجموعه با تکیه بر میزانسن و قاببندیهای ساده، سعی کرده موقعیت تاریخی قصه را در ساختاری روان و جذاب برای مخاطب عام طراحی کند. موسیقی هم حجم پررنگی در این روایت دارد و وجوه ملودرام آن را پررنگتر میکند. اما شاید موتور اصلی قصه که گرمای بیشتری به آن می دهد همان کشمکش و تعارضهایی است که هم برخاسته از یک واقعیت اجتماعی است و هم ریتم و ضرباهنگ مناسبی به قصه می دهد.