تاریخ انتشار: ۲ بهمن ۱۳۸۵ - ۰۸:۵۵

عده‌ای فکر کردند و به یک نتیجه‌ای رسیدند و خواستند جشنواره‌ای برگزار کنند و خواسته‌شان عملی شد و جشنواره‌ای برگزار کردند.

اسمش را گذاشتند «دومین جشنواره سراسری طنز طهران» و تهرانش را با «ط» نوشتند و دلیل آوردند که حالا تهران، برج میلاد دارد و باید که آن را با حرف دسته‌دارش بنویسیم و سازمان فرهنگی‌هنری شهرداری تهران هم پایه شد و کمک کرد و همه با هم مطلب جمع کردند و هیأت داوران تشکیل دادند و نفرات برگزیده انتخاب کردند و مراسم اختتامیه دست و پا کردند و سالن بزرگ وزارت کشور را گرفتند و کلی تبلیغات کردند و کلی برنامه چیدند و مراسم اختتامیه برگزار شد و تمام شد و... همین دیگر، مگر چیز دیگری هم باید اتفاق می‌افتاد؟ ( نفس‌تان بند آمد، نه؟ ای بابا! تازه باید گزارش یک برنامه چهار پنج ساعته را بخوانید، کجای کارید؟!)

«رعایت حجاب و شئون اسلامی ‌و اخلاقی الزامی ‌است، حتی برای شما دوست عزیز!
به شمارة ردیف صندلی در بلیت دقت فرمایید تا کار به برخورد فیزیکی و شیمیایی نکشد!
حمل و نقل، مبادله و مصرف هرگونه دخانیات و مواد بودار و صدادار در طول و عرض مراسم ممنوع است.

تلفن همراه در نطفه خاموش!
از به همراه آوردن اطفال خردسال و بازیگوش جداً  خودداری فرمایید، مگر آن که شدیدا  اصرار نمایند...!»

این‌جا هم شده است مدرسه، برای خودشان آیین‌نامة انضباطی گذاشته‌اند. فقط هر قدر چشم می‌گردانیم، خبری از مبصر نیست. کمی ‌زودتر می‌رسیم، شاید که حاشیه‌های داغ‌تری به تورمان بخورند. اما مثل این که... مثل این‌که خیلی‌ها مثل ما فکر می‌کنند، چون هنوز نیم ساعت مانده به مراسم، ملت دارند به سمت ورودی تالار می‌روند. زنده‌باد شکارچیان چیزهای داغ! عجب جمعیتی! هر کسی هم نداند، فکر می‌کند کنسرت یا فوتبال است.

پیام‌های طنازانه


می‌رویم تو. اول، یک بنِ پذیرایی می‌دهند (باور کنید خبری از شام نیست)، بعد خیلی با احساس و مؤدبانه به‌مان خوشامدگویی می‌دهند (یا می‌کنند) تا شاید به این نتیجه برسیم که این‌ها، تومنی صنار با بقیه فرقشان است، بعد کیف‌مان را می‌گردند، بعد یک قاچ هندوانه و پرتقال و این‌ها می‌دهند تا کلی کیفور شویم.

تازه، پذیرایی‌مان هم می‌کنند، یک آبمیوه، یک بیسکویت، یک شکلات، همراه یک ساندویچ. داخل سالن، همان‌جایی که این کارها را می‌کنند، پیام‌های طنازانه زده‌اند و چند تایی کاریکاتور شهری. کاریکاتورها، روی این سه پایه‌های نقاشی هستند و ملت، تماشایشان می‌کنند. یواش‌یواش می‌رویم تو، چون قرار است یک ساعت بعد، سالن پر بشود و جا گیرمان نیاید و بعضی‌ها، سرپا برنامه‌ها را دنبال کنند (ببخشید، الان کجای گزارش‌ایم؟!)

برج میلاد روی تهران قدیم
«جنتی کرد جهان را ز شکر خندیدن
آن‌که آموخت مرا همچو شکر خندیدن
گر چه من خود زعدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدم»

این شعر، قاتی پیام‌های طنازانه بود. خوشمان آمد، نوشتیم‌اش. حالا داخل سالن هستیم. ما را تحویل گرفته‌اند و برایمان، جایگاه درست کرده‌اند، درست چسبیده به صحنة مراسم. فعلا جا به اندازة کافی هست. ملت دارند صندلی‌ها را پر می‌کنند. مثلا الان باید خودمان را باد کنیم و مدام، مثل کلاغ این‌ور و آن‌ور را نگاه کنیم تا بفهمند چه خبرنگار خوب و پیگیری هستیم.

روی صحنه، شلوغ است. دارند دکوراسیون صحنه را راست و ریس می‌کنند. عجب دکوری هم هست. دو طبقه، طبقه دومش برج میلاد، طبقه اول هم طرحی از تهران قدیم که کمی‌ هم به مسجد امام خودمان می‌زند. در حقیقت، برج میلاد، روی این تهران قدیم ساخته شده تا میزان محکم بودنش را با چشم‌های غیرمسلح‌مان درک کنیم. کلی هم خرت و پرت و چیزهای کوچک‌تر اطرافشان زده‌اند.

ساعت شش و 19 دقیقه
ساعت دارد شش می‌شود. فعلا خبری نیست. همه می‌آیند و می‌روند. جمعیت زیادی آمده است و همین، برگزارکنندگان را به هول و ولا انداخته تا یک وقت، به‌شان بد نگذرد. ساعت که شش می‌شود، جایگاه خبرنگاران هم پر می‌شود. برنامه هم شروع می‌شود. اول، سرود ملی، دوم تلاوت قرآن مجید، سوم... اگر گفتید؟

یک‌دفعه به صورت زنده و از آخر سالن و میان جمعیت، عده‌ای دف‌زنان و چوب‌زنان و دورزنان، با لباس محلی، به طرف صحنه حرکت می‌کنند. یک نوع رقص محلی شاید. می‌زنند و دور می‌زنند. بعد آن بالا، پایین برج میلاد، عباس شیرخدا، ضرب می‌گیرد و شروع می‌کند به خواندن: «سلامم به طنزآوران عزیز... به آنان که در نان شب مانده‌اند.» وسط ضرب گرفتن‌اش، قالیباف و اطرافیان هم آفتابی می‌شوند. درست ساعت شش و نوزده دقیقه. شیرخدا رخصتی می‌گیرد.

آقای مجری جریمه می‌شود
قرار است مجری‌ها، جفت باشند (چقدر شما بد برداشت می‌کنید، جفتشان هم آقا هستند). فعلا که رضا رفیع، تنهایی برگزار می‌کند. شسته رفته و ادبی حرف می‌زند، با طنازی‌های یک در میانش. خستگی از سر و رویش می‌بارد. بی‌رمق بی‌رمق. قبل از آمدن نفر دوم، کلیپش را پخش می‌کنند، که مثلا دیر از خواب بیدار شده، با سرعت آمده، جریمه شده و چه و چه. بعد که خودش می‌آید، که خودش هم محمد سلوکی باشد، قبض‌های جریمه‌اش را می‌دهند دستش و خالی‌بندی‌هایش را درمی‌آورند و از این حرف‌ها. شاید سلوکی، بهترین انتخاب برای چنین برنامه‌ای باشد، از آن‌جایی که تهران را مثل کف دستش بلد است.

متروی مشتی ممدلی
ای‌ول! مثل این که قرار است یک حالی بکنیم با این گروه موسیقی. پیش درآمدشان هم، آهنگ معروف همایون شجریان (نبسته‌ام به کس دل، نبسته کس به من دل...) است. اما... اما نه، مثل این که عجیب به خاکی می‌زنیم. آن‌ها، دارند با همان آهنگ، شعر طنزی را اجرا می‌کنند، دربارة مشکلات شهری، همین.

«متروی مشتی ممدلی، ارزون و بی‌معطلی، سرش که اون چنینیه، ته‌اش که این چنینیه، ...» این یکی هم به افتخار مهندس هاشمی، تا حالش را ببرد. برنامه‌ها ادامه دارد، میان برنامه‌ها هم همین‌طور ادامه دارد. یک چیز جالب هم هست: زیرنویس‌های جشنواره، خیلی باحال‌اند. دو تا مثلا موش، با یک نارنجی‌پوش شهرداری، از اول و پایین سن، شروع می‌کنند به باز کردن یک پارچة نوشته شده، بعد همین‌طور یواش‌یواش پایین صحنه را دور می‌زنند تا دیگران، کمی‌ به این زیرنویس‌ها دچار شوند. در طول برنامه، این کار را می‌کنند.

این سه نفر، که شامل دو تا موش و یک کارگر شهرداری هستند، در طول برنامه، روی صحنه هم دنبال هم می‌کنند. فرقی نمی‌کند، جلوی قالیباف باشد یا هر کس دیگری. کارگر شهرداری، جارو به دست، موش‌ها را دنبال می‌کند. بماند که آخرش، موش‌ها، جارو به دست، کارگر را دنبال کردند.

فردوسی زیر برج میلاد


ببخشید، کجای گزارش‌ایم؟! مهم نیست. مهم این است که بقیه‌اش را باید mp3 کنیم، جا نیست: متولیان برنامه، یک قالیباف بدلی هم رو می‌کنند (لینک: مراجعه کنید به باکس سخنرانی قالیباف‌ها). کلیپ‌ها پخش می‌شوند.

از پنج شش هنرمند طناز تقدیر می‌شود. کلیپ‌ها را برای آن‌ها ساخته‌اند. آن پنج شش نفر هستند. می‌آیند بالا. حرف می‌زنند. داریوش کاردان، اکبر عبدی، پیمان قاسم‌خانی (که نیست)، محمدحاجی حسینی، ناصر پاک‌شیر، بهرام عظیمی، سعدی افشار. هنرمندان حرف می‌زنند. یکی دوتاشان هم گاف  می‌دهند.

 به قصد یا سهو. هر کدام چیزی می‌خواهند. یکی کار. یکی خانه. یکی احترام.  یکی هم می‌آید روی همه را کم کند. مثلا از شهردار که آن بالا ایستاده، می‌خواهد همه چیز را حل کند. چه بامزه. این آقا، چقدر فرق دارد با بقیه. داریوش کاردان است. اکبر عبدی هم که هیچ. مثل این که تا دو سه تا جملة لمپنی نگوید، روزش شب نمی‌شود. آخر برنامه، یک فردوسی‌ای هم می‌آید. ترافیک نامه می‌خواند. زیر برج میلاد. عجب صحنه‌ای شده است.

فردوسی زیر برج میلاد! برنامه‌های دیگری هم هست. زیادند و متراکم. به زور به خورد حاضران داده می‌شوند. از برگزیدگان تقدیر می‌شود. در رشته‌های شعر و ترانه، نثر و داستان، کاریکاتور و عکس طنز، فیلم‌نامه، نمایشنامه و فیلم کوتاه. بین داوران، اسم‌های آشنایی هم هستند: زرویی‌نصرآبادی، جلال رفیع، منوچهر احترامی، شجاعی‌طباطبایی، توکا نیستانی و علیرضا خمسه.

 بین جایزه گیرنده‌ها هم، اسم‌های آشنایی هستند: سعید بیابانکی، شهرام شکیبا، یوسف صیادی و بزرگمهر حسین‌پور. سکه می‌دهند. ساعت دارد 10 می‌شود. زیادی طول کشیده است. این دو تا مجری لوس، ول کن قضیه نیستند.

... و بالاخره تمام می‌شود. ملت می‌روند روی صحنه تا با سلوکی عکس یادگاری بگیرند. واقعا که چه بی‌جنبه. می‌زنیم بیرون. شب است و سکوت است و طنز است و ما.

من قالیباف‌ام، من شهر را می‌بافم!
  سخنرانی محمدباقر قالیباف در دومین جشنوارة سراسری طنز طهران بسیار خوشحال‌ام که امروز در جمع شما همشهریان و هنرمندان عزیز هستم. من با وجود تمام علاقه‌ای که به هنر دارم و با تمام مشکلاتی که در زمینة کاری داشتم، تمام برنامه‌هایم را لغو کردم تا امروز در خدمت شما عزیزان باشم. خوشحال‌ام که در این جمع هستم. «من در میان جمع و دلم جای دیگر است.»

شهرداری، فقط یک نهاد مدیریتی برای جمع کردن زباله و آسفالت کردن خیابان و معابر نیست. یکی از وظایف استراتژیک و تئوریک شهرداری، احداث فرهنگسراها و ایجاد رشد و تربیت آحاد فرهنگی، در تمام زمینه‌های شهری است. همین چند روز پیش بود که یک مجموعة عظیم را در یافت‌آباد تهران افتتاح کردیم، که البته یک مقدار از آن روبانی هم که ما در آن‌جا قیچی کردیم، هنوز تو جیبمان هست.

 البته برای ما شمال و جنوب فرقی ندارد. همان‌طوری که در جنوبی‌ترین نقطة تهران، یک مجموعة عظیم‌الجثه را افتتاح می‌کنیم، در شمالی‌ترین منطقة تهران، کوه‌های توچال، یک فرهنگسرا هم راه‌اندازی کردیم. البته خیلی هم مایل هستیم روی برج میلاد هم فرهنگسرایی بسازیم، که هم از پایین و هم از بالا هوای فرهنگی شهر را داشته باشیم.

من بر این باورم که با کمک شما هنرمندان و طنزپردازان، بتوانیم بسیاری از این معضلات شهری را حل کنیم. هنرمند قدر بیند و در بزرگراه صدر نشیند. البته من طرح‌های زیادی دارم و فقط همة آن‌ها به خاطر گل روی شما شهروندان عزیز است. من به کمک مهندسان ریز و درشت شهرداری، قصد داریم بزرگراه چمران را به خارج از تهران ببریم تا بار ترافیکی نمایشگاه بین‌المللی کم بشود.

در آینده هم قصد داریم که بزرگراه مدرس را به شهر کاشمر در جنوب خراسان منتقل کنیم تا مردم آن‌جا هم از تمرکززدایی ما نفعی ببرند. همچنین برای تولید ماشین‌هایی که ایران‌خودرو تولید می‌کند، قصد داریم که بزرگراه رسالت را کمی‌ گشاد کنیم.

 پل‌های روگذر را به زیرگذر تبدیل می‌کنیم چون خیلی از مردم به خاطر مشکلات کمری و فنری که دارند، زیاد علاقه دارند که از پل‌های زیرگذر بگذرند.

بعد از هر دوربرگردان، یک دور برنگردان هم در بزرگراه‌ها احداث می‌کنیم تا این قضیه یک‌جوری جبران بشود. دوربرگردان در طول تاریخ باعث ترقی و رشد آحاد ملت بوده و در اصل، دور ما بگردان بود که بعدا تغییر کرد و به این صورت درآمد.

البته ما طرح‌های خیلی زیادی برای شما داریم، مُدونُم آ، اما نُمُگُم، که البته اگر «چشماتون بگه آره، هیچ کدومش کاری نداره»... (اصرار مجریان برای جلوگیری از سخنرانی آقای قالیباف) آقاجان، من می‌خواهم بافت شهر تهران را عوض بکنم، من بزرگراه رسالت را... آقاجان من قالیباف‌ام، من شهر را می‌بافم...


  سخنرانی محمدباقر قالیباف در دومین جشنواره سراسری طنز طهران


 ... ظاهرا امشب همه چیز شوخی است.  با همة وجودم احساس می‌کنم جامعة ما نیازمند اصلاحات و تغییر در برخی از روش‌ها و برطرف کردن برخی از مشکلات و واقعیات تلخی است که وجود دارد.

برای اصلاح این مشکلات و واقعیات تلخ، به نظر من بهترین روشی که با شادی و شادمانی و طراوت همراه باشد، طنز است که می‌تواند تلخی‌های جامعه را متذکر شود و آن‌ها را اصلاح کند. از این جهت به خودم جرأت حضور در جمع شما را دادم.

طنز، انصافا نوعی حکمت و موعظه است، اگر به شایستگی مطرح شود و به دور از پرده‌دری و بی‌ادبی، که مناسب‌ترین موضوع برای زندگی امروز ماست. بدون شک طنز می‌تواند رساترین و شیرین‌ترین مورد باشد برای این که انگیزه‌ها را افزایش بدهد، شایستگی‌ها را مشخص کند، اشکالات را به درستی مطرح کند، مخصوصا این‌که از جانب اشخاصی است که می‌دانند ولی نمی‌توانند، برای کسانی که می‌توانند ولی نمی‌دانند. شب خوشی را برای همة شما آرزو دارم.