گاه این آرزو را زیر لب گفتهایم. گاه در دعاهایمان خواستهایم. گاه منتظرش نشستهایم، با حسرت یا امید. گاه هم آن را سرودهایم. آرزوی آمدن کسی که جهان ما را عوض کند، یک ادبیات جدید، نگاه جدید و زندگی متفاوت برای ما ساخته است. دربارۀآمدن او و آن روز، رؤیاهای زیبای بسیاری هست. یکی از این رؤیاها را قیصر امینپور در این شعر تصویر کرده است.
یک:
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد
فریاد میزند
احساس میکنم که مرا
از عمق جادههای مهآلود
یک آشنای دور صدا میزند
شعر با یک تصویر شاعرانه شروع میشود. تصویر فریادزدن کسی در باد! انگار که بخواهد تو را صدا کند، پیدا کند، دستی برایت تکان بدهد و حرفی برای گفتن داشته باشد.
تو کجایی؟ جایی در دوردست، دلگیر از همۀ آنچه در دنیا میگذرد، زانوهایت را بغل کردهای و با خستگی غمگنانهای به جاده نگاه میکنی. اما این صدا یک صدای معمولی نیست.
دو:
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
این صدا «مثل صدای آمدن روز» است. صدایی اینهمه روشن. صدایی آغازکننده. صدایی که بشارتدهندۀ روزهای نوست؛و دورانداختن این روزهای خاکستری و عجیب. صدایی که در آن برای همۀ مردم جهان مژدهای هست. روزی با تصویرهایی که اگرچه زیباست، اما به نظر بسیار عجیب میآید. تصویرهایی این چنینی:
روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند
یا مثلاً چنین تصویری:
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
یک لحظه بیبهانه توقف کند
تا چشمهای خستۀ خوابآلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها در قاب
و طرح واژگونه جنگل را
در آب بنگرند
توی همۀ این تصویرها آدمهای خوابزده بیدار میشوند. آدمهای ملول یکلحظه تصمیم میگیرند ببینند. آدمهای خسته یکبار تصمیم میگیرند پا شوند و به دنیا از پنجره خودشان نگاه کنند.
سه:
و این یعنی امید هست. امید به آمدن روزهایی اینشکلی:
آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جستوجوی دوست
آغاز میشوند
روزی که روز تازۀ پرواز
روزی که نامهها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامهای بفرستیم
یا اینشکلی:
روزی که روی درها
با خط سادهای بنویسند :
« تنها ورود گردنکج ممنوع ! »
و زانوان خستۀ مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود
چهار:
روزی که میآیی و جهان را عوض میکنی، قوانین دنیا هم عوض میشوند. تو با خودت کلمات جدید و ادبیات جدید و قوانین جدید میآوری. قوانین جدید تو را در کتابها نمینویسند. آن قوانین، روح جهان را عوض میکنند و صورت دنیا زیبا میشود. آدمها به آن قوانین عمل نمیکنند. بلکه خودشان روح آن قوانیناند. این قوانین ساده و فراموششده آدمها را نجات خواهد داد. دنیا را نجات خواهد داد. و به ما خواهد گفت که امیدمان به آمدن روزهای بهتر، واقعی بوده است!
آیا شما هم میتوانید به قوانین آنروزها چیزهایی اضافه کنید؟ اینها را قیصر امینپور نوشته است. بقیهاش را شما پیشنهاد بدهید! و حداکثر تا پایان ماه رمضان، برای هفتهنامه دوچرخه صفحه خانه فیروزهای بفرستید. البته نام، سن و نشانی دقیق هم یادتان نرود. در ضمن بالای صفحه هم حتماً بنویسید: مربوط به صفحه خانه فیروزهای ، مطلب « در سایه نیمه شعبان»
* آنروز
بیچشمداشتبودن لبخند
قانون مهربانی است
* روزی که روی قیمت احساس
مثل لباس
صحبت نمیکنند
* پروازهای خشکشده ، آن روز
از لای برگهای کتاب شعر
پرواز میکنند
* و خواب در دهان مسلسلها
خمیازه میکشد
* روزی که سبز، زرد نباشد
* گلها اجازه داشته باشند
هرجا که دوست داشته باشند
بشکفند
* دلها اجازه داشته باشند
هرجا نیاز داشته باشند
بشکفند
* آیینه حق نداشته باشد
با چشمها دروغ بگوید
* دیوار حق نداشته باشد
بیپنجره بروید
* آنروز، دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها، پرچینی از خیال
در دوردست حاشیۀ باغ میکشند
که میتوان بهسادگی از روی آن پرید
* روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
* روزی که باغ سبز الفبا
روزی که عشق آب ، عمومی است
* دریا و آفتاب
در انحصار چشم کسی نیست
* روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
* روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد