تاریخ انتشار: ۹ مرداد ۱۳۹۰ - ۰۴:۴۰

ترجمه - راحله فاضلی: روزگاری، ملت آمریکا گمان می‌کردند که قادرند هر غیرممکنی را ممکن کنند و« محدودیت» واژه‌ای است بیگانه در سرزمین آنها؛ رؤیایی که به‌نظر می‌رسد این روزها برای بسیاری از آنها رنگ باخته و به کابوس تبدیل شده است.

حالا آمریکایی‌ها دریافته‌اند که موفقیت‌های اقتصادی‌شان بسیار شکننده بوده و دیگر زمان آن رسیده که طعم تلخ واقعیت را بچشند. دولت اوباما به سختی با بحران اقتصادی دست به گریبان است و باید دید کشوری که خود را یک ابرقدرت می‌داند تا چه اندازه می‌تواند در مقابله با این بحران جهانی، موفق عمل کند. کسری بودجه آمریکا و بدهی ملی این کشور امسال رکورد زده و از یک بحران اقتصادی به یک معضل سیاسی تبدیل شده است.

زمانی رؤیای هر آمریکایی این بود که خود را به فلوریدا برساند و زندگی راحت و مرفهی را تجربه کند اما حالا دیگر شرایط بسیار فرق کرده است؛ خیابان‌های مدرن و زیبا، بیهوده در انتظار مسافرانی است که دیگر پای در راه نخواهند گذاشت.
فلوریدا که روزگاری نماد رؤیای آمریکایی، منادی خوشبختی و آزادی و غایت آمال مردم به حساب می‌آمد، به‌تدریج به کابوسی تبدیل می‌شود که شاید نماد ناکامی و ناامیدی آمریکایی‌ها بشود.

صاحب‌ خانه شدن و مالکیت وسوسه‌ای‌ است که در دهه‌های اخیر آمریکایی‌های بسیاری را راهی فلوریدا کرده است. این میل به تملک، حاصل اغراق‌های سیاستمداران و رسانه‌های آمریکاست که از ابتدای قرن20 به فرهنگ مردم راه یافته است. فرانکلین روزولت، رئیس‌جمهوری آمریکا، معتقد بود کشوری که مردمش صاحب‌خانه هستند شکست‌ناپذیر می‌شود. در دهه 60 ،‌دوسوم آمریکایی‌ها صاحبخانه بودند و دولت برای افزایش قدرت خرید خانه یارانه‌های قابل‌توجهی درنظر گرفت و بانک‌ها وام‌های سنگینی به خریداران دادند. این تسهیلات موجب شد که سالانه بین 200 تا 400 هزار نفر به فلوریدا بروند و جمعیت این ایالت روز به روز بیشتر شود. بالا رفتن تدریجی قیمت ملک و پولدار‌تر شدن صاحبان ملک، رؤیاهای بزرگ‌تری برای آنها شکل می‌داد که داشتن خانه بزرگ‌تر و گران‌تر و امکانات بیشتر مقدمه گام برداشتن در مسیر تحقق این رؤیاهای بزرگ بود.

در چنین شرایطی به‌نظر می‌رسید که ماشین رشد و ترقی فلوریدا که نمادی از جامعه آمریکا بود، هرگز متوقف نخواهد شد؛ اما چنین نشد. پس از بحران اقتصادی، نه تنها دیگر از سیل جمعیت روان به سمت فلوریدا خبری نیست بلکه ساکنان این ایالت نیز در حال ترک خانه‌هایشان هستند، تا جایی که جمعیت فلوریدا در سال 2009 به 58 هزار نفر کاهش یافت. اینک بسیاری از مردمی که به امید سپری کردن سال‌های طلایی زندگی‌شان به فلوریدا نقل مکان کرده بودند، نه‌تنها قدرت پرداخت وام‌های سنگین بانکی را ندارند بلکه از پس هزینه‌های روزمره نیز برنمی‌آیند، تا جایی که تعداد مردمی که به کمک کوپن‌های غذای دولتی زندگی می‌کنند، نسبت به سال 2006، 4 برابر شده که رقم قابل توجهی است. نرخ بیکاری نیز روز به روز بالاتر می‌رود و همه اینها قطعات پازلی هستند که در کنار هم چیده می‌شوند تا به‌تدریج تصویری نمادین از افول رؤیای آمریکایی را شکل دهند.

رؤیایی که کابوس می‌شود

آنچه در فلوریدا رخ داده نمادی است از بحرانی که دامنگیر همه مردم آمریکا شده‌ است. باید دید سرانجام رؤیای آمریکایی چه می‌شود و چرا برخی پیش‌بینی می‌کنند کابوسی تلخ پایان این ‌رؤیا را رقم خواهد زد؟

در دهه‌های اخیر، مردم آمریکا عادت کرده‌اند به‌گونه‌ای زندگی کنند که خرجشان از دخلشان بیشتر باشد. فراهم کردن موقعیت برای همه، شعاری است که آمریکایی‌ها را ترغیب می‌کند تا ریسک این شیوه زندگی را بپذیرند؛ این نوع نگرش اقتصادی در زمان آلن‌گرین‌اسپن- رئیس سابق فدرال ریزرو یا بانک مرکزی آمریکا- رواج یافت. کنگره و کاخ سفید به گرین‌اسپن کمک کردند که محدودیت‌های قوانین و مقررات را از بین ببرد تا میل شدید به خانه دار شدن و صاحب ملک بودن در میان مردم سریع‌تر شایع شود و موانع از میان برداشته شود.این‌ رؤیا به عامل محرکی در کشور تبدیل شد که حاصل آن شکل‌گیری فلوریدا، هالیوود و جاذبه‌های دیگری بود که میلیون‌ها مهاجر را به این سرزمین کشاند. حالا آمریکایی‌ها دریافته‌اند که زندگی می‌تواند مسیرهای متفاوتی داشته باشد که یکی از آنها به سرازیری و سقوط منتهی می‌شود. زمانی آنها خیال می‌کردند که هرکسی حق دارد صاحب خانه شود، ماشین داشته باشد، بعد خانه‌‌اش را بزرگ‌تر کند و ماشین دوم و حتی قایق تفریحی بخرد. چنین نگرشی از این عقیده ناشی می‌شد که سهام، همیشه افراد را ثروتمندتر می‌سازد، اما دیگر معلوم شده که این یک خیال واهی بیش نیست.

آمریکای امروز به یک کشور آشفته و هراسان تبدیل شده و با اینکه شرکت‌هایی نظیر اپل، کوکاکولا، مایکروسافت و گوگل همچنان از اعتبار جهانی برخوردارند، ترجیح می‌دهند در آسیا سرمایه‌گذاری کنند. نیروی کار ارزان و بازارهای رو به رشد امتیازاتی است که آمریکا از نداشتن آن رنج می‌برد اما در قاره کهن یافت می‌شود. در چنین شرایطی بیش از 47درصد آمریکایی‌ها معتقدند که رؤیای آمریکایی دیگر به حقیقت نخواهد پیوست!

افسردگی، ناامیدی و بدبینی به‌سرعت در میان مردم آمریکا منتشر شده و دیگر از آن خوش بینی اغراق‌آمیز آمریکایی خبری نیست. آنها روزگاری خیال می‌کردند که تغییر و بیداری در هر شرایط زمانی ممکن است و کشورشان همواره قابلیت تجدید حیات را دارد اما اکنون 63 درصد آنها بعید می‌دانند که بتوانند استانداردهای زندگی کنونی خود را حفظ کنند. هرچند آمریکایی‌ها در گذر زمان نشان داده‌اند قابلیت بهبود شرایط و مقابله با بحران را دارند اما این بار شک و تردیدهایی وجود دارد که شاید نتوانند همه چیز را به وضعیت سابق برگردانند. این بدبینی از آنجا ناشی می‌شود که در آمریکای فعلی، کنش متقابل میان مالیات و سرمایه‌گذاری معیوب است و قانون مالیاتی هزار صفحه‌ای این کشور راه‌های گریز بسیاری دارد. از طرفی همبستگی و اتحاد دیگر مانند گذشته بخشی از شیوه تفکر آمریکایی نیست. نظام سیاسی نیز گرفتار لابی‌گری و انزجار آشکار است که همگی مانع از تصمیم‌گیری سریع و منسجم می‌شود.

مردم به شکلی عجیب نسبت به از دست دادن اهمیت‌شان واکنش غیرمنطقی نشان می‌دهند که نخستین علامت آن خشم است. در شرایطی که برخی عوام فریبان تلاش می‌کنند با برانگیختن خشم مردم اوضاع را آشفته‌تر کنند، کار به جایی رسیده که در بسیاری از ایالت‌ها اکثریت مردمی که در آرزوی بازگشت به گذشته هستند و از جهانی‌شدن و بازار کار بین‌المللی چیزی نمی‌دانند، از هر چیز جدید یا بیگانه‌ای نفرت دارند و جز فریاد زدن، کاری از دستشان برنمی‌آید.

جنگ ارزی، تهدیدی تازه

یکی از پیامدهای شرایط جدید، تغییر رابطه آمریکا و چین است؛ چینی‌هایی که ارزش پول خود- یوان- را پایین نگه داشته‌اند تا بتوانند کالاهای ارزان قیمت به جهان صادر کنند. آنها درآمد حاصل از کالاهایی که توسط آمریکا خریداری شده را در اوراق قرضه درازمدت آمریکا سرمایه‌گذاری می‌کنند. این اتفاق درنهایت نوعی عدم‌توازن در پی خواهد داشت و ذخیره دلار چینی‌ها را مدام افزایش می‌دهد. مبلغی که در حال حاضر نزدیک به 2 تریلیون دلار تخمین زده می‌شود. نگرانی آمریکایی‌ها از تبدیل‌شدن چینی‌ها به ابرقدرت آینده موجب می‌شود بر تغییر ارزش یوان پافشاری کنند و درصورت لزوم برای کالاهای چینی مالیات تعیین کنند که این مسئله به یک جنگ تجاری و رکود جهانی منجر خواهد شد. پایین آوردن ارزش ارز در کشورهای چین و ژاپن در واکنش به کاهش ارزش دلار برای اروپا نیز می‌تواند خطرناک باشد؛ در این وضعیت ارز حکم سلاح را پیدا می‌کند.درصورتی که بانک مرکزی اروپا بی‌طرف باقی بماند ارزش یورو به سرعت بالا خواهد رفت، محصولات آلمانی گران‌تر می‌شود، اما اگر بانک مرکزی اروپا نیز بخواهد همرنگ جماعت شده و ارزش یورو را کاهش دهد، ثبات قیمت در اروپا نیز به خطر می‌افتد و یکی از بازندگان اصلی این جنگ، آلمانی خواهد بود که در حال حاضر دومین کشور صادرکننده دنیاست.

اشپیگل

برچسب‌ها