مثلاً تماشای یک تابلوی زیبا برایمان خوشایند است یا از شنیدن یک موسیقی خوب لذت میبریم، از طرف دیگر با دیدن یک منظره معمولی یا موسیقی بدون هارمونی احساس خاصی به ما دست نمیدهد و شاید بدمان هم بیاید!
اما چه چیزی باعث میشود که یک چیز، زیبا و خوشایند به نظر بیاید و دیگری نه؟ بهعبارت دیگر چرا به نظر ما یک آهنگ قشنگ است و به دل مینشیند؟ اصلاً بهدل نشستن یعنی چه؟ شاید بگویید این موضوع خیلی سلیقهای است و به علایق افراد بستگی دارد. اما در واقع اینطور نیست!
این سؤال از زمانهای خیلی دور -یعنی زمان افلاطون و سقراط- تا بهحال مطرح شده و باید پاسخ آن را در مباحثی مثل زیباییشناسی و فلسفه جستوجو کرد. این که زیبایی چیست؟ اثر هنری زیباست یا هر اثری که زیبا باشد، اثر هنری هم تلقی میشود؟ داشتن ساختار و تناسبات خاصی باعث بهوجود آمدن زیبایی میشود؟ یا چیزهای زیبا خود تناسب دارند و از ساختار مشخصی تبعیت میکنند؟ همانطور که میبینید سؤالهای از اینقبیل خیلی زیاد هستند؛ اما چیزی که اینجا میخواهیم به آن بپردازیم، ارتباط زیبایی با علم است. به این معنا که اگر بخواهیم از بحث فلسفی زیباییشناسی و لذتبردن خارج شویم، با علم هم میتوان به پاسخی برای این سؤالها دست پیدا کرد یا نه؟
یکی از اولین مفاهیمی که در ریاضیات به آن پرداخته میشود، تقارن، تناسب و تشابه است. حتماً به یاد دارید که اَشکال، تحت چه شرایطی با هم متشابه هستند و تناسب چیست. این موضوعِ بهظاهر ساده ریاضی، در بسیاری هنرها نمود پیدا میکند؛ مثلاً یکی از اولین چیزهایی که یک عکاس یا طراح یاد میگیرد، تقسیمکردن کادر طرح یا عکسش به نسبتهای مشخصی است که هر شیئی را میتوان در آن جای داد.
برای درک بهتر این موضوع بد نیست اشارهای هم به «نسبت طلایی» کنیم. نسبتی که از یک دنباله معروف ریاضی به نام «فیبوناچی» حاصل میشود و در طبیعت و آثار هنری -از معماری و عکاسی رفته تا مجسمهسازی و نقاشی- کاربرد دارد. نسبت طلایی بهطور خلاصه وقتی اتفاق میافتد که نسبت بخش بزرگتر به بخش کوچکتر، برابر با نسبت کل به بخش بزرگتر باشد. اهرام مصر، بسیاری از بناهای یونان باستان و حتی برج آزادی تهران، از نمونههای معروف رعایت نسبت طلایی در معماری هستند.
علومی مانند هندسه در کار حرفهای بسیاری از نقاشان مهم تاریخ تأثیر زیادی داشته؛ تا آنجا که 600-700 سال پیش، شرط نقاششدن را آگاهی از ریاضی میدانستند! از این گروه و از یکی از معروفترین نقاشهای ریاضیدان میتوان به داوینچی اشاره کرد. شاید برایتان جالب باشد بدانید که کشف مفهوم «پرسپکتیو» تحولی اساسی در تاریخ هنر به وجود آورد.
یکیدیگر از کاربردهای علم در شناخت و درک زیبایی و لذت، مربوط به هنر موسیقی میشود. با پیشرفت علم و دانش، عصبشناسان توانستهاند نقاطی از مغز را که زمان لذتبردن از چیزی شروع به فعالیت میکنند، شناسایی کنند. آنها پی بردهاند آهنگی را که از شنیدنش لذت میبریم (مثل یک قطعه معروف از باخ یا موتسارت) میتوان به یک فرمول ریاضی تبدیل کرد و با توجه به آن، وضعیت تحریکشدن اعصاب مغز را بررسی کرد.
در آزمایش پیچیدهای که بهتازگی انجام شده، دانشمندان متوجه شدهاند زمانی که نتهای یک آهنگ، هارمونی یا هماهنگی دارند، اعصاب بهطور منظم پیامها را انتقال میدهند و این موضوع سبب لذتبردن بیشتر فرد از موسیقی میشود.