پس از روی کار آمدن عباسیان، مخالفتها با شیعیان گستردهتر شد و ظلم و ستم، اشکال جدیدی به خود گرفت. در سال148 هجری- مصادف با تأسیس شهر بغداد- ششمین پیشوای شیعیان- امام جعفر صادق(ع)- به دست منصور دوانیقی به شهادت رسید و دوران امامت پرفراز و نشیب امام هفتم آغاز شد. خلیفه عباسی امام موسی کاظم (ع) را در بغداد بازداشت کرد اما تحت تاثیر شخصیت امام از او عذرخواهی کرد و به خانه بازگرداند.
امام قیام را در آن زمان صلاح و شایسته نمیدانسته و با آنکه از جهت کثرت عبادت و زهد به «العبد الصالح» معروف بودند به قدری در انظار مردم مقامی والا و ارجمند داشتهاند که ایشان را شایسته مقام خلافت و امامت ظاهری نیز میدانستند و همین امر موجب تشویش و اضطراب دستگاه خلافت شد و خلیفه ظالم به حبس ایشان فرمان داد.
نام امام هفتم ، موسی و لقب آن حضرت «کاظم»، کنیه آن امام «ابوالحسن» و «ابوابراهیم» است. شیعیان و دوستداران ایشان لقب «بابالحوائج» به آن حضرت دادهاند. تولد امام موسی کاظم (ع) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجری در «ابواء» اتفاق افتاد. دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (ع) مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و دوره خلافت هادی و 13 سال از دوران خلافت هارون که سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار میآید.
از حضرت موسی کاظم (ع) روایت شده است که فرمود:
«پدرم (امام صادق (ع)) پیوسته مرا به سخاوت داشتن و اکرام سفارش میکرد.»
امام موسی کاظم (ع) خود لباسی خشن بر تن میکرد چنان که نقل کردهاند: «امام بسیار خشن پوش و ساده لباس بودند.» و این خود نشان دیگری است از بلندی روح و صفات باطن و بیاعتنایی آن امام به زرق و برق دنیا.امام موسی کاظم (ع) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه و مهربان بود. همواره در اندیشه فقرا و بیچارگان بود، و در پنهان و آشکار به آنها کمک میکرد.
بدخواهانی بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را رو در روی بد میگفتند و سخنان دور از ادب به زبان میراندند، ولی آن حضرت با بردباری و شکیبایی با آنها روبرو میشد، و حتی گاهی با احسان آنها را به صلاح میآورد. تاریخ، برخی از این صحنهها را در خود نگه داشته است.
لقب «کاظم» از همین جا پیدا شد. «کاظم» یعنی، نگهدارنده و فرو خورنده خشم. این رفتار در برابر کسی یا کسانی بوده که از راه جهالت و نادانی یا به تحریک دشمنان به کارهای زشت و دور از ادب علیه ایشان دست میزدند. رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت، رفتهرفته برای آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت (ع) را روشن میساخت، اما آنجا که پای گفتن کلمه حق- در برابر سلطان و خلیفه ستمگر- پیش میآمد، امام کاظم (ع) میفرمود:
«قل الحق و لو کان فیه هلاک.» یعنی حق را بگو اگر چه آن حقگویی موجب هلاک تو باشد.
ارزش والای حق و حقیقت به اندازهای است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند. امام موسی کاظم (ع) در فروتنی- مانند صفات شایسته دیگر خود- نمونه بود. با فقرا مینشست و از بینوایان دلجویی میکرد. بنده را با آزاد مساوی میدانست و میفرمود: همه فرزندان آدم و آفریدههای خداییم.
از ابوحنیفه نقل شده است که گفت: «او را در کودکی دیدم و از او پرسشهایی کردم، چنان پاسخ داد که گویی از سرچشمه ولایت سیراب شده است. به راستی امام موسی بن جعفر (ع) فقیهی دانا و توانا و عالمی مقتدر و زبردست بود.»محمد بن نعمان نیز میگوید: «موسی بن جعفر (ع) را دریایی بیپایان دیدم که میجوشید و میخروشید و بذرهای دانش به هر سو میپراکند.»
نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق و پیش از آن در زمان امام محمد باقر (ع) آغاز و عملی شده بود، در زمان حضرت امام موسی کاظم (ع) نیز به پیروی از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت تا مردم بیش از پیش با خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفری آشنا شوند، و این مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آیندگان برسانند.
خلفای عباسی بنا به روش ستمگرانه و زیادهروی در عیش و عشرت، همیشه درصدد نابودی بنیهاشم بودند تا اولاد علی (ع) را با داشتن علم و سیادت و حقانیت از صحنه سیاست و تعلیم و ارشاد کنار زنند، و دست آنها را از کارها کوتاه کنند، در این راستا چند تن از شاگردان مکتب جعفری را تشویق نمودند تا مکتبی در برابر مکتب جعفری ایجاد کنند و به حمایتشان پرداختند. بدین طریق بود که مذاهب حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی هرکدام با راه و روش خاص فقهی پایهریزی شد.
حکومتهای وقت و بعد از آن- برای دستیابی به قدرت- از این مذهبها پشتیبانی کرده و اختلاف آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانستهاند.در سالهای آخر خلافت منصور دوانیقی که مصادف با نخستین سالهای امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) بود بسیاری از سادات شورشی- که نوعاً از عالمان و شجاعان و متقیان و حقطلبان اهل بیت پیامبر (ع) بودند و با امامت نسبت نزدیک داشتند- شهید شدند. این بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهی از منکر به پا میخاستند و سرانجام با اهدای جان خویش، به جوهر اصلی تعالیم اسلام جان میدادند.
جانهای خفته را بیدار میکردند، طلوعها و غروبها را در آبادیهای اسلامی به رنگ ارغوانی درمیآوردند و بر در و دیوار شهرها نقش جاوید مینگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأذنههای مساجد اسلام شعلهور میساختند.در مدینه نیز کارگزاران مهدی عباسی- فرزند منصور دوانیقی- در عمل، همان رفتار زشت دودمان سیاه بنیامیه را پیش گرفتند، و نسبت به آل علی (ع) آنچه توانستند بدرفتاری کردند. داستان دردناک «فخ» هم در زمان هادی عباسی پیش آمد.
علت بروز این واقعه این بود که «حسین بن علی بن عابد» از اولاد حضرت امام حسن (ع) که از افتخارات سادات حسنی و از بزرگان علمای مدینه و رئیس قوم بود، به یاری عدهای از سادات و شیعیان در برابر بیدادگری «عبدالعزیز عمری» که مسلط بر مدینه شده بود، قیام کردند و با شجاعت و رشادت خاص در سرزمین «فخ» عده زیادی از مخالفان را کشتند، سرانجام دشمنان دژخیم این سادات شجاع را در تنگنای محاصره قرار دادند و به شهادت رساندند و عدهای را نیز اسیر کردند. مسعودی مینویسد: بدنهایی که در بیابان ماند طعمه درندگان صحرا شد.
سیاهکاریهای بنیعباس منحصر به این واقعه نبود. این خلفای ستمگر صدها سید علوی را زیر دیوارها و میان ستونها گچ گرفتند، و صدها تن را نیز در تاریکی زندانها حبس کردند و به قتل رساندند. عجب آنکه این همه جنایتها را زیر پوشش اسلام و به منظور فرو خواباندن فتنهها انجام میدادند.
هارون در سفر به مدینه و هنگام زیارت مزورانه مزار رسول الله (ص) در حضور سران قریش و روسای قبایل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: «السلام علیک یا رسولالله، السلام علیک یا بن عم» و این را از روی فخر فروشی به دیگران گفت. امام کاظم (ع) حاضر بود و فرمود: «السلام علیک یا رسولالله، السلام علیک یا ابی» (یعنی سلام بر توای پدر من) میگویند هارون دگرگون شد و خشم از چهرهاش نمودار شد.
شیخ مفید در «ارشاد» درباره حبس امام موسی (ع) به دست هارونالرشید چنین روایت میکند که علت گرفتاری و زندانی شدن امام، «یحیی بن خالد بن برمک» بوده است. زیرا هارون فرزند خود امین را به یکی از مقربان خود به نام «جعفر بن محمد ابن اشعث» که مدتی هم والی خراسان بوده است سپرده بود و یحیی بن خالد بیم آن را داشت که اگر خلافت به امین برسد، او جعفر بن محمد را همه کاره دستگاه خلافت سازد و یحیی و برمکیان از مقام خود برکنار شوند. «جعفر بن محمد بن اشعث» شیعه بود و قایل به امامت امام موسی (ع) و یحیی این معنی را به هارون اعلام میداشت.
سرانجام «یحیی» پسر برادر امام به نام «علی بن اسماعیل بن جعفر» را از مدینه خواست تا به وسیله او از امام و جعفر نزد هارون بدگویی کند. گویند امام هنگام حرکت علی بن اسماعیل از مدینه او را احضار کرد و از او خواست که از این سفر منصرف شود و اگر ناچار میخواهد برود از او سعایت نکند. علی قبول نکرد و نزد یحیی رفت و به وسیله او پیش هارون بار یافت و گفت از شرق و غرب ممالک اسلامی مال به او بدهند تا آنجا که ملکی را توانست به هزار دینار بخرد.
هارون در آن سال نیز به حج رفت و در مقبره حضرت رسول (ص) گفت: یا رسول الله از تو پوزش میخواهم که میخواهم موسی بن جعفر را به زندان افکنم زیرا او میخواهد امت تو را بر هم زند و خونشان بریزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بیرون و او را پوشیده به بصره نزد والی آن عیسی بن جعفر بن منصور بردند.عیسی پس از مدتی نامهای به هارون نوشت و گفت که موسی بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز کاری ندارد یا کسی را بفرست که او را تحویل بگیرد یا من او را آزاد خواهم کرد.
هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربیع سپرد و پس از مدتی از او خواست که امام را آزار برساند، اما فضل نپذیرفت و هارون او را به «فضل بن یحیی بن خالد برمکی» سپرد. چون امام در خانه فضل نیز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت، فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنیدن این خبر در خشم شد و آخرالامر یحیی امام را به «سندی بن شاهک» سپرد و سندی آن حضرت را در زندان مسموم کرد و چون آن حضرت از سم به شهادت رسید، سندی پیکر مطهر آن حضرت را به فقها و اعیان بغداد نشان داد که ببینند در بدن او اثر زخم یا خفگی نیست. بعد او را در بابالتبن در موضعی به نام مقابر قریش دفن کردند. تاریخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگی گفتهاند.
منابع:
1 - سایت «حدیث نت» با اندکی دخل و تصرف
2 - دائرة المعارف شیعه/ ج 20، 3 - سایت «الشیعه» 4 - بحارالانوار5 - اصول کافی
6 - «الارشاد» شیخ مفید.