در این نگره، کسب قدرت آن گاه ناموجه است که ارزشی نادیده گرفته شود. سیره علوی نماد بارز روی خوش نشان دادن به قدرت برای فضیلت است و مطابق چنین انگیزهای، قدرت بسیار مطلوب است، اما ارزش آن، وقتی به باطل بینجامد، از کفش پاره و پافرسوده نیز کمتر است.
یکم: گاه میشود که کسی به قدرت میرسد و بر سر یک دوراهی قرار میگیرد: قدرت را حفظ کند یا ارزشها را(1). اگر به حفظ قدرت بیندیشد، ارزشها را از دست میدهد و اگر عهده دار حفظ ارزشها شود، قدرت را از چنگ میدهد. در چنین هنگامهای روشن است که چه باید کرد: ارزشها را باید حفظ کرد و قدرت را برای حفظ ارزشها خواست و فدای آن کرد.
آنچه در این جا روشن نیست یا در سایه روشن است، قرار گرفتن در این موقعیت است؛ یعنی بسیاری از صاحبان قدرت توجه ندارند که گاه در چنین موقعیتی قرار میگیرند. برخی هم که این نکته را میدانند، قدرت را بیش از ارزشها میخواهند.
فقط معدودی، ارزشها را بیش از قدرت میخواهند و یا تنها ارزشها را میخواهند و قدرت را فدای آن میکنند. بنابراین دو نکته باید روشن و آویزه دو گوش صاحبان قدرت شود: 1. آنان بر سر دوراهی حفظ قدرت و حفظ ارزشها هستند؛۲. حفظ ارزشها مهمتر و ارزشمندتر از حفظ قدرت است و قدرت منهای ارزش، ارزش نیست.
چنان که میدانیم، هرکس برای تحقق خواستهها و برنامهها (ارزشها)یی به قدرت و مقام میرسد، اما گاهی میان این دو، تعارض ایجاد میشود و حفظ یکی همان و از دست دادن دیگری همان. فهم این تعارض بسیار مهم است و اگر کسی بدین تعارض علم تفصیلی نداشته باشد و به خوبی نداند که بر سر این دوراهی قرار دارد، ارزشها را فدای قدرت میکند.
برخی از صاحبان قدرت که ارزشها را فرو نهادند و قدرت را فرا گرفتند، عالمانه عامدانه نکردند، بلکه ندانسته نخواسته چنین کردند. اینان میپنداشتند حفظ قدرت مهم است و چندان دغدغه حفظ قدرت را داشتند که مجال حفظ ارزشها را نیافتند. پس ترجیح ارزش بر قدرت بدون فهم تعارض میان این دو ممکن نیست.
به دیگر سخن، تا هنگامی که صاحبان قدرت ندانند که ممکن است در تعارض میان حفظ قدرت و حفظ ارزشها قرار بگیرند، نمی توانند ارزشها را بر قدرت ترجیح دهند. ترجیح ارزش بر قدرت، مولود درک هنگامهای است که میان این دو تعارض است. پس از دانستن امکان تعارض میان حفظ قدرت و حفظ ارزشها، مشکل انتخاب پیش میآید.
البته از هر که پرسیده شود در تعارض میان این دو کدام یک را باید برگزید، بیدرنگ پاسخ میدهد ارزشها را. اما این در مقام گفتار است و فاصله آن تا کردار بسیار است. چه بسا افرادی که در سخن ارزشها را بر قدرت ترجیح میدهند، اما در عمل به عکس این میکنند. در این جا سخن مهم نیست، بلکه عمل مهم است و معیار داوری. به فرموده امیرالمومنین: فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف (2)؛ یعنی حق فراخترین چیزها در سخن و تنگترین چیزها در عمل است.
بیشتر بگوییم که دو نگرش به قدرت وجود دارد: یک نگرش کاملا ابزارانگارانه است و قدرت را جز وسیلهای نمیداند و آن را فقط برای تحقق ارزشها میخواهد. در این نگرش، قدرت طریقیت دارد و ارزش، موضوعیت. در نگرش دیگر قدرت وسیله نیست، بلکه هدف است و مهم و باکی نیست که برای کسب قدرت یا حفظ آن، ارزشها قربانی شود. البته صاحبان این نگرش بدین صراحت از موضوعیت قدرت و مقدم بودن آن بر ارزش سخن نمیگویند، اما سخن گفتن یا نگفتن آنان معیار نیست، بلکه عملشان معیار است.
به لبها نباید نگریست، دستها را باید نگریست. آنان که به قدرت به دیده وسیله مینگرند، اگر به آن دست یازند، همواره دغدغه سلامت قدرت را دارند؛اما کسانی که به قدرت به دیده هدف مینگرند همیشه مشغله ثبات قدرت را دارند. برای دسته اول سالم بودن قدرت و مصونیت آن از انحراف مهم است، ولی برای دسته دوم ثبات قدرت و محفوظ بودن آن مهم است، گو این که به انحراف آلوده شود.
با تأمل در سیره ارباب قدرت آشکار میشود که اغلب آنها به قدرت برای قدرت باور داشتند. همین که به قدرت میرسیدند، به غایت قصوا و منتهای آمال خود میرسیدند و هدفی فراتر از حفظ قدرت خود نداشتند. برای کسب قدرت، ارزشها را نادیده میانگاشتند و برای حفظ قدرت نیز ارزشها را به چیزی نمیگرفتند. در مقابل، معدودی از ارباب قدرت وجود داشتند که به قدرت برای عدالت پایبند بودند.
با عدالت به قدرت دست مییافتند و قدرت را فقط برای تحقق عدالت میخواستند و برای حفظ یا بسط قدرت از عدالت خارج نمیشدند. اگر با ملاحظه سیره صاحبان قدرت در تاریخ بخواهیم حکم بر غالب کنیم، باید بگوییم که قدرت همواره دغدغه خود را داشته است و حفظ خود را بیش و پیش از هر چیز میخواسته است.
همین که فردی به قدرت میرسید، میپنداشت نخستین و مهمترین هدفش حفظ قدرت است و همه هدفهای دیگر طفیلی و در خدمت آن است. به عبارت دیگر، قدرت و محافظهکاری در تاریخ قرین یکدیگر بودند و مهمترین هدف قدرت محافظت از قدرت بوده است. به عبارت دیگر، دو هدف مهم قدرت عبارت است از استحکام و بسط قدرت.
ارباب قدرت نخست به استحکام پایههای قدرت خود میاندیشند و از آن پس به دراز کردن دست قدرت خود. پس از این دو اگر فرصت به تحقق ارزشها رسید، به ارزشها پرداخته میشود و الا فلا. البته اگر تحقق ارزشها مانع استحکام و بسط قدرت شود هرگز به آن پرداخته نمیشود. مختصر این که تیغ قدرت در دفاع از خود تیز است و در تحقق ارزشها، کند. تعبیر حفظ نظام و مصلحت نظام که امروزه در ادبیات دیوانی ایران به کار میرود، به اعتباری درست است.
اما مهمتر از حفظ نظام، حفظ ارزشهای نظام است و مهمترین مصلحت نظام، رعایت ارزشهای آن. اگر حفظ نظام بدان منجر شود که ارزشها نادیده گرفته شود و یا بقای نظام به اعراض از ارزشها باشد، در این صورت آنچه حفظ میشود، نظامی است از درون تهی شده و فاقد ارزش.
در پس خواهیم گفت که امیرالمومنین(ع)می توانست حکومتش را با عدول از برخی ارزشها حفظ کند، اما چنین نکرد و حفظ ارزشها را بر حفظ حکومت مقدم شمرد. آنچه را تا این جا خواستیم گفتن، در حدیثی کوتاه از پیامبرخدا (ص) آمده است.
دین و دنیا را در این حدیث، به معنی ارزش و قدرت میتوانیم دانست. چنان که در حدیثی از امام سجاد (ع) در همین مضمون، به جای کلمه دنیا، کلمه ریاست آمده است. باری، پیامبر (ص) فرموده است: یاتی علی الناس زمان لایبالی الرجل ما تلف من دینه اذا سلمت له دنیاه(3)؛ یعنی روزگاری فرا رسد که کسی تا هنگامی که دنیایش [قدرتش] برقرار باشد، هیچ پروایی ندارد از این که چیزی از دینش [ارزشها] از دست برود.
دوم: میل به قدرت در نهاد همگان وجود دارد. شاهد این که تاکنون دیده نشده، یا من سراغ ندارم، به کسی پیشنهاد مقامی شود و او از پذیرفتن آن خودداری کند و اعتراف کند که صلاحیت آن را ندارد. اگر هم چنین فردی وجود داشته، مصداق النادر کالمعدوم است. گویا همه مقامهایی که در تاریخ به این و آن واگذار شده، عادلانه و برازنده همان کسانی بود که عهده دار آن بودهاند.
همچنین تاکنون دیده نشده که صاحب مقامی اعلام کند از این پس صلاحیت تصدی این مقام را ندارد و یا فرد صالحتری یافت شده است و این مقام باید بدو واگذار شود. حال آن که میدانیم بسیاری از صاحبان مقام، اصلا صلاحیت مقامی را که داشتهاند، نداشتهاند و یا افراد صالحتر از آنها وجود داشتهاند.
شاهد دیگر این که میدانیم عدهای برای کسب و حفظ قدرت، مال و آسایش خود را هزینه میکنند. همه هستی و سرمایهشان را خرج میکنند تا مقامی را کسب یا حفظ کنند که نه تنها برای آنان مال و آسایش ندارد که مال و آسایششان را میگیرد. از این جا نیز میتوان دانست که قدرت در نزد عدهای از مال و امنیت که بس عزیز است، عزیزتر است.
شاهد سوم این که برای کسب و حفظ قدرت و حتی به احتمال از دست رفتن قدرت، فجیعترین نزاعهای خانوادگی رخ داده است. پادشاه، فرزندش را و شاهزاده، پدرش را و شاهزادگان، یکدیگر را کشته یا کور کردهاند تا به قدرت چنگ اندازند.
خویشاوندکشی برای قدرت از رخدادهای مکرر در تاریخ بشر است(4). با عنایت به آنچه رفت، شاید ژرفای این سخن ژرف دانسته شود که گفتهاند: آخر ما یخرج من قلوب الصدیقین حب الجاه(5)؛ یعنی واپسین چیزی که از قلب صدیقان خارج میشود، حب جاه است .
حب جاه چنان در نهاد همگان حتی صدیقان، ریشهدار است که کسی غیر از صدیقان نمیتواند آن را از خود دور کند و صدیقان هم پس از مبارزه با دیگر رذایل اخلاقی، فقط در فرجام میتوانند از آن دل بردارند. همین حب جاه بود که موجب فریفته شدن آدم و خروجش از بهشت شد.
خداوند به آدم گفت تا در بهشت هستی، هرگز به رنج نمیافتی: نه گرسنه میشوی، نه تشنه، نه برهنه و نه آفتاب زده، اما شیطان او را فریفت و گفت: هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لا یبلی(6)؛ یعنی آیا میخواهی تو را به درخت جاودانی و پادشاهی بیزوال راهنمایی کنم؟ چنین شد که آدم فریب خورد و از بهشت، بیرون شد.از این آیه آنچه بیشتر توجه مفسران را برانگیخته، آن درخت است که چه بود.
در این باره بسیار قشقره شده و کمتر فایدهای به دست آمده است. آنچه بیشتر توجهبرانگیز است و در عین حال بدون قشقره و بافایده، موضوع پادشاهی بیزوال است. از این موضوع نتیجه میتوان گرفت که قدرتطلبی وسوسه شیطان است. مضافا این که قدرت چندان شیرین است که آدمی آسایش خویش را قربانی آن میکند.
با این که خداوند به آدم اطمینان داده بود که در بهشت، در آسایش هستی و در بیرون آن به رنج میافتی، ولی آدم رنج قدرت را بر آسایش بهشت رجحان داد. به اصل سخن برگردیم: کسی میتواند ارزشها را حفظ یا محقق کند و قدرت و عدالت را با یکدیگر بیامیزد که ذرهای عشق به قدرت نداشته باشد و آن را وسیلهای بیش نداند.
این ویژگی با سخن و ادعا به دست نمیآید، بلکه با تهذیب نفس و شناخت آفات و خطرات قدرت حاصل میشود. به واقع شرط تحقق ارزشها، بلکه شرط آن، این است که قدرتمندان و صاحبان مقام آن را با هیچ چیز و از همه مهمتر با قدرت و مقام، معامله نکنند و هرگز در بند قدرت نباشند. هیچگاه شیفته قدرت، تشنه عدالت نیست و دغدغه ارزشها را ندارد و مجال آن نمییابد تا به تحقق ارزشها کمر بندد و حتی عدالت و ارزش را یک جا به قدرت میفروشد.
رسول خدا (ص) فرمود: انا لن نستعمل علی عملنا من اراده(7)؛ یعنی ما به کار نمیگماریم کسی را که طالب مقامی است. همچنین آن حضرت در پاسخ به کسانی که خواهان مقام بودند، فرمود: انا والله لا نولی هذاالعمل احدا ساله و لا احدا حرص علیه(8)؛ یعنی به خدا سوگند که ما به فرمانروایی نمیگماریم کسی را که خواستار آن است و یا بدان آزمند است.
سوم: امیرالمومنین علی (ع) از معدود حاکمان ارزشگرا در تاریخ است که حفظ ارزشها را بر حفظ قدرت مقدم داشت و هنگامی که قدرت یافت نه تنها ارزش را فراموش نکرد، بلکه فقط و فقط در پی تحقق ارزشها بود و سرانجام، برای حفظ ارزشها قدرت را از کف بداد. مناسبت را اشارهای مختصر به بینش و کنش آن حضرت است.
از عبداللهبن عباس روایت شده است که در ذوقار نزد امیرالمومنین رفتم و نگریستم که او نعلین خود را پینه میزند. پرسید: بهای این نعلین چند است؟ گفتم: هیچ بهایی ندارد. آنگاه امام فرمود: والله لهی احب الی من امرتکم الا این اقیم حقا او ادفع باطلا(9)؛ یعنی به خدا این را از حکومت شما دوستتر دارم، مگر آن که حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم.
چنان که مینگریم، در بینش علی (ع) ارزش حکومت از یک لنگه کفش پاره و پافرسود هم کمتر است. حکومت فقط هنگامی ارزش مییابد که حق را برپا کند و باطل را براندازد و این وظیفه مهم را فرو نگذارد.
اضافه کنیم که امیرالمومنین، پس از مرگ عثمان، از پذیرفتن حکومت با این که حق او بود و خود نیز بدان تصریح کرده بود، سر میتافت، زیرا جامعه در عهد خلفا به ویژه عثمان به انحراف گراییده بود و تاب عدالت و ارزشگرایی او را نداشت و آن حضرت هم بدین خرسند نمیشد که فقط حکومت را به دست بگیرد و به او امیرالمومنین گفته شود.
در واقع آنچه مطمح نظر امیرالمومنین بود، عدالت بود نه به دست گرفتن حکومت و به او امیرالمومنین گفتن. آن حضرت نمیخواست حکومت را هرگونه که شده با این که فقط حق او بود به دست آورد، بلکه میخواست حکومت را فقط برای برپایی عدالت به دست بگیرد. سرانجام چون مردم اصرار ورزیدند و برای بیعت با امام هجوم بردند، به رغم میل قلبی خود، حکومت را پذیرفت.
آن حضرت در خطبه شقشقیه هم اشارهای بدین موضوع کرده و هم فرموده است که چرا حکومت را پذیرفت و چقدر حکومت نزد او بیارزش است. بخوانید: لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله علی العلما ان لایقاروا علی کظه ظالم و لاسغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز(10)؛ یعنی اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمیشدند و یاران، حجت بر من تمام نمیکردند و خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند، رشته این کار را از دست میگذاشتم و پایانش را چون آغازش میانگاشتم.
شما فهمیدهاید که این دنیای شما از عطسه بزی در نزد من بیارزشتر است. بنگرید که چون امیرالمومنین از حکومت سخن میگوید، بیدرنگ از ظالم و مظلوم و حق و باطل سخن میگوید و حکومت را فقط برای ارزشها میخواهد، ورنه آن را از عطسه بزی و لنگه کفشی و استخوان خوکی در دستگری و برگ جویدهای در دهان ملخی فروتر میشمارد. هنگامی که علی (ع) به خلافت رسید، کارگزاران عثمان از جمله معاویه را عزل کرد و به طلحه و زبیر نیز مقامی نداد.
به روشنی معلوم بود که این کار موجب ناراضی شدن این شخصیتها و سست شدن پایههای قدرتش میشود، اما آن حضرت بدین کار رضایت داد و به واگذاری مقام به ناشایستگان رضا نداد. اگر علی (ع) به حفظ قدرت میاندیشید، باید طلحه و زبیر و کارگزاران عثمان را هرچند به صورت موقت بر سر کار میگذاشت و سپس در فرصت مناسب برکنارشان میکرد.
از قضا ابنعباس و مغیره بنشعبه چنین پیشنهادی به آن حضرت کردند، اما نپذیرفت، زیرا علی (ع) به حفظ ارزشها میاندیشید و نه به حفظ قدرت. در منابع تاریخی آمده است که پس از به خلافت رسیدن امیرالمومنین، مغیره بن شعبه نزد او رفت و گفت: نظر من این است که امسال کارگزاران عثمان را عوض نکنی و بنویسی که آنها را در حکومتشان باقی میگذاری.
پس چون با تو بیعت کردند و قدرتت ثبات گرفت، هرکه را خواهی عزل کن و هرکه را خواهی به جا گذار. علی گفت: به خدا در کار دینم مداهنه نمیکنم و در کار حکومتم ریا نمیکنم. پس مغیره بن شعبه گفت: اگر نمیپذیری، هرکه را میخواهی بردار ولی معاویه را بگذار که مردی جسور است و مردم شام سخنش را میپذیرند و برای واگذاشتنش دلیل داری که عمر او را به حکومت همه شام منصوب کرده است.
آن گاه علی گفت: نه، به خدا معاویه را دو روز هم به حکومت وانمیگذارم (11). باز در تاریخ آمده است که اندکی پس از خلافت آن حضرت، طلحه و زبیر آمدند و گفتند: ما قصد عمره داریم، اجازه ده بیرون رویم. امیرالمومنین اجازه داد، با این که میدانست که آنان قصد عمره ندارند، بلکه آهنگ جنگ و نیرنگ دارند. حتی فرمود: والله ما ارادالعمره و لکنهما ارادا الغدره(12)؛ یعنی به خدا سوگند که آنان قصد عمره ندارند، بلکه آهنگ خدعه دارند.
اگر امیرالمومنین به حفظ قدرت خود میاندیشید، میتوانست طلحه و زبیر را از میان بردارد و دستکم این که به آنان اجازه بیرون شدن ندهد تا تجهیز قوا کنند و به جنگ برخیزند، اما آن حضرت به حفظ ارزشها میاندیشید و چنین نکرد.چندی نگذشت که درست بودن پیشبینی امیرالمومنین ثابت شد: طلحه و زبیر به مکه رفتند و در آن جا عایشه را با خود همراه کردند و با سپاهی گران به جنگ با آن حضرت برخاستند و آن کردند که نباید میکردند.
با این که امیرالمومنین میدانست که رفتن طلحه و زبیر برای آمدن به جنگ است، اما آنها را از این آزادی محروم نکرد. به سخن دیگر، امیرالمومنین آزادی را از مخالفان خود (طلحه و زبیر) آن هم برای مخالفت با خلافت حق سلب نکرد و تا هنگامی که آنان دست به سلاح نبردند، به رویارویی با آنان نپرداخت. آری علی (ع) آزادی را ارزش میدانست و برای حفظ این ارزش، قدرت خود را به خطر افکند و بهای این ارزشگرایی را پرداخت.
پینوشتها
۱.در این مقاله به جای کلمه قدرت کلمات حکومت، دولت و مقام را نیز میتوان گذاشت. همچنین به جای کلمه ارزشها کلمات اصول، آرمانها، اهداف، برنامهها و عدالت را میتوان گذاشت. البته میدانیم که میان این کلمات تفاوت است. ۲.نهج البلاغه،خطبه 216. ۳.ابن شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، تصحیح علی اکبر غفاری، چاپ چهارم، قم، موسسه النشرالاسلامی،۱۴۱۶،ص۵۲. ۴.برای تحقیق بیشتر درباره خویشاوندکشی رجوع شود به عزیزالله کاسب، منحنی قدرت در تاریخ ایران، چاپ اول، مولی۱۳۶۸، محمدجواد مشکور، تاریخ ایران زمین از روزگار باستان تا عصر حاضر، انتشارات اشراقی۱۳۵۶. ۵.برخی این سخن را به پیامبر(ص) نسبت دادهاند، اما از گفتههای مشایخ صوفیه است و در اورادالاحباب، مصباح الهدایه، و مشارق الدراری با همین عبارت یا نزدیک به آن آمده است. ۶. طه،۱۲۰. ۷. سیوطی، الجامع الصغیرمن البشیرالنذیر، تحقیق عبدالله محمد درویش،ج۱ص۲۹۴. ۸. بیهقی، السنن الکبری، بیروت، دارصادر، ج،۱۰ص۱۰۰. ۹. نهج البلاغه، خطبه۳۳. ۱۰.همان، خطبه۳. ۱۱.مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، بیروت، داراحیاءالراث العربی، ج،۲ص۵۰۰. ۱۲.احمدابن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، منشورات الشریف الرضی، ج،۲ص۱۸۰.