چندی پیش نقدی بر مجموعه شعر «زن، تاریکی، کلمات» سروده حافظ موسوی به قلم علی شفایی منتشر شده بود [شوخیهایی برابر آینه] که از ابعاد مختلف، این متن (همان نقد) آنچنان که شایسته است نتوانسته بود به بررسی مجموعه فوق بپردازد. آنچه در ادامه میخوانید نگاهی است به شعرهای «زن، تاریکی، کلمات» البته با نگاه و پاسخی به این نقد.
***
واقعیت این است هنگامی که به سابقه نقد ادبی در ایران توجه میکنیم این موضوع از زمانهای بسیار دور قابل بررسی است، یعنی از زمانی که پیشینیان رسالههایی در نقد شعر به زبان عربی و فارسی نوشته و کسانی امثال ابنسینا و خواجه نصیر در این زمینه مطالب و نوشتههایی دارند هر چند بیشتر تحت تأثیر فن شعر ارسطو، افلاطون و به طور کل فلسفه و اندیشه یونان باستان بوده است.
یا در دوره صفویه نیز شاهد نقدهای زیادی هستیم و ایرانیها و هندیهای فارسی زبان بسیار درباره بیدل و صائب نوشته و بحث کردهاند، اما در آغاز دوره مشروطه (مدرنیته) کسانی همچون میرزا ملکمخان، آخوندزاده و سپس دهخدا و دشتی و نیما و... نقد را رواج دادند تا این که پس از شهریور 1320 عدهای از جمله دکتر خانلری، احسان طبری و بعدها دکتر زرینکوب، استاد غلامحسین یوسفی و نجف دریابندری در عرصه نقد ادبی (خاصه شعر) گامهای جدی برداشتند.
اما امروز نقد جوانی به پشتوانه نظریهپردازان غربی پدیدار شده است که مورد علاقه نسل جوان نیز قرار گرفته است و در آن اصطلاحاتی چون شالوده شکنی، توجه به روابط کلامی و نحو زبان ،صبغه روایت و اتکاء بر آرا و نظریات کسانی همچون بارت، فوکو، ریکور، لوکاچ، دریدا و... به وضوح دیده میشود.
این مقدمه نسبتاً طولانی برای رد یا تأیید انواع نقد ادبی در ایران نبود بلکه هنگامی که مطلب آقای شفایی را خواندم از این موضوع شگفتزده شدم که هیچ یک از مؤلفههای نقد ذوقی، علمی، آکادمیک، سنتی، مدرن و... را در این نقد ندیدم و فاجعه تا آن اندازه بود که منتقد محترم این زحمت را به خود نداده بود حتی آثاری را که پیشتر از حافظ موسوی منتشر شده است تورقی کند تا در ابتدای مطلب ننویسد «زن، تاریکی، کلمات» سومین مجموعه شعر موسوی است بلکه این کتاب چهارمین کتاب شعر و پنجمین کتاب حافظ موسوی است.
شاعری که نخستین کتابش در دهه هفتاد به چاپ رسید و به زمانهای خیلی دور نیز بازنمیگردد که ذهن منتقد آن را به فراموشی سپرده باشد. به راستی مگر میشود نقدی نوشت و پیشینه شعری، فکری، زبانی، فرمی و... یک شاعر را نخواند، ندانست یا نادیده انگاشت.
از جمله نکاتی که آقای شفایی بر آن تاکید داشت تکیه موسوی بر «روایت» است آن هم روایتی خطی و توصیفی که باعث میشود تا نابیت و ادبیت شعر و کلامش کاسته شود.
یکی از وصایای بزرگان و صاحب قلمان حوزه نقد همیشه این بوده است که در ابتدای نقد یک اثر به جای صدور حکم کلی (مثلاً در مورد حضور یا عدم یک روایت کلان، خطی و... در شعر) باید به طور مستقیم و بیهیچ حجاب و پردهای با اثر روبهرو شد، احساس و اندیشه مؤلف و پدیدآورنده را از سطرهای پنهانی آن دریافت و از همه مهمتر مکانیزمهای شکلگیری اثر را کشف کرد و سپس با استفاده از نظریات و تئوریهای خود و دیگران چگونگی استفاده و کارکرد آن مکانیزمها، پارامترها و مؤلفهها را در کلیت اثر مورد ارزیابی قرار داد.
هنگامی که صحبت از روایت میکنیم و آن را به هر دلیلی رد یا تأیید میکنیم باید اشاره کنیم که چه نوع روایتی و با چه ویژگیهایی قابل قبول یا رد است؟! امروزه روایتها همه جا حاضرند در اسطوره، در افسانه، داستانها، مثلها و حکم، رمان، تاریخ، حماسه، تراژدی، پانتومیم، نقاشی، سینما، عناوین اخبار و حتی درگفت وگوهای روزمره.
در همه این موارد روایتها با زبانی شیوا در اشکال گفتاری یا نوشتاری، تصاویر ثابت یا متحرک، اشارهها یا ترکیبی منظم از همه اینگونهها که در نمونههای موفق شعر موسوی میتوان آن را یافت حضور دارند.
به عنوان مثال در همان شعر ابتدایی که در پنج فضای مختلف سروده شده است، ما میتوانیم یک روایت شعری را در اجراهای مختلف و تا حدودی دراماتیک و نمایشی مشاهده کنیم و حتی در برخورد ابتدایی نه تنها با یک روایت خطی روبهرو نمیشویم بلکه احساس میکنیم شاعر دچار یک آشفتگی (البته آگاهانه) در محتوا و ذهنیت است چرا که شعر نیز کاملاً انتزاعی است و روایت از لحاظ ساختاری بین توالی و پیامد یا زمانبندی و منطق، گونهای اغتشاش و درگیری ایجاد میکند، اما همان گلوله کاموا یا نخی که در دو اپیزود میانی حضور دارد میتواندمانند یک نخ نامرئی محلی برای گرهخوردگی در ساختار شعر باشد.
صاحب این قلم در این نوشته اصلاً قصد دفاع یا نقد مثبت بر مجموعه زن، تاریکی، کلمات ندارد، اما باید بپذیریم چگونگی و شیوه اجرای تکنیکهاست که باعث قضاوت منتقد در مثبت یا منفی ارزیابی کردن اثر میشود.
اگر شعر موسوی یک وجه مشترک با دهه هفتاد داشته باشد آن فرار از گفتمان مونولوگ و حتی دیالوگ محور است، به گونهای که سعی میکند به سمت شعرهای چند صدایی نزدیک شود، حتی اگر یکی از صداها را به قول آقای شفایی دخالت گوینده در متن بدانیم باز هم دلیل بر سبک شمردن کار خویش و مخاطب و مهمتر نمایاندن حکم ذهنی و علمی شاعر نسبت به شعر نیست چرا که این دوباره میشود همان حکم کلی... اتفاقاً حضور شاعری که اندیشیده شعر میگوید و شعرش سرشار از ارجاعات اجتماعی، سیاسی است آن هم در دورهای که گرایش به فرمالیسم و بازیهای مختلف زبانی به دلیل فقر اندیشه و اجتناب از درگیر شدن شاعران با مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بیداد میکند، میتواند ارزشمند و تحسین برانگیز باشد و حتی باعث ایجاد فرامتنهای متعدد و فراروایتهایی شود که آقای شفایی آنها را به کوچک بودن متهم کرده بود.
شعر دوقلوها، بنفشها را کنار زدم، سوختن، ساختن و... دغدغههای شاعری را دارد که به قول خودش متعلق به نسلی است که از وقتی پا به صحنه اجتماع گذاشته با سلسله تحولاتی در جامعه مواجه شده است که در ذهنش تأثیرگذار بوده و ذهن او را جستجوگر بار آورده است.
نسلی که به دنبال این بود تا برای هر پدیدهای تعریف تازهای کند، آیا این دغدغهها که دوران انقلاب، دفاع مقدس و حتی تحولات امروزین جهانی را شامل میشود فرا روایتهای کوچکی است.
در این زمینه یک مثال میآورم و قضاوت را به مخاطبان وا میگذارم: « بنفشها را کنار زدم/ تو در آبیها خفته بودی/ صدای موشک باران دستهایم/ پوست تو را بیدار کرد/ جنگ بود/ نارنجکها را روی پیشانی من شق کرده بودند/ نه! تو نباید بیدار میشدی/ با این لباسهای خونی/ جواب پدر را چه خواهی داد؟!» ای کاش هنگام نقدها نیز ابتدا بنفشها را کنار بزنیم...
***
در پایان باز هم تاکید میکنم مجموعه حاضر نسبت به آنچه در آثار قبلی حافظ موسوی دیدهایم کاستیهای فراوانی دارد که به ویژه در زبان شعری او و غلتیدن به نثر و تا حدودی فاصله گرفتن از شعر و رسیدن به پیامهای شعارگونه بدون اندیشیدن به زیباییشناسی و کارکردهای زبان قابل تامل است که خود بحث ویژهای را میطلبد.