سید جواد طاهایی: این مقاله به طور کلی در پی آن است که بیان کند کار بزرگ خاتمی آن بود که به گونه‌ای لایشعر، لیبرالیزم فرانسوی را در خدمت تکامل تاریخی ایران، انقلاب اسلامی و جمهوری آن قرار داد.

قبل از تفصیل موضوع، لازم است ابتدا به مدرنیته سیاسی خاصی بپردازیم که ایران در دوران پس از دوم خرداد 1376 آن را تجربه کرد: لیبرالیزم فرانسوی یا عام‌تر، ارزش‌های سیاسی‌ای که حاصل مدرنیته فرانسوی هستند(تجربه فرانسوی مدرنیته).

 مدرنیته فرانسوی

ارزش‌های سیاسیِ خصلتاً فرانسوی در عصر مدرن، از طریق تناظر با ارزش‌های سیاسی جامعه انگلیسی‌زبان بهتر قابل درک می‌شوند. ویژگی‌ عمومی این ارزش‌ها در همه جای جهان آن است که به جای نهادینگی، التهاب می‌آفرینند و سیاست را به مثابه امر پاره پاره یا گسسته می‌نمایانند. مدرنیته فرانسوی، سیاست به مثابه امر نظام یافته را ستایش نمی‌کند. در طی 200 سال اخیر، این ارزش‌ها ارزش‌های دیگر را عقب راندند، اما جای آن‌ها را نگرفتند. آن‌ها فضا را اشغال کردند، اما بر جایی مسلط نشدند؛ شر و شور آفریدند، اما هیچ جامعه‌ای را مسخر خود نساختند.

آن جنبه‌های فرانسوی که در سیاست مدرن هویدا شدند عمدتاً از این قرارند: غلبه آزادی سیاسی بر آزادی در سایه قانون، علاقه به شیوه‌های سازماندهی آگاهانه و هدایت‌گرانه به جای هماهنگی‌های خودجوش، ظهور علم حقوق پوزیتیویستی، توجه به علوم اجتماعی علمی(آگوست کنت، مارکسیزم)، رقابت مدیریت‌شده، کم بها شمردن اخلاقیات سنتی، تقاضا برای توجیه عقلانی ارزش‌ها، خودکامگی دمکراتیک، برابری تندروانه و تمرکز قدرت سیاسی، که همه این‌ها ناشی از نظریات سیاسی با غلظت فلسفی بالا و به قول ادموند برک، مشتق از «نظریه مسلح» است. پیشتر، موریس کرنستون نیز در کتاب خود به نام «تحلیلی نوین از آزادی»، بر تقابل ابعاد فرانسوی و انگلیسی، این بار به‌طور خاص‌تر در عرصه اندیشه آزادی، تأکید کرده بود. به‌طور‌کلی روایت فرانسوی مدرنیته بر رابطه تضادآمیز بین فرد آگاه و مدعی و دولت مستبد تأکید می‌کند و در آن مشخصه قدرت فرد، ضعف دولت است، و آرمان جامعه قوی و دولت ضعیف تعقیب می‌شود.

آزادی‌خواهی یا لیبرالیزم فرانسوی از آزادی، حقوق ضمانت شده فردی را مراد نمی‌کند؛ زیرا جز تصوراتی کلان و مبهم از حقوق فردی ندارد. روایت فرانسوی مدرنیته سیاسی از یک فردگرایی ستیزه جویانه، نه حقوق افراد بلکه ضعف دولت را مراد می‌کند. اولی اصالتاً فقط بهانه‌ای فلسفی برای تحقق دومی است.

این روایت در مغالطه‌ای آشکار معتقد است که دولت باید به منظور تضمین حقوق فرد، ضعیف باشد و برای حمایت از حقوق فرد، قوی!

در لیبرالیزم فرانسوی، مخصوصاً در سنتی که کرنستون آن را اتاتیستی می‌نامد، منظور از آزادی فردی آن نیست که فرد بر خود حکم‌ راند و از دخالت‌های ممکن دولت در حریم خود قانوناً مصون باشد(آزادی‌خواهی انگلیسی)، بلکه منظور آن است که فرد (فردی سخت‌ذره‌ای و نیز انتزاعی) دولت را ازآن خویش سازد. در این راه، روایت فوق، طرح یک پیامبری مخرب را پی می‌ریزد و همچون ولتر صلا می‌زند که برای ساختن جهان جدید، هرچه را که هست خراب کنید و به پیش بروید. در این تصور، دموکراسی یک روش نبرد در دست جامعه مدنی است برای ایجاد یک دولت آرمانی حقیر!

 آتشی فلسفی، زیر خاکستر استبداد

ارزش‌های سیاسی مدرنی که از صدر انقلاب مشروطه تاکنون در فکر سیاسی ایران ریشه داشته‌اند، ارزش‌ها یا نظریه‌هایی چون حاکمیت قانون، مجلس، مشروطیت، قدرت سیاسی، بورژوازی، آزادی فردی، حزب و تحزب، تفکیک قوا و... همگی یا دستی در تجربیات عینی جامعه فرانسوی در انقلاب 1789 داشتند یا اگر نه، روح فرانسوی یک عملگرایی پر تپش را نمایندگی می‌کردند که نیروی ضربان‌ خود را از باورهای فلسفی «روشنگری» فرانسوی دریافت می‌داشتند. دورکیم می‌گفت: «ارزش‌های لیبرال طرح اساسی روشنگری است». اصول محوری روشنگری فرانسوی به قول برلین، کلیت، عینیت، عقلانیت و باور به امکان ارائه راه‌حل‌های ثابت بود.

به هر حال، آن ارزش‌های سیاسی فوق، به همراه جزمیتی که در پشت خود داشتند، تقریباً هیچ گاه در سیاست عملی ایران معاصر فرصت عرض اندام نیافته بودند. اما به حیات نهان خود در ذهنیت روشنفکران، ادبا و نویسندگان و حتی سیاستمداران ایرانی ادامه می‌دادند و آنان هر زمان، با خواندن، دیدن، گفت‌وگو کردن و نهایتاً مقایسه بین امر موجود و امر مطلوب، تعهد خود به ارزش‌های فوق‌الذکر را تغلیظ می‌کردند. این ارزش‌ها بیش از صد سال پیاپی در حال غلظت و التهاب یافتن درونی بودند و تا آن‌جا تقویت می‌شدند که ادبیات سیاسی ایران، سراسر تکرار آن‌ها بود و مسأله امکان محقق شدن و میزان عملی شدن یا میزان انتزاعی بودنشان تقریباً هیچ گاه مورد امعان‌نظر واقع نشده بود.

 از حدود صد سال پیش تاکنون حتی یک اثر ترجمه شده، درباره کانون تفکری غیر از اندیشه‌های انقلاب فرانسه (فرضاً فلسفه محافظه‌کاری) به زبان فارسی ترجمه نشده بود. تصور کنیم بیش از صد سال دمادم تقویت شدن و جزمیت یافتن، اما مجال جاری شدن نیافتن را. باور به این نوع ارزش‌های سیاسی مدرن همچون آب‌های فزاینده‌ای، در پشت سد استبداد شاهان پهلوی هر زمان بالا و بالاتر می‌آمد. در سال‌های منتهی به ظهور انقلاب اسلامی، دیگر قابل حدس زدن بود که در صورت برداشته شدن سد استبداد، سدی که قابل تصور نبود اگر این ارزش‌ها و سربازان فکری‌شان خود بتوانند آن را بشکنند، چه نیروی خردکننده و مهیبی آزاد و جاری خواهد شد.

 ایدئولوژی مادر، فرزندانش را می‌خورد

حدود شش هفت سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی از حدود نیمه دوم دهه هشتاد میلادی که ظهور گورباچف وسیعاً نشانه بحران‌های ساختاری بزرگ در دولت سوسیالیستی شوروی تلقی می‌شد، جایگاه هژمونیک لیبرالیزم در آن بخش از جامعه فکری- سیاسی ایران که به انقلاب اسلامی خوشامد نگفته بودند، آغاز به شکل گرفتن کرد. اما قبل از آن، یعنی از بهمن 57 طی مدت کوتاهی، مارکسیست‌ها و ملی گرایان یا ناسیونالیست‌ها، که درک وتحلیل عقاید آنان شاید به دلیل فقدان ذهنیت ایدئولوگ در نزدشان به سهولت میسر نیست، هر یک نمایندگی بخشی از ارزش‌های سیاسی مدرن را در دست گرفتند و از مقبولیت آن ارزش‌ها همچون سلاحی علیه توده‌های انقلابی و رهبرانشان بهره بردند.

اما در حالی‌که ناسیونالیست‌ها انحصار ایده‌ها و ارزش‌هایی چون ملیت، ایران، منافع ملی، ایده شاهوارگی را در دست داشتند و مارکسیست‌ها تا حد قابل توجهی به ارزش‌های عدالت اجتماعی، دولت قدرتمند و برنامه‌ریز، طبقه اجتماعی و امپریالیزم مالکیت اهتمام می‌ورزیدند، ارزش‌های سیاسی لیبرال خود را در بوته تعویق قرار دادند تابعدها آشکار شوند.
 نیروی تاریخی مارکسیزم و ناسیونالیزم اما، در برابر نیروی توده‌ای و فراگیر انقلابیون راهی به پیش نبرد. برای ادامه فعالیت‌ و البته برای ادامه زندگی، مارکسیست‌ها به شرق و ناسیونالیست‌ها به غرب رفتند.

 در دنباله، با فروپاشی شوروی، ارزش‌های سوسیالیستی نیز در جامعه ایرانی روند زوال و استحاله را آغاز کردند. از آن سو، ارزش‌های مجرد ناسیونالیستی نیز در پرتو افزایش تجریبات انضمامی در داخل نظام انقلابی که محتوایی بومی گرایانه داشت و کمابیش به احیای حس میهن‌دوستی در عرصه‌هایی واقعی‌تر مدد می‌رساند، تدریجاً نیروی پویش خود را از دست داد. با وجود این، روشن است که پایان طرفداری‌ها از مارکسیزم و ناسیونالیزم، اصلاً به معنای پایان رونق اندیشه سیاسی مدرن در ایران و خاصه روایت فرانسوی آن نبود.
با پایان جنگ تحمیلی که تقریباً همزمان با انتهای امپراتوری سوسیالیستی بود و نیز ضرورت آغاز روندهای بازسازی، بحرانی ایدئولوژیکی عمدتاً در برخی «انقلابیون اسلامی- سوسیالیستی» پدید آمد که راه را برای توجه وسیع‌تر به ارزش‌های (ابتدا ناخودآگاه) لیبرالی مساعد کرد؛ راهی که پیشتر با ظهور گورباچف آغازیدن گرفته بود.

می‌توان گفت که نیروی تاریخی هر دو ایدئولوژی نهایتاً در خدمت لیبرالیزم ایرانی قرار گرفتند و مدرنیته سیاسی در ایران، در لیبرالیزم ایرانی چکیده و متجسد شد. به عبارت دیگر، تمام نیروی تاریخی سیاست مدرن در ایران، در مجموعه‌ای قدیمی از ارزش‌های سیاسی لیبرال جمع شد و لاجرم، لیبرالیزم در ایران در موقعیت یک پتانسیل فوق‌العاده از نیروی اجتماعی- سیاسی قرار گرفت. مارکسیزم ایرانی و ناسیونالیزم شاهنشاهی درکنار ناسیونالیزم مغشوش جبهه ملی از این رو زودتر به زوال رفتند که روایت اصیلی برای مدرنیته در ایران نبودند و هر یک شعبه‌ها یا شاخه‌هایی فرعی برای تفسیر ساقه مرکزی ارزش‌های مدرن انقلاب مشروطه بودند که فحوایی اصالتاً لیبرالی داشتند.

 مارکسیزم و تا حدی ناسیونالیزم، چه نزد سیاسیون جبهه ملی و چه در قالب روایات شاهنشاهی در ایران، موقتاً تفسیری غیر اصالت مندانه از ارزش‌های انقلاب فرانسه نمایش می‌دادند؛ همچنان که انقلاب سوسیالیستی اکتبر 1917، شاخه‌ای از شعار برابری و مساوات انقلاب فرانسه بود.

به هر حال لیبرالیزم در ایران تدریجاً به یک نیروی اجتماعی- سیاسی بزرگ تبدیل شد؛ قوه‌ای که برای بار دوم در انقلاب اسلامی و این بار بسی جدی‌تر، فعلیت و جریان یافتن را می‌طلبید. این نیروی فکری و اجتماعی مدرن از این‌رو که آحاد وسیعی از طبقات متوسط جدید در معرض الهام آن قرار داشتند، اینک به دنبال سرباز یا نماینده‌ای بود که به وسیله آن، تمامیت خود را در صحنه سیاست ایران جاری و رها سازد. حجت الاسلام خاتمی کسی بود که با او لیبرالیزم ملتهب فرانسوی در سیاست عملی ایران آغاز شد، اما بسی مهم‌تر آن‌که همو بدان پایان نیز داد.

 خاتمی؛ ختم اندیشه سیاسی معاصر ایران

خاتمی تمام نیروی اندیشه سیاسی مدرن را در ایران آزاد کرد و سپس نیرو و التهاب آن را از آن ستاند. با خاتمی تاریخ خود افزایی درونی ارزش‌های سیاسی مدرن در ایران پایان گرفت؛ چنان پایانی که اگر باز فردی بخواهد در جمعی، به صورت مجرد از این ارزش‌ها سخن بگوید (مشارکت سیاسی، تحزب، رهایی از استبداد)، ممکن است لبخندی نثار او شود. این لبخند بدان معناست که اینک در دوران جدید، عقلانیت محدود و عملی (عقلایی بودن)، جایی برای عقلانیت عام و فلسفی باقی نگذاشته است. به وسیله خاتمی تاریخ تفکرات و تمایلات انتزاعی در سیاست ایران به آغاز تاریخ تصورات عملگرایانه در این سیاست پیوند خورد.

در این موقعیت شاید بهتر است از خاتمیزم (نتایج مترتب بر اندیشه و عمل حجت‌الاسلام خاتمی) سخن بگوییم. به عبارت دیگر، نتیجه اندیشه و عمل خاتمی از اندیشه و عمل شخص ایشان جدا است. ممکن است برخی بگویند حجت‌الاسلام خاتمی لیبرالیزم ساده‌اندیشانه‌ای را مخصوصاً در چهار سال اول ریاست جمهوری خود نمایش می‌داد. اما مهم، افکار سیاسی- اجتماعی حجت‌الاسلام خاتمی نبود؛ مهم، حتی شاید، نتایج سیاسی-  اجتماعی این افکار هم نیست. مهم، نقش تاریخی ایشان است.

خاتمی دمل چرکین انقلابیگری پرشور اما مخرب فرانسوی در سیاست ایران را ترکاند و آن را بی‌اثر ساخت و سپس راه را برای تجری عقل عرفی (امکان گفت‌وگو بر مسائل عینی، توافقات محدود، درک عینی تر از مسائل واقعی) باز کرد. این راه را قبل از ظهور خاتمی، اندیشه فرانسوی یا اندیشه انقلاب فرانسه مسدود ساخته بود. این انقلابیگری فلسفی شوم، نهاد دولت را حقیر و کم‌معنا، سنت را امر کهن، تجربه‌های محدود و بومی را کم اهمیت و ارزش‌های سیاسی عام و تجربه‌ نشده را چونان اسطوره می‌نمایاند.

 این انقلابیگری، به نام جامعه(جامعه‌ای زیاده سیاسی و به شدت مدعی) آحاد جامعه را همچون هیتلر که به نام نژاد آلمانی، آلمانی‌ها را به کشتن می‌داد نادیده می‌گرفت ؛ اندیشه آزادی فردی علیه واقعیت(های جزئی) آزادی فرد اقدام می‌کرد و قانون گرایی انتزاعی که از سوی مصادر دولتی تبلیغ می‌شد فضاهای آزاد ناشی از حیات عرفی را محدود می‌کرد. حجت‌الاسلام خاتمی نشان مرگ بر پارادایم فرانسوی اندیشه سیاسی معاصر ایران زد. او به یکی از دوستانش در دانشگاه تربیت‌ مدرس گفته بود: «برای نامزدی ریاست جمهوری استخاره کردم، خوب آمد. شرکت کردم». شاید راز خوب درآمدن آن استخاره همین بود: پایان صد سال سیاست‌ورزی انتزاعی و آغاز عقل عرفی در سیاست ایران. به وسیله حجت‌الاسلام خاتمی، در سیاست ایران عقلانیت انتزاعی تضعیف شد و عقلایی بودن انضمامی تقویت.

به وسیله او جمهوری اسلامی چالش بزرگ مدرنیته سیاسی (یا پارادایم اندیشه سیاسی معاصر) را پشت سر نهاد و اینک باید خود را برای چالش‌های بزرگ دیگر (کارآمدی، آشتی دین و آزادی، پیوند نظری اسلام و ایران، پیوند افکار سیاسی امام خمینی(ره) با گرایش‌های سیاسی طبقات متوسط مدرن، پیوند دولت جمهوری اسلامی و روشنفکران و...) آماده کند

برچسب‌ها