شاید کمتر جشنی به اندازة نوروز، نماد و آداب داشته باشد. نمادهایی که بعضی، ریشه آریایی دارند. بعضی زرتشتی یا اسلامی هستند و بسیاری هم حاصل ذوق مردمی که سعی میکردند از یک جشن به اندازة یک سال، شادمانی بگیرند.
نوروز بیشتر از سه هزار سال فرصت داشته تا خودش را با افت و خیز و زیر و بم زندگی و تاریخ مردم ایران هماهنگ کند و با عاریت گرفتن یک نماد یا مراسم، از هر حادثه و تغییر، همچنان مهمترین و عزیزترین عیدشان باقی بماند. (مگر نه این که «عید»، هنوز هم اگر هیچ کلمهای بدرقهاش نکند، برای ما معنی نوروز میدهد؟)
اما برای آدم بیحوصله و کلافة هزاره سوم بعد از میلاد، که نه مرزی میشناسد، نه برای شکوه اسطورهها تره چندانی خرد میکند، نمادها چقدر مهماند؟ در جمعه بازار دهکده جهانی، بین نوروز و کریسمس و هیچ، کدام را انتخاب میکند؟ اصلا میشود از انسان زمانه mP3 و کلیک، انتظار داشت آداب نیاکانش را مثل نیاکانش اجرا کند؟ سنتهای ملل مختلف برای هرکدامشان معانی متفاوتی دارند که به آنها هویت میبخشند و در رمزوراز زندگی مردم معنی میشوند.
این سنتها مدافعینی دارند که دوست دارند جوانها با گذشتة تمدن خود آشنا باشند و به آن افتخار کنند. آیا میشود؟! آیا شما از رمزوراز سنتهای نوروز باخبر هستید؟!
سنتها و سمبلها به نوعی مشمول روند تکامل تاریخی و بقای اصلح هستند. آنهایی که قابلیت بیشتری برای انطباق با شرایط مدرن دارند، کم و بیش باقی میمانند و به حیاتشان (ولو مسخ شده و از اصل افتاده) ادامه میدهند.
بقیه اما سرنوشت ماموتها و دایناسورها را پیدا میکنند و بعد از مدتی فقط در کتابهایی مثل «ایران، فرهنگی که بود»، «مرثیهای برای یک تمدن»، «به کجا چنین شتابان»، «به سر عشق چی اومد» و از این قبیل، میشود سراغشان را گرفت. فرض میکنیم این تحول اجتنابناپذیر است و سعی میکنیم این رازهای بقا را حدس بزنیم.
سکوت: حرفها و کلمهها، غیرقابل تأویلترین قسمت آداب و رسوماند و لابد به همین دلیل اولین قسمتی هم که فراموش میشود، حرف زدن از چیزی مثل پوست کندن میوه است. این که یک رسم یا سمبل، با حذف گفتارهایش چه سرنوشتی پیدا میکند، بستگی به سهم بخش کلامیاش دارد. مثالش چهارشنبهسوری است که با تبدیل کلامی چون «زردی من از تو...» به سر و صدا، همچنان به حیاتش ادامه میدهد.
ریتم و اکشن: جشنها طراحی شدهاند تا مستند کنند و زندگی روزمرة اغلب خالی از هیجان را، به سینما نزدیکتر کنند. زندگی روزمره قرن بیست و یکم، اگر هنوز خالی از هیجان است، اما ریتم تندتری دارد و همین، مخصوصا انتظار جوانها را از چیزی که بشود به آن جشن گفت، بالاتر میبرد.
میشود با این توجیه که جشن با پارتی فرق دارد و بیشتر از آن که هیجان محور باشد، شادمانی و آرامش محور است، به زور از چیزهایی دفاع کرد اما نمیشود منکر شد که رسوم کند و خالی از کنشی مثل دید و بازدید بهتدریج حالت اجباری و ادای دین پیدا میکنند.
البته از قلم نیندازیم که ریتم مال ما جوانها است و همة خانواده ما نیستیم و در نهایت باید به بهای در کنار خانواده بودن کمی هم با ترمز بازی کنیم.
کارکرد: حتی روانشادترین رسوم و نمادهای آیینی گذشته، دردی را دوا میکردهاند. دردی که ممکن است در داروخانه زندگی مدرن، نسخه بهتر و سریعتری داشته باشد. نمادها و رسوم خوششانس، آنهایی هستند که ولو با تغییر کاربری اندک، همچنان از پس انجام کاری بربیایند و نگذارند سفره خانهشان به فستفود تبدیل شود.
ممکن است دیگر کسی خانهاش را برای نزول ارواح اجدادش در شب عید، آب و جارو نکند، یا من باب در کردن نحسی سیزده، سر به بیابان نگذارد، اما خانهتکانی و سیزدهبدر همچنان بهخاطر کارکردها و جذابیتهای دیگرشان اتفاق میافتند.
نمادینگی: تنها صداست که میماند و البته تصویر و مزه هم و همینطور هر رسمی که بتواند از این نقطهضعفهای انسانی بهتر استفاده کند. میان اینها، احتمالا تصویر، برد بیشتری دارد. یعنی میتواند همزمان با انتقال مؤلفهها و محتویات فرهنگی گذشته، چیزی هم برای ارضای حس زیباشناختی انسان امروزی داشته باشد.
مثال کامل و بینقصش، سفره هفتسین است. پر از رنگ، پر از جزئیات و پر از اسطورههایی که ناخودآگاه، لابهلای زیبایی این رسم، نسل به نسل، منتقل شدهاند بدون این که خیلیها حتی از وجودشان باخبر باشند. راستی چرا هفتسین مانده است و آن هم اینطوری یکی از دلایل آن این است که نماد توجه تمدن ایرانی به عنصر زمان و تاریخ است و ایرانیها در مواقع تغییر عناصر تاریخ و زمان و فصل و ماه، آن را باشکوه برگزار میکنند تا اهمیت وقت و زمان را به خود یادآور شوند. این همان مسالهای است که در کتابهای موفقیت به زبان امروزی به آن اشاره میشود.
کودکانگی: رسمهایی هست که به خاطر فرم ساده، تئاتری یا کلاممحورشان، ممکن است به نظر انسان سرگشته معاصر، کودکانه بیاید. اگر این رسمها اتفاقا جذابیتی هم برای کودکان داشته باشد، شاید بشود مسؤولیت خطیر جلوگیری از انقراضشان را به این موجودات معصوم و از همهجا بیخبر سپرد.
«نو پوشیدن»، تقریبا به همین شکل زنده مانده است و شاید میشد یا بشود «قاشقزنی» را هم با توجه به شباهتی که به هالووین فرنگیها دارد، به همین روش زنده کرد. البته رنگ کردن تخممرغ را هم فراموش نکنید.
کارآفرینی: این که سرمایهداری در انواع مدلهایش با خردهفرهنگها و گندهفرهنگها، چهها که نمیکند و آیا آنها را یک لقمه میکند یا با فرآیند مسخ تدریجی به اهداف خود میرسد، فعلا بحث ما نیست. فعلا بحث ما این است که از بعضی رسوم و نمادها میشود پول درآورد و به این میگویند موقعیت برد- برد که در آن یک رسم، در ازای ایجاد یک موقعیت شغلی، به حیات نیمبند و متاسفانه؟ بعضا خفتبارش ادامه میدهد. «حاجیفیروز» شاید مثال بیراهی نباشد و البته «نوروزیخوانی» هم میتوانست شاید اینطوری هنوز نفس بکشد.
چه عیبی دارد که بعضیها از آیین و رسوم ملت خود درآمد کسب کنند، اگر شاد باشد که چه بهتر. بعضی از ما آنچنان در مورد حاجیفیروز فکر میکنیم که نگو!! اگر کسی دیگری را شاد ساخت و زندگی خود را هم گذراند و به تداوم سنتهای ملیاش در بین کودکان و نوجوانان کمک کرد، انسان مثمرثمری است.
عقیدهزدگی: نه که انسان معاصر، انسان بیاعتقاد و پا در هوایی باشد، اما به وضوح از عقاید پدران و حتی مادرانش فاصله گرفته است. یعنی علمیتر و منطقیتر شده و کمتر به شگون و بخت و پیشانی اعتقاد دارد، یا لااقل حاضر نیست کاری کند که بقیهای که آنها هم اعتقاد دارند، بفهمند که اعتقاد دارد و مسخرهاش کنند.
شاید تسلیم را خوشتر دارد یا جنگ را بیهوده میانگارد و نمیخواهد برای تغییر لایتغیر، فعالیت یا ژانگولری بنماید. شاید هم... به هر حال همین دو سه فرضیه به خوبی نشان میدهد کار رسومی که صرفا در مقابل بهتر کردن سرنوشت، از انسان انتظارات عجیب و غریبی مثل پرت کردن کوزه یا درگیری با کسبه را دارند تقریبا تمام است.
اما ظاهرا اگر هزینه زیاد نباشد، ذات قضا قدری انسان بدش نمیآید سنگ مفتی پرت کند. حداکثر در حد نخوابیدن موقع تحویل سال یا سبزه گرهزدن.
استفاده ابزاری: تکنولوژی اتفاقا گاهی به احیای بعضی از رسوم ولو در قالبی متفاوت کمک کرده و این البته شانس آن رسومی است که توانستهاند از ویژگی آسانکنندگی ابزاری تکنولوژی، سود ببرند. فکر میکنید اگر نمیشد با فشار یک کلید، به هر کس و ناکسی عید را تبریک گفت یا برایش کارت پستال فرستاد، کسی برای این کار، تلفن دست میگرفت یا تمبر لیس میزد؟ حاشا! چهارشنبهسوری که جای خود دارد. دینامیت کجا و خار مغیلان کجا؟
خصوصیسازی: تلخ است ولی ایرانیها روزبهروز منزویتر میشوند و بیشتر به چهارچوب خانهها و روابط مرتبه اولشان پناه میبرند. به این ترتیب سراغ همسایه رفتن، مگر وقتی که کسی در خانه خودکشی کرده و آژانسها همه اشغالند و اورژانس تلفنش را به یک شماره رندوم 8 رقمی تغییر داده و فقط همسایه ماشین دارد، معمولا دور از تمدن محسوب میشود.
اقوام درجه دو و سه که به همین درد هم نمیخورند. بنابراین عجیب نیست رسومی مثل دید و بازدید که به برقراری رابطه و دیالوگ با بقیه احتیاج دارند رنگ ببازند. مونولوگ قضیهاش فرق میکند و هنوز هم میشود دخترهایی را که موقع سبزه گره زدن ورد میخوانند غافلگیر کرد.
چیبودیم؟ چی شد؟
توی این بحبوحه دنیای تکنولوژی حفظ سنت های قدیمی یک جورهایی هنر به حساب می آید. خصوصا در مورد بعضی از ما که استاد فراموش کردن آداب ملی هستیم. نوروز پر است از رسومی که کمابیش از همان زمان باستان تا الان باقی مانده اند.
منتها خیلی از این رسومات با گذشت زمان رنگ عوض کرده اند و به قول بابا بزرگ ها امروزی شده اند. بد نیست یک نگاهی به آداب نوروزی بیندازیم و ببینیم از گذشته تا حالا چه تغییراتی کردهاند.
چهارشنبه سوری
چی بود: اسفند بیشتر از هر ماه دیگری به 7 بخشپذیر است. هفتههای اسفند را به اسم عناصر چهارگانه نامگذاری میکردند و هفتة آخر که هوا رو به گرمی میگذاشت از آن آتش بود. شبچهارشنبه این هفته، از بیابان بته و خار میآوردند و سرگذرها و روی بامها و در حیاط خانهها آتش میزدند.
کنار آتش جمع میشدند، میگفتند «سرخی تو از من، زردی من از تو»، از روی آتش میپریدند و باور داشتند که سرخی و شادابی آتش به آنها و زردی و بیماری آنها به آتش منتقل میشود. آتش که تمام میشد خاکسترها را جمع میکردند و میدادند یک نفر از خانه بیرون ببرد.
چی شد:حالا دیگر اسفند چندان حساب و کتاب ندارد. معمولا هفته اول طوفان میآید، هفته دوم برف، هفته سوم کسوف میشود و هفته چهارم اسکلهها را خالی میکنند تا کشتیهای حامل مهمات پرترقتوروق ساخت چین بتوانند پهلو بگیرند. البته هنوز هستند کسانی که این مهمات چینی را توهینی به آداب و رسوم باستانی ایران میدانند و معتقدند همان کپسولهای 20 کیلویی شرکت ملی گاز، بهتر از هر کوفت دیگری از پس برگزاری هر چه باشکوهتر این مراسم برمیآید.
قاشق زنی
چی بود: اغلب در همان شب چهارشنبهسوری، بسیاری از مردم و مخصوصا بچهها، خودشان را در لباسی مخفی میکردند و در حالی که با قاشق به ظرفی میزدند، در خانهها میرفتند و مردم هم برای رفع بلا یا برآورده شدن آرزوهایشان، چیزی مثل آجیل و میوه و شیرینی در ظرفشان میگذاشتند. حالا نوبت خانه بعدی بود.
چی شد:تا همین چند سال پیش، میشد اجرای این رسم را در جاهایی از ایران دید اما امروزه این کار نوعی مردمآزاری و مفتخوری محسوب میشود و اگر هم اتفاق بیفتد در بهترین حالت، مردم ضمن کشیدن لپ بچه و ادای کلمات محبتآمیز او را دعوت میکنند که برود و بهجای این مسخرهبازیها پیکنوروزیاش را حل کند.
هفتسین
چی بود: سفره چیدن، مختص نوروز نیست. در آیینهای باستانی ایران، برای هر جشن، خوانی گسترده میشد که در آن، غیر از اسباب نیایش، خوراکی هم میگذاشتند. برای نوروز، محتویات خوان، هفت ظرف ـ برای اهورامزدا و شش امشاسپند ـ شامل خوراکیهای مختلف بود که هر کدام سمبل نوعی زایش و شادی به حساب میآمد و اسمشان هم الزاما با سین شروع نمیشد.
ظرفها، قابهای نفیسی بود که از چین میآمد و چینی نام داشت. «چینی» بعدا به «صینی» و «سینی» تبدیل شد و سفره نوروز را به همینخاطر هفتچین یا هفتسین میگفتند. عدهای هم معتقدند اول هفتشین بوده.
چی شد:سفره هفتسین امروزی (شامل هفتسین و ملحقاتی مثل ماهی، شمع، آیینه، قرآن، حافظ و...) آنقدر زیبا، ساده و پر راز است که اگر اتفاق عجیبی در مغز ایرانیها نیفتد، مهمترین نماد نوروزیشان باقی خواهد ماند.
سیزده بدر
چی بود:سیزدهمین روز بهار را لااقل دو اسطوره پشتیبانی میکند که هر دو ، علیرغم شروع متفاوتشان در نهایت به بیابان ختم میشود. یکی این که در اساطیر ایران، عمر جهان، دوازده هزار سال است. در پایان این مدت، سوشیانس ظهور میکند، آنها که علیه اهریمن جنگیدهاند به پیروزی میرسند و در هزاره سیزدهم در بهشت به زندگی ادامه میدهند.
دوازده روز اول بهار، نماد 12 ماه سال است و روز سیزدهم، پنجه دزدیده را تمثیل میکند که بنابراین نحس است. خانه را جارو نمیکنند و از آن بیرون میروند تا آشوب و نحسی، دامنگیرشان نشود.
چی شد: خانه را جارو نمیکنند، سبزه را برمیدارند، آن را روی کاپوت جاسازی میکنند، چند تکهاش را جهت شادی، به برفپاککنها الصاق مینمایند و به طرف اولین نقطه سبزرنگ روی نقشه شهر، یورش میبرند. حوالی بعدازظهر، نحسی به در خانه مراجعت میکند، زنگ میزند، جوابی نمیشنود، دوروبرش را نگاه میکند و از دیوار بالا میرود. بقیه سناریو به نحوه برخورد نحسی با تجهیزات ایمنی خانه بستگی دارد.
خانه تکانی
چی بود: نوروز، جشن نزول فروهرها هم بوده است. فروهر، گونهای از روان است که پیش از آفرینش مردمان در آن جهان به وجود میآید، پس از مرگ به همانجا بازمیگردد و از کیفرها و عقوبتهای روان، به دور است.
فروهرها سالی یک بار، در طلیعه فروردین (که ماه فروهرها معنی میدهد) به خانه پیش از مرگشان، فرود میآیند. اگر خانه را پاکیزه ببینند، دلخوش میشوند و بر برکتش، دعا میکنند وگرنه غمگین و دعا نکرده بازمیگردند. خانهتکانی ظاهرا از همینجا آمده است.
چی شد: با انقراض تدریجی نسل زنان خانهدار، دو سه روز مانده به عید تقریبا تنها فرصتی است که میشود خیلی از نقاط دور از دسترس و دید خانه مثل فرشها و پردهها را از منجلابی که در آن دست و پا میزنند بیرون آورد و روی لبه بالکن یا پشتبام انداخت و شهر را به نمایشگاه فرش دستباف و ماشینی تبدیل کرد. خانهتکانی تقریبا مفیدترین رسم نوروزی است و بنابراین حیاتشبه هیچ معنی پیچیدهای بستگی ندارد.
کوزه انداختن
چی بود: همان غروب چهارشنبهسوری، در یک کوزه قدیمی، کمی زغال (نشانه سیاه بختی) و اندکی نمک (نشانة شوری چشم) و یک سکه کم ارزش میگذاشتند و بعد از دست به دست گرداندن، نفر آخر آن را سر بام میبرد و پایین میانداخت. کوزه که میشکست اهل خانه میپرسیدند: چی شکست؟ فرد: قضابلا. اهل خانه: توش چی بود؟ فرد: غم و غصه. اینکه اهل خانه قضا بلا را سربهنیست میکردند. به قول امروزیها کمترین حسناش این بود که بهشان اعتماد بهنفس میداد.
چی شد: طوری نشد. فقط دیگر وجود ندارد. مورخین اصرار دارند انقراض این رسم را به کشته شدن یکی از ساکنین برج اسکان در اثر اصابت جسمی شبیه کوزه به ناحیه سر ربط بدهند، در حالی که دروغ میگویند چون هیچ اثری از سکه دور و بر جسد پیدا نشد.