یادتان هست که بزرگتر شدیم، جنگ تمام شد، ماشینهای نو به خیابانها آمدند و سفر را شروع کردیم. با موسیقی پاپ که مد شده بود و با تلویزیون که حالا چپ و راست فیلم و سریال پخش میکرد.
چه سالهایی بود! چقدر عیدی گرفتیم و چقدر برای لباس نو گریه کردیم. سالهایی که شلوارهای بگی مد شده بود و سالهایی که آن شلوارهای تنگ و چسبان را نمیتوانستیم از پایمان در بیاوریم! چقدر عید آمد و رفت تا ما هنوز هم گمان کنیم که این یکی از همه مهمتر است. چرا که نباشد؟ حالا که دیگر آن عیدهای خاطرهانگیز از چنگمان رفتهاند.
از حالا هم که نمیشود به یک سال بعد و ده سال بعد و نوروزهایشان فکر کرد که قرار است چه بلایی سرمان بیاید و چه بلایی سر دنیا بیاوریم. فعلا همین یکی را داریم و باید آن را دو دستی بچسبیم.
ولی بد نیست که یک نگاهی هم به نوروزهای رفته بیندازیم محض عبرت. و ما همین کار را کردهایم. از سه تا از دوستان به تناسب تجربه و سن و سال، خواستهایم که آن نوروزها را مرورکنند.
گفتیم از دهة 60 بنویسیم و از 70 و 80. گفتیم عقبتر نرویم. قدیمیتر از این، بیشتر به کار باباهایمان میآمد و مامانهایمان و چشمهای آنها را پر از اشک میکرد. حالا بماند. فعلا سراغ سالهایی رفتهایم که جوانهای امروزی، نسلسومیها ممکن است خاطرهای از آنها داشته باشند. خاطرههایی که دورترینشان به سالهای کودکی برمیگردد و دوران سرلاکخوری.
خاطره بازی، همیشه کار لذتبخشی است. این صفحات را هم بازی لذتبخش ما بدانید. در آن شریک شوید. چشم ببندید و با ماشین زمان، سالها برگردید به عقب...
دهه 60:
ماهی قرمز، وضعیت سفید
نوروز در سالهای دهة شصت مثل خیلی چیزهای دیگر، هم بود و هم نبود؛ هم بود چرا که سال چهار فصل دارد و ایرانیان مهمترین جشن ملی شان استقبال از اولین فصل سال است؛ هم نبود چرا که بعد از انقلاب اسلامی، برخی گمان میکردند که نوروز چیزی در حد جشنهای دوهزارو پانصد ساله است.
البته مخالفت با برپایی نوروز، خیلی زود از یادها رفت. در 31 شهریور 1359 واقعه بزرگتری نه تنها نوروز را که همه کشور را تهدید میکرد؛ همه هوش و حواسها متوجه همسایه غربی شد که مرزهای کشور را مخدوش کرده بود.
جنگ تحمیلی با بمباران هوایی شروع شد و از نوروز 1360 تا نوروز 1367 مردم ایران استقبال از بهار را در کنار جنگ تجربه کردند. در این میان، بهار میآمد و جنگ نمیتوانست جلویش را بگیرد.
عید بود، نوروز هم بود، اما جور دیگری بود. این نوشته را به مرحوم حاجیه خانم صدیقه جانعلیان تقدیم میکنم؛ زنی که هر وقت در آن سالها کم میآوردم مانند دامنه الوند، جایی که الوند در آن آرمیده آرامم میکرد.
او در آن سال تحویلی که به جای توپ سال تحویل، اولدیکینها میغریدند، در آن سالی که بهترین دوستم را از دست داده بودم، لبخندی به من عیدی داد که بهترین عیدی زندگیام بود. آن زن، مادرم بود.
نوروز 86 بدون لبخند او، طعم وضعیت قرمز گرفته است. برای او وضعیت، همیشه سفید بود.
دید و بازدید
از اغلب خانوادههای ایرانی، نمایندههایی در کسوت رزمنده در جبههها حضور داشتند. به همین دلیل، آداب همه نوروزها تحت شعاع آن عضو غایب خانواده، رنگ و بویی دیگر به خود میگرفت.
اگر رزمنده به مرخصی میآمد باز هم همه چیز به شکلی به آن رزمنده منتهی میشد. زندگی در پشت جبهه به نوعی تداوم زندگی در جبهه بود. در دید و بازدیدها همه مهمانان از رزمنده تازه از جبهه برگشته، خبرهای دسته اول از اوضاع دشمن و نیروهای خودی میخواستند.
بازار شایعه در زمان جنگ بهویژه در شهرهایی که به جنگ و جبهه نزدیکتر بودند، داغ بود. یکی از کارهایی که اغلب مردم در مهمانیهای عید و در حضور رزمندگان بعد از حرفهای جدی انجام میدادند، در میان گذاشتن این شایعات با رزمندگان بود تا آنها درباره این شایعات، نظر نهایی را بگویند.
در نوروز سال 1363 به عید دیدنی خالة مادرم رفته بودیم. محمدرضا، پسر خاله مادرم هم که آن زمان سرباز بود به مرخصی آمده بود. همه اهالی خانواده، سؤالات و شایعات خود را با او درباره جنگ و جبهه بیان میکردند و محمدرضا هم جوابهایی میداد.
در میان این سؤالات، یکی از خانمها از محمدرضا پرسید که آیا حقیقت دارد که صدام شش تا زن دارد. محمد رضا نگاهی به همه انداخت و سکوت کرد.
مادر پسر خاله مادرم، برای جلوگیری از خرابکاریهای احتمالی زود پرید وسط که آخر محمدرضا از کجا باید بداند. خانم پرسشگر که روحیة اوریانا فالاچی پیدا کرده بود سریع گفت، خوب از اسیرها میپرسید.
آنها حتما میدانند. محمدرضا سکوت کرد. الان دارم فکر میکنم که محمد رضا در آن لحظه، تصویری را مجسم میکرده که اسیری عراقی در حالی که عرقگیر به تن دارد و الموتلصدام میگوید در برابر پرسش محمدرضا درباره تعداد زنان صدام، چه عکسالعملی باید نشان میداد.
خانهتکانی
یکی از علائم رایج در شهرها هنگام جنگ، ضربدری است که با چسب نواری روی شیشهها میزنند تا از خوردشدن بیشتر شیشهها بر اثر شکستن دیوار صوتی و حمله هوایی جلوگیری شود. در هنگام خانهتکانی مادران علاوه بر پاککردن شیشهها این نوارچسبها را تعویض میکردند.
انجام این عمل اغلب با این آرزو انجام میشد که انشاءلله سال بعد دیگر این علامتها را برای همیشه از روی شیشهها بکنیم. با بالاگرفتن جنگ در شهرها در اسفند 1366 چند نقطه از محله ما نیز از بمبهای دشمن بینصیب نماند.
همه شیشههایمان از بین رفته بود. پایگاه بسیج محل مقدار قابلتوجهی نایلون به جای شیشه در بین خانهها توزیع کرد تا برای جلوگیری از سرما به جای شیشه از آن استفاده شود. نصب نایلون به جای شیشه کار سادهای نبود اما برادران و پدرم این کار را کردند.
مادرم مثل خیلی از مادران دیگر که حتی جنگ هم نمیتوانست جلوی خانه تکانیشان را بگیرد، با دستمال، خیلی آرام، نایلونهای دو لایه را دستمال میکشید و تمیز میکرد. مادرم وقتی در برابر کنایههای ما جوانها قرار میگرفت که بابا دیگر زیر بمب و راکت، خانهتکانی چه معنی دارد؟ مصمم جواب میداد که نمیخواهم حتی اگر مردیم تو خانه کثیف بمیریم.
خرید عید
خرید عید، مهمترین جلوة نوروز است. در آن سالها خانوادههای طبقه متوسط حتی اگر میخواستند نمیتوانستند همه بچهها را نونوار کنند. ارزاق عمومی که به صورت کوپنی در تعاونیهای محلی توزیع میشد، مهمترین دغدغة مردم بود. از طرف دیگر، خانوادههای داغدیدهکه پدر و برادر و پسرشان را در جنگ از دست داده بودند و اولین عید را بدون عزیزان از دست رفته تجربه میکردند هم فراوان بودند.
مردم به حرمت آنها هم که شده خیلی در فکر سور و سات عید نبودند. در نوروز 1364 با بچههای کلاس قرار گذاشتیم به خاطر همدردی با یکی از بچهها به نام سهراب که پدرش در جبهه شهید شده بود، لباس نو نپوشیم و روز اول عید به دیدن همکلاسی داغدیده برویم. هرکس هم به فراخور خود، عیدیای برای سهراب آورده بود.
در این میان، یکی از بچهها به نام سعید با خود چیزی آورده بود که دوست نداشت روکند. همه کنجکاو شده بودند بدانند که سعید چی آورده. سعید با غیرت چشمگیری، بسته خود را آرام و بیصدا به مادر سهراب داد و مادر سهراب با خوشحالی و تشکر فراوان هدیه سعید را گرفت و داخل یخچال گذاشت.
فضولی داشت بیچارهمان میکرد. سعید هم با رازداری فراوانی هیچی نمیگفت. بالاخره از طریق سهراب فهمیدیم که بسته سعید سهمیه پنیر بوده که مادر سعید به جای مادر سهراب در صف ایستاده و برایش فرستاده بوده است.
سال تحویل
نوروز 67 در نوروزهای جنگی، حال و هوای دیگری داشت. جنگ شهرها بالا گرفته بود و دشمن بیرحمانه اغلب شهرهای کشور را هدف قرار داده بود. بسیاری از مردم، خانههایشان را ترک کرده بودند و به روستاها یا شهرهای امن رفته بودند. سال تحویل این سال در بسیاری از شهرهای غربی در وضعیت قرمز سپری شد.
بسیاری از مردم دعای سال تحویل را در پناهگاهها خواندند و در چند شهر حمله هوایی انجام شد. زمان سال تحویل در سال 67 ساعت دوازده و بیست و پنج دقیقه ظهر بود. شبکه اول دو مهمان ویژه برای سال تحویل به استودیو دعوت کرده بود. یوسفیوسف بیک و علیرضا خمسه که در مسابقه هوشیار و بیدار با استقبال مردم روبهرو شده بودند.
در همدان چند دقیقه بعد از سال تحویل آژیر قرمز کشیده شد. ما با خانواده آن سال در شهر ماندیم. چرا که همه به این نتیجه رسیدیم که آوارگی به خاطر ترس از بمباران، از ماندن زیر آوار بدتر است. سفره هفت سینی در کار نبود.
اما چون شایع شده بود که زمان سال تحویل حتما شهرهای کشور، مورد حمله هوایی قرار میگیرند، زیرزمین خانه، دو ماهی بود که آب و جارو شده بود و آماده برای زندگی. خیلی شبها همه خانواده در زیر زمین میخوابیدند. سال نو در زیر زمین تحویل شد. همه در حال روبوسی بودیم که وضعیت قرمز شد. مادرم در حالی که لبخند میزد، به همه گلاب داد و زیر لب گفت: «به این میگن عید».
و اما زندگی
همه زندگی آدم، نشخوار دوران نوجوانی است. نوجوانی یک نسل در جنگ گذشت و سال تحویل را با غرش توپهای واقعی فهمید. در این میان شاید یادآوری آن سالها تکرار تجربهای است که هرگز نباید آرزوی تکرارش را بکنیم اما اگر من و خیلی از همسن و سالانم، ویژگیهایی نسبت به نسلهای دیگر داریم، بدون شک در شکل و محتوای زندگیای است که در نوجوانی پشتسر گذاشتهایم.
ما هرچه اکنون در زندگی داریم ناشی از چیزهای کم و ناقصی است که در نوجوانی و در کنار جنگ داشتیم. هرگز فراموش نمیکنم رمانهای قطوری را که در زیر زمین خانهمان خواندهام؛ از «سه تفنگدار» گرفته تا «خواجه تاجدار» از «جنایات و مکافات» تا «آنها به اسبها شلیک نمیکنند».
طعم عجیب پخش غیر مستقیم بازی برزیل و فرانسه در جام جهانی با گزارش بهرام شفیع در میان دو وضعیت قرمز، برای همیشه با من است.
خیلی از پدیدههای رایج در آن زمان برای نوجوانان و جوانان، اکنون دیگر برای همیشه به حافظه نه چندان معتبری سپرده شده است. نوستالژی در این میان، چیز بی معنایی است. ما دلخوش آیندهایم، حتی اگر بهای این دلخوشی پیری زود رس باشد.
دهه 70:
تفنگا تقتقاش مونده...
دهه هفتاد شمسی، دورانی غریب در زندگی همه ما بود؛ چه برای خود من و همسن و سالهایم که بچه انقلابیم و این دهه افتاد توی اوج نوجوانیمان و چه برای انقلابیون جوان دیروز و حتی بزرگترهایی که عمری ازشان رفته بود.
دهه هفتاد، دهه شروعی دوباره بود. سالهای ساختن و نو شدن. سالهای بازشدن مشتهای گرهکرده، یا گرهکور ابروها؛ که حالا بایست جای جنگ، سراغ سازندگی و جبران خسارات میرفتیم و چهرههای جدی جای خود را به صورتهای بشاش وشاد میدادند. دهه هفتاد، دهه رنگ و نور و نوا بود. دهه پراید و پاپ و مد.
دهه سینما و «ساعت خوش» و چهارشنبهسوری. شنیدن هلهله استادیومروها و کفزدن توی سالنهای جشنواره فیلم. سالهای تجربه کنسرت موسیقی و به خاطر سپردن اسم اتومبیلهای نو به نو... دیگر کابوس قطع برق و شنیدن صدای آژیر حمله هوایی درست موقع سال تحویل، از نوروزهایمان رختبربسته بود.
حالا سال به سال آجیل عیدهامان متنوعتر می شد و حتما شب سال نو سبزی پلو با ماهی توی سفرهمان بود. حتی چهارشنبه سوریهایمان هم قشنگتر شده بود: فشفشه، فشفشه عزیز که همه ایام کودکی در آرزویش میسوختیم، میگداختیم، جذابتر از بوتههای آتش سنتی، توی دستمان بود.
فراوان! میبینید؟ ریشه اغلب این تفاوتها به دهه پیش بر میگشت؛ خصوصا به جنگی که بر ما تحمیل کرده بودند و محرومیتهایی که با پایانش، از همه وقت بیشتر، عیدها خوب از خجالت خودمان در میآمدیم و سعی در تلافی داشتیم!
مُد
دهة هفتاد، شاید این تکیهکلام اول هر سال بیش از همه تکرار میشد که «مدامسال رو دیدی؟» «مد»؟ هنوز با این کلمه نامأنوس مشکل داریم ما اما از همان سالهای اول دهة هفتاد بود که توجه به مد، مد شد. حالا مدها چی بودند؟ مثلا یک سال روسری سفید مد میشد و سال بعد سبز. سال دیگر سر کردن چفیه مد میشد.
یا پوشیدن مانتو مشکی با شلوار جین و درعینحال کفشهای اسپرت با زبانه بزرگی که الان اگر پا کنی، فاجعه است!
مد البته یقه آقایان را هم گرفته بود، بلکه بیشتر از بانوان. تنوعاش هم چنان بالا بود که الان پرداختن و حتی لیستکردن مدهای آن سالها خودش گزارشی، پروندهای، چیزی میطلبد.
خلاصه واژهای به نام «رپ» یا مصطلحترش «رپی»، همان وقتها بود که جای کلماتی مثل «سوسول» و «پانکی» برای نامیدن اهل قیافه و تیپ، بابشد.
باید اضافه کنیم که برخلاف امروز، موبایل هم از پزهای خیلی«های کلاس» آن روزگاران بود. البته در اواخر دهه، همة این پزها وقت دید و بازدید عید فوران میکرد؛ چه نمایش مد تازه با رخت و لباس عید و چه وررفتن و نمایش گوشی موبایل به فامیل و دوست و آشنای «همراه» ندیده.
چهار چرخهها
رونمایی اتول تازه هم که جای خود داشت، خصوصا بعد از سال72 که پراید و پژو405 تازه وارد بازار بیتنوع و سرشار از پیکان و جوانان ورنوی ایران شد. ظرف دو سال عشق ماشین، یقة همه ما را گرفت.
تا سالها کارمان شد یاد گرفتن نام اتومبیلهای تازه و استفاده از لغتهایی مثل تویوتا کرولا، کریسیدا، هیوندای و... که عامدانه در جملات به کار ببریم و توی باغ بودنمان را به رخ بکشیم! علاوه بر این اتولهای فرنگــی، خـــارجــهایهای جانداری هم وارد مملکت شده بودند.
آنهایی که با شروع انقلاب پروژهها را رها کرده بودند و رفته بودند، برگشتند.حالا که جنگ تمام شده بود و دیگر ترسی نداشت ، چشم بادامیها و مو طلاییها پیدایشان شد؛ یا به نام کارشناس و متخصص، یا برای تفریح و توریسم و از این قبیل. حتی خودیهای مهاجر هم آمدند؛ ایرانیهای ترک وطن کردهای که احساسات نوستالژیکشان لک زده بود برای دیدن نوروز اوریجینال و حاجیفیروزی غیر از آن «مرتضی عقیلی» هر سال. آخر دوباره شلیتههای قرمز توی خیابانها افتاده بودند و دم عید، سر هر چهارراه سیاه صورتهایی را میشد دید که با آواز «ابراب خودم بزبزقندی» میرقصیدند...
رابینهود
خیلی چیزهای دیگر هم تغییر کرده بود: دهه هفتاد، قضیه اکران نوروزی سینماها جدیتر شد و عالم نمایش رونقی تازه گرفت. بازار که در دهه گذشته در قرق تعاونیها بود، به بهانه خریدهای سال نو مردم، جولانگاه نمایشگاههای عرضه مستقیم و کالاهای متنوع شد.
فراغت از بحرانهای سیاسی، اجازه داد ملت از شرایط موجود لذت ببرند و دلی از عزا دربیاورند. البته بعضی از رسم و رسومات قدیم، سخت دچار استحاله شده بودند: با ظهور مواد محترقه عجیب و غریب، چهارشنبهسوریهای سنتی از بینرفت و سهشنبه شبهای آخر سال به زمانی برای درکردن نارنجک و بمب و موشک و خمپاره، و از طرف دیگر التماس رادیو و تلویزیون برای نهی از این کار توسط جوانان بدل شد.
در مقابل، قضیه سیزده به در کمکم جدی شد و در نهایت به عنوان «روز طبیعت» رسمیت پیدا کرد. ولی تیویجان تا سالها سنت دیرینه پخش کارتون «رابین هود» در این روز را ادامه داد.
اما خوب یادمان است که موج تورم تازه آغاز شده بود و هزاریهای پشت سبز طرح جدید دهه هفتاد، حرف روز و شب عیدهامان بود!
طنزهای «صبح جمعه با شما» و «گل آقا» حول گرانی میوه و آجیل دورمیزد و فرار صاحبخانه از مهمانان، قصه آشنا و تکراریشان بود. مجله گل آقا به جای رئیس جمهور، دکتر حسن حبیبی را با انواع فیگورهای طنز به باد نقدهای جدی و نیمه جدی میگرفت .
در اولین نمایههای زندگی مدرن، آدابی مثل کنگر خوردن و لنگر انداختن اقوام به نقد کشیده شد که جمعیت جوان ایران را خیلی خوش آمد. زوجهای جوان، آپارتمانهای کوچک، کمشدن ارتباطها در سیستم زندگی شهری، رواج سفرهای نوروزی و... همگی در این امر دخیل بودند البته.
سفر
این سفرهای نوروزی هم خودش داستانی دارد. خلاصه عرض کنیم که با بهتر شدن وضع زندگی مردم، اوضاع و احوال اتومبیلهای شخصی و خصوصا وفور سوخت، تمایل به سفر و (از طرفی مد سفر رفتن) بالا گرفت. برخلاف گذشته که رسم بود همه اعضای خانواده پای سفره هفتسین خانهشان جمع میشدند، حالا خیلیها دوست داشتند سال تحویلشان را جای دیگری باشند، مثلا در مکانی مذهبی.
حرم امام رضا(ع)، شاهچراغ و حضرت معصومه(س) محبوبترین این نقاط بودند. این رسم در دهه هشتاد هم ادامه داشته و جمعیت مردمش بیشتر هم شده است. به این مورد، کاروانهای موسوم به «راهیان نور» را هم بیفزایید که از دهه هفتاد تا امروز، علاقهمندان را برای بازدید به مناطق جنگی جنوب میبرند.
گفتیم که از خارج زیاد مهمان داشتیم. عوضش ایرانیهای زیادی هم تعطیلات نوروز را خارج میرفتند؛ چیزی که در دهه قبل از آن بسیار کمتر اتفاق میافتاد. اگر نگاهی به سیل راه افتاده تورهای خارجی بیندازیم، متوجه تفاوت شدید دهه هفتاد و شصت از این جنبه میشویم.
در این میان، جزیره کیش هم انگار تازه سر از آب بیرون کرده باشد، با شهرت افسانهای که به هم زده بود، کم از خارجه نداشت.
کیش پریدهها(!) از سفرشان قصهها میگفتند و سوغاتها میآوردند که بیا و ببین؛ تا جایی که معروف شد رفتن به این جزیره جنوبی کشور مثل سربازی، برای همه امری ضروری است.
پاپ
اما در دهه هفتاد، پدیدهای جذاب و جوانپسند را شاهد بودیم که گرچه چندان جدی بهنظر نمیرسد، ولی در هر بررسی اجتماعی، تاریخی و حتی سیاسی دهه هفتاد ایران اگر به آن اشاره نشود، نتیجه مطلوب حاصل نخواهد شد. بله، پاپ، پاپ ایرانی و به کار افتادن سیستم ستارهسازی.
ابتدا فوتبالیستها بودند که خب از قبل، اسم و رسمشان سرزبانهای مردم بود. در انتهای این دهه، ما صاحب لیگ حرفهای بودیم و چند باشگاه پرطرفدار و چندین ستاره لژیونر و غیرلژیونر. صعود تیمملی به بازیهای جام جهانی آنقدر به دل نشسته بود که به افتخارش یکی از بزرگترین جشنهای تاریخمان را به پا کنیم و حتی تماشای رختکن تیم، بین دو نیمه یک بازی تدارکاتی (ایران- نانت فرانسه، نوروز78) از جشن تحویل سال بیشتر بهمان بچسبد .
آن وقتها بعضیها عادت داشتند دم عید که میشد، از این و آن سراغ ویدئوها و آلبومهای ویژه نوروزی آنطرف آبی را بگیرند. گوششان را میچسباندند به رادیوهای بیگانه تا ببینند فلان خوانندة دور از وطن، امسال چی خوانده از وطن، واسه بر و بچ وطن.
بعضی از رادیوهای فارسی زبان، برای سال تحویل برنامه ویژه داشتند که خلاصه میشد به پخش همین آهنگها و حالا مصاحبهای، چیزی.
از طرف دیگر، تا مدتها موزیک پاپ داخلی ما محدود بود به دو سه آلبوم عهد بوق و خلاص. بنابراین وقتی در نوروزی از نوروزهای هفتاد، با پیش زمینه چند آهنگ از «مهدی سپهر» و «بیژن خاوری» و...، «من و تو، درخت و بارون» با صدای «خشایار اعتمادی» پخش شد، همه دنیای جوان ما لرزید از هیجان.
حلقه پاپ داشت تکمیل میشد: آن از ستارههای زمین چمن و بعد هم سینما و «عروس»اش. مهمتر اینکه تلویزیون هم شبکه سومش را راه انداخته بود برای جوانان: «ساعت خوش»ایها را هوا کرده بود که بعد از «نوروز72»، «پرواز57» و... خیلی جواب گرفت و تا امروز که «باغمظفر» دارد از آن نان میخورد.
اینها همه اتفاقات بدیع و تأثیرگذاری بودند که نشان از تغییرات عظیم جوی در سیستم کلان کشور داشت. دورادور ما پنجاه و شش - پنجاه و هفتیها بودند دیگر؛ نسل انقلاب، جمعیت جوانی که نیاز به سرگرمی را با همان چهارشنبهسوریهای دیوانهوار فریاد میکرد، با موج مهاجرت به خارج از کشور (که اسمش را گذاشتند فرار مغزها) و خیلی چیزهای دیگر...
آن سالها یک اتفاق نوروزی جالب دیگر هم در رابطه با موسیقی داشتیم: آشتی و قهر دوباره «محمدرضا شجریان» با صدا و سیما.
نوروز73 بود که پس از سیزده سال، استاد به تلویزیون رفت و در برنامهای شرکت کرد با اجرای «هرمز شجاعیمهر». (بله، بیربطیاش تابلو بود. باید حرفهای مجری توانمند برنامههای خانوادگی را برابر شجریان میشنیدید...) در این حضور میمون، شجریان هم کم بد نبود و وسط اجرای زنده آواز، صدایش گرفت و به سرفه افتاد.
دست آخر، ماجرا ظاهرا با تقدیم صفحه گرام آخرین کار استاد به سازمان صدا و سیما، به خوبی و خوشی تمام شد اما مدتی بعد شجریان اعلام کرد تا وقتی کارهای بیارزش از رسانه ملی پخش میشود، دوست ندارد کارهایش از این رسانه پخش شوند.
خرده ریزها
این دهه هفتاد، بدمسب گفتنی زیاد دارد، حیف که بیشتر جا نداریم. مثلا نشد از افتتاح شبکههای مختلف سیما و صدا و همینطور بیشتر شدن زمان پخششان مفصلتر بنویسیم. جا نشد از چیزهایی مثل جشن نیکوکاری و «بیایید شادیهایمان را قسمت کنیم» بنویسیم. بنویسیم که وقتی ملت زیر بمب و موشک بودند بیشتر به داد هم میرسیدند تا دورانی که ثبات حاکم شد و پول و پارتی جای خیلی چیزها را گرفت. هی، «تفنگا تق تقش مونده/ غروب رفته غمش مونده...»
فرصت نشد درباره تحول مطبوعات در دهه هفتاد حرف بزنیم به خصوص آن ویژه نامههای آخر سال؛ آن بهاریهها به قلم بزرگان اهل فن، آن مرورها و زنده کردن یادها و خاطرههای سال به سال. بیشک امروز اگر ویژهنامه داریم، حاصل همه آن قلمزدنها و عرقریختنهای سالهای گذشته است.
دهه 80:
شادیِ قسطیِ نو
حقیقتش را بخواهید، فکر نمیکنم عیدها فرق زیادی با هم داشته باشند. توی همهشان سال تحویل است و هفتسین و دید و بازدید و مسافرت و بخور و بخواب و کسالت و سیزدهبهدر. اما شاید بشود هر چند ساله، عنصرها یا به قول روشنفکرها «اِلمان»های خاصی را تویشان پیدا کرد که در سالهای قبل و بعدشان نیامدهاند یا کمرنگتر بودهاند. اگر توی پنج تا عیدی که از دهة هشتاد رفته است، دنبال این عناصر خاص بگردیم، احتمالا به اینها میرسیم.
محرم و صفر
هرچقدر شروع سال شمسی با شور و شادی و خنده و شیرینی همراه است، عوضش شروع سال قمری پر است از غم و اندوه و تلخی. یکی با عید شروع میشود و دیگری با عزا.
اولِ این یکی فروردین است و آغاز آن یکی محرم. و عیدهای دهة 80 تا همین امسال، این تقارن را با خود به همراه داشتند. اگر با کمی اغماض، خود سال1380 را هم جزو این دهه حساب کنیم، روز عاشورا توی یکی از عیدهای این دهه بوده است.
واضح است که چنین تقارنی نمیتواند روی سال نو مردم ما که خیلیهاشان مسلمان و شیعهاند و حتی آنهایی هم که نیستند حرمت امام حسین(ع) و یارانش را نگه میدارند، بیتأثیر باشد.
جملة «امسال شیعیان عید ندارند» توی این چند ساله زیاد شنیده میشد. آنهایی که معتقدتر و سفت و سختتر بودند، حتی ماهی قرمز و سبزه هم برای سفرة هفتسینشان نگرفتند. برنامههای نوروزی تلویزیون و رادیو هم طبعا آن شور و شعف همیشه را با خود نداشت.
حتی توی یکی از این عیدها (دقیق یادم نیست کدامشان) لحظة سال تحویل به جای سرنا و دهل همیشگی، اذان موذنزادة اردبیلی را به همراه موسیقی کوبهای که محمدرضا علیقلی رویش تنظیم کرده بود، پخش کردند. این یک اتفاق تازه و جذاب بود.
هم عنصر نغمه مذهبی و هم عنصر موسیقی کنار هم قرار داشتند. امسال اولین عید دهة 80 است که با محرم یا صفر همزمان نیست و شادیهایش رنگی از اندوه و عزای سالار شهیدان را با خود ندارد.
مسافرت
ما ایرانیها آدمهایی ناراضی هستیم و همیشه از همه چیز شکایت داریم. پیازداغ این نارضایتی، بعضی وقتها خیلی زیاد میشود و از حد بدی وضع موجود هم میگذرد.
مثلا همه شاکیاند که آقا زندگی سخت شده و دخل به خرج نمیرسد و زیر فشار اقتصادی در حال زایمان هستیم و این حرفها. آنوقت عید که میشود، همین آدمهای بیپول و کمبضاعت، هرجور که شده اهل و عیال را جمع میکنند که مسافرتکی بروند.
خیل مسافران نوروزی به خصوص در شهرهای توریستی مثل مشهد و شمال و اصفهان و شیراز و تبریز و کیش و قشم، به حدی زیاد است که پیدا کردن مکانی برای به سرآوردن شب تا صبح در آنها، جزو الطاف خفیة الهی محسوب میشود! حالا چرا این خصیصه را جزو ویژگیهای عیدهای دهة80 قرار دادیم؟ به این دلیل که به برکت تولیدات چند صدهزار تایی کارخانههای فخیمة خودروسازی کشور و واگذاری آنها از طریق لیزینگ و فروش ویژه و تسهیلات مخصوص و اقساط طویلالمدت و البته کم بهره(!) ملت عزیز و همیشه در صحنه به مراتب بیش از سایر دههها صاحب اتومبیل شخصی شدهاند و به تبع آن تعداد مسافرتهای نوروزی ایشان نیز صعود نجومی داشته است!
برای اینکه تصویر بهتری از حجم این مسافرتها داشته باشید، یک بار توی همین یکی دو روز اول عید - اگر تهران بودید - ماشین باباجون را بردارید و توی سربالایی جردن 140 تا بگازید!
نیروی انتظامی
نترسید! قضیه این دفعه به بگیر و ببند و مواد مخدر و زنان خیابانی و اینها مربوط نیست. نیست که ما ایرانیها آدمهای بهشدت محتاطی هستیم و همیشه سرعت مطمئنه را رعایت میکنیم و هیچ وقت سرپیچ سبقت نمیگیریم و وقتی توی ترافیک گیر میافتیم، نمیاندازیم خاکی که معطل نشویم و اینطور چیزها، نامردها رتبة اول تصادفات رانندگی جهان را افتخاری دادهاند به ما! نیروی محترم انتظامی هم که نمیخواهد به همین راحتی عیش مردم، طیش شود و به قول معروف این چهار روز خوشی از دماغشان در بیاید، توی این دو سه سال اخیر، تدابیر شدید امنیتی (واقعا شدید!) اتخاذ کرده که نگذارد حتی یک جوان بیفکر لاابالی، اندیشة سبقت غیرمجاز را به مخیلة بیمارش خطور بدهد.
البته این اقدام، دست مریزاد دارد عزیزان(!) واقعا هم جواب داده و هر سال شاهد کاهش تصادفات رانندگی در ایام عید نسبت به سالهای قبلی هستیم. امیدواریم که دوستان، امسال هم این رویه را ادامه دهند.
چهارشنبهسوری
فکر میکنم سلاحهای کشتار جمعی که این چند ساله در شب چهارشنبهسوری توی کشور به کار گرفته شده، حتی مورد استفادة آمریکا در جنگ عراق هم نبودهاست!
چهارشنبهسوری به اندازة سیزدهبهدر خوششانس نبود تا از طرف مسؤولین (حالا با عنوان جعلی «روزطبیعت») به رسمیت شناخته شود. بیتوجهی رسمی به قضیه باعث شد که آتش و آتشبازی این شب، هی رشد کند و بزرگ و بزرگتر شود تا الان که سازمانهای بیمه میتوانند بیمهای را تحت عنوان «بیمه آخرین سهشنبة سال» برای مشتریانشان درنظر بگیرند!
اما بالاخره توی دهة 80 به ویژه در دو سه سال اخیر، مسؤولین خصوصا شهرداری و نیروی انتظامی، قضیه را جدی گرفتند و سعی کردند با برگزاری یک مراسم آتشبازی شاد و فرحانگیز و البته بیخطر و کنترلشده، با هرگونه رفتار خطرناک مقابله کنند. تعداد پلیسهای تهران در شب چهارشنبهسوری فقط با تعداد پلیسهای غروب بازی ایران و مکزیک قابل مقایسه است.
آیتی
لابد میپرسید این دیگر چیست؟ بابا جان، مگر قرن بیست و یک، قرن فنآوری اطلاعات، انفجار اطلاعات و اینطور چیزها نیست؟ خب چطور انتظار دارید این مسأله روی عید ایرانیها اثر نگذاشته باشد؟ اگر قبلا باید کسی را حضوری میدیدید یا لااقل بهاش تلفن میزدید تا عید را تبریک بگویید، الان میتوانید این کار را از طریق sms، آفلاین، ایمیل، کامنت توی وبلاگ و کلی «انتخاب دیگر» انجام دهید.
از جملة این «انتخابهای دیگر» میشود به «وبکم» اشاره کرد. بله! بعضی از عزیزان آنور آبی که دلشان تنگ عزیزان اینور آبی است و دوست دارند سال نو را با آنها جشن بگیرند، سال را پای مانیتور و با دیدن چهرة خیس اشک مامان و بابا که زل زدهاند توی دوربین، تحویل میکنند.
تازه بازار وبلاگنویسی نزدیک شب عید هم حسابی داغ میشود و البته بنا به سنت معهود این سالها همه خودشان را لوس میکنند و ناله و نفرین میکنند که این مسخرهبازیها یعنی چه و ما که دیگر حوصله نداریم و عید نمیخواهیم و دپ زدهایم و افسردهایم و دغدغههای خاص خودمان را داریم و میخواهیم حاصل دسترنج خودمان را بخوریم و از این حرفها.
تلویزیون
برنامههای طنز تلویزیون توی دهة هشتاد، چندان چنگی به دل نمیزند. به سختی میشود بارقهای از خاطرات خوش «نوروز72» یا «سال خوش» یا حتی برنامههای داریوش کاردان در اواخر دهة 70 را در آنها دید.
تازه توقع مردم با دیدن شبهای برره و پاورچین و نقطهچین، خیلی بالا رفته بود و نمیشد مثلا با یک کمدی باسمهای مثل «جایزة بزرگ» سرشان را شیره مالید. البته تقارن با محرم و صفر هم در کمرنگ شدن این برنامهها کاملا تأثیر داشت. عوضاش در مورد فیلمهای سینمایی توی این یکی دو سال آخر، تا دلتان بخواهد دست تلویزیون پر بود.
پنج شبکه به طور منظم هر روز یک یا دو فیلم جدید را پخش میکردند (چیزی بیش از 100 فیلم در طول عید). آن هم نه فیلمهای قدیمی و سیاه و سفید و پارهپوره. فیلمهای درجه یک از کارگردانها و بازیگران مشهور هالیوود و اروپا. آ
لپاچینو، رابرت دنیرو، براد پیت، راسل کرو...بس است یا بگویم؟ اگر از سانسور بیحد و حصر بعضی فیلمها و دوبلة نامطبوع بعضی دیگرشان بگذریم، توی عیدهای دهة 80 کسانی که توی خانه میماندند و پای تیوی مینشستند، وقت سر خاراندن هم نداشتند!
مطبوعات
دودرهبازی مطبوعاتی جماعت بر هر کس مخفی باشد، بر خود ما که پوشیده نیست! گول این حرفهایی که راجع به مضرات تعطیلات زیاد در کشور میزنند را نخورید.
خودشان بیشتر از بقیه حال این تعطیلیها را میبرند. نشان به آن نشان که دو سه روز مانده به عید، کرکره را میکشند پایین و تا خود سیزده میروند عشق و حال. البته تقریبا همهشان قبل از عید، یک ویژهنامة کموبیش پر و پیمان میدهند دستتان که به قول خودشان توی تعطیلات سرتان گرم باشد!
حالا اگر توی این سیزده روز، ممکلت را هم آب برد، برد! (گفتیم که بدانید این سنگِ «جریان اطلاعرسانی آزاد» به سینهزنان، چقدر راست میگویند!)
جنگ عراق
مهمترین اتفاق سیاسی عیدهای دهة 80، شروع جنگ عراق بود. سال82. آدم نمیدانست به خاطر به خاک سیاه نشستن حکومت منحوس صدام و ذلت و خواری حضرتش خوشحال باشد یا از مصیبت و بدبختیای که هر روز هواپیماهای آمریکا روی مردم مفلوک این کشور میریزند، ناراحت.
تنها تکة خوشمزة ماجرا، صحبتهای سعیدالصحاف سخنگوی دولت عراق در جواب خبرنگاران بود که از اخبار تلویزیون ایران هم پخش میشد. استاد در حالیکه صدای انفجارهای بغداد از بیرون سالن به گوش میرسید، با نهایت اعتماد به نفس، از اقتدار و پایداری ارتش عراق سخن به میان میآورد!
رئیسجمهور
بیخودی صابون به دلتان نزنید! این تکه اصلا سیاسی نیست. عید سال85، اولین عید بعد از 24 سال بود (و چهارمین عید در طول تاریخ انقلاب) که مردم، پیام نوروزی رئیسجمهور را از فردی که معمم نبود (اگر به پاسداران زبان فارسی برنخورد، به اصطلاح «مکلا») میشنیدند.
از این مساله برداشتهای مختلفی شد. ولی به هرحال جوانترها در سایه حمایتهای چهرههای آشنا و قدیمی، هم با خود و هم با بزرگترهای انقلاب رقابت کرده بودند و البته موفق هم شده بودند.
علیرضا محمودی- مزدک علی نظری- سید احسان عمادی