در 40سال اخیر در آثار دانشگاهی و حوزوی ایران بدون تردید، بیشترین ارجاع به علامه سیدمحمدحسین طباطبایی بوده است. دامنه تأثیر علامه به حوزههای علمیه و دانشگاهها محدود نبوده. شاگردان علامه مهمترین استادان تفسیر قرآن، حکمت، فلسفه، عرفان و اخلاق بودهاند. علاوه بر این علامه در عموم متدینان کتابخوان و اهل مطالعه تأثیر وسیعی داشته است. از جهت عمق اندیشه هم تنها علامه طباطبایی است که نظریات و مطالبی در آثار و دروس خود مطرح ساخته که قابل مقایسه با متفکران مؤسسی مانند ملاصدرا و ملاهادی سبزواری است. علامه در تفسیر نیز مبدع سبک و شیوهای است که میتوان او را با بزرگترین مفسران تاریخ اسلام مقایسه کرد. اما آنچه در باب گستردگی و عمق وجود و اندیشههای علامه گفته میشود، بازتوصیفی کافی برای وی نیست و شاید سبب اصلی نفوذ وی را بیان نکند. بهنظر میرسد باید در کنار این توصیفات به نسبت وی با زمانه هم توجه شود.
2 - آیتالله جوادیآملی کتابی با عنوان شمسالوحی تبریزی در شرح مناقب علامه طباطبایی نوشته است. ایشان سری را که در جناب علامه یافته، پوشیده بیان کرده است. وی در مقدمه کتاب با استناد به قرآن و برخی از اشعار مولانا برداشت خود از آن وجود مبارک را به طور رمزآمیزی با این بیت بیان کرده است:
شمس تبریز! کسانی که به تو زنده نیند
سوی تو زنده شوم، از سوی ایشان میرم
به بیان ایشان مقام خورشیدی علامه طباطبایی در فهم و بیان وحی باعث شده که وی مانند حضرت حق همواره در کار هدایتبخشی باشد. همین مقام است که او را فیضرسان هر جویندهای کرده است. فراموش نکنیم که علامه طباطبایی بود که تفسیر قرآن را بهعنوان پایه دروسی که یک عالم دینی باید بیاموزد مطرح کرد؛ امری که مدتها فراموش شده بود. پس مقام شمسالوحی بودن، گویی میخواهد این دلالت را هم داشته باشد که با او بود که قرآن طلوعی مجدد کرد. اما در سخن جناب جوادیآملی حقیقت دیگری هم وجود دارد که شاید بتوان بهصورتی دیگر به بیان آورد. این حقیقت همان نسبت علامه با زمانه و درک عمیق وی از نیاز زمانه است.
3 - نسبت متفکر با زمانه چگونه نسبتی است؟ برای پاسخگفتن به این پرسش باید تأملی حکمی در باب آدمی داشت. آدمی نسبت است و مهمترین نسبت آدمی با حق است اما این نسبت در زمانه تعین پیدا میکند. متفکران به هر چه اندیشند و تا هر کجا سیر کنند، نسبتی با زمانه دارند. این نسبت مهمترین نسبت هر متفکر است که جهت اندیشه و کوشش وی را در دیگر ساحتها تعیین میکند. همین سخن را در مرتبهای دیگر میتوان اینگونه بیان کرد که هر متفکر، درک و دریافتی از زمانه خود دارد؛ هر چه از متفکر سرمیزند، ریشه در فهم وی از زمانه دارد.
برای فهم سخن زمانه باید نیوشای سخنِ وجود بود. سخن وجود همان سخن حق است. در قاموس علامه طباطبایی و جوادیآملی چنین سخنی پذیرفتنی است؛ چنان که قیصری در شرح فصوص الحکم تصریح میکند که «اِنالوجود هوالحق». همین مبنا میتواند دلیلی برای شمسالوحی خواندن جناب علامه باشد. مگر نه اینکه در احادیث وارد شده است که «اِن القرانَ یجری کما یجری الشمس و القمر»؟ قرآن هم برای تأثیربخشی در هر زمان بهگونهای طالبان را هدایت میکند. با این مبنا چرا نتوان آن جناب را شمسالوحی زمانه نامید؟ اما باز این سخن را به بیانی عامتر میتوان مطرح ساخت.
نسبت متفکر با زمانهاش اساس هر اندیشهای است که وی به بیان میآورد. گاهی خود متفکران به این نسبت اشاره نکردهاند؛ چنان که در مورد علامه طباطبایی هم اینچنین است اما گاهی برخی سخنان یا رفتارهای متفکر ناگفتهای در خود دارد که باید آن ناگفته را کشف کرد.
4 - مرحوم علامه طباطبایی یک زندگی ظاهری داشت و یک زندگی باطنی که احوال و افکار او است. محل اصلی تحصیل، تدریس و تحقیق آن استاد حوزههای علوم دینی بود. علامه در درجه اول استاد حکمت و مفسر قرآن بود اما باید برخی از گفتهها و نیز رفتار و احوال دیگر ایشان را درنظرآورد تا با سیر معنوی و فکری وی آشنا شد. در اینجا به نمونه متفاوتی از رفتار و عمل علامه اشاره میشود. مرحوم علامه طباطبایی چند سال شخصا با اتوبوس مسافربری از قم برای شرکت در جلساتی که اعضای آن اغلب روشنفکران تحصیلکرده در غرب بودند، به تهران میآمد. آنچه مسلم است علامه برای هدایت دینی آنها آنطور که در حوزههای علمیه رسم است، به تهران نمیآمد. علامه با این احساس که آنها در ضلالت هستند و نیاز به هدایت دارند، در این جلسات شرکت نمیکرد. گزارش مباحث جلسات و گزارش شرکتکنندگان از آنچه در این جلسات میگذشته، مؤید این مدعاست.
سه تن از شرکتکنندگان در این جلسات، داریوش شایگان، سیدحسین نصر و ابراهیمی دینانی، در نوشتههای خود یا در گفتوگوهایی به این جلسات اشاره کردهاند و هر کدام به نکاتی دراینباره پرداختهاند. داریوش شایگان در کتاب هانری کربن، پس از شرح گفتوگوهای کربن با علامه طباطبایی مینویسد که دیدار گروه پژوهشگران دانشگاهی با علامه طباطبایی پس از عزیمت کربن هم ادامه یافت. تجربه این گروه بررسی تطبیقی ادیان جهان زیرنظر علامه طباطبایی است. ما طی این بررسیها، ترجمههای انجیلها، روایت فارسی اوپانیشادها، برگردان داراشکوه، سوتراهای بوداییان و تائوته کینگ لائوتسه را پیاپی خواندیم. کتاب اخیر را من و سیدحسین نصر با شتاب به فارسی برگرداندیم و همراه علامه خواندیم. وی متون نامبرده را با تیزهوشی یک پیر روحانی تفسیر میکرد و همان قدر از اندیشه هندوان احساس آرامش میکرد که از برخورد با عالم معنوی بوداییان و چینیان. او در این اندیشهها هرگز چیزی نیافت که آن را از بنیاد با عرفان اسلامی که خود با آن آشنا و مأنوس بود در تضاد ببیند. او در همه اینها دقایق بزرگ روح را میدید و چون کار مطالعه اندیشه سرگیجهآور و سرشار از تناقضهای شگفتانگیز لائوتسه به پایان رسید، به ما گفت که از بین همه متونی که تا آن زمان با هم خوانده بودیم کتاب لائوتسه عمیقترین و نابترین بوده است (مقدمه کتاب هانری کربن، 1371، ص 45).
5 - علامه طباطبایی تنها حکیم و عارف زمانه معاصر است که در عین رسوخ در حکمتها و سنتهای بزرگ عرفانی، شوق گفتوگو با «غیر» داشت و اهمیت گوش سپردن به «دیگری متفاوت» را میدانست. او تجسم قدرت فرهنگ اسلامی برای گشودگی به روی غیر و آمادگی برای گفتوگو بود. میتوان در ایمان و داشته خود ثابت و راسخ بود و در عین حال با سماحت تمام با دیگران وارد گفتوگو شد. وی در گفتوگو به ظاهر قصد راهنمایی غیر نداشت. به تعبیری که در سخنان لائوتسه آمده او بیچیرگی راهنما بود؛ مانند آب، آرام و نرم نفوذ میکرد و تأثیر میگذاشت. گویی که وی با درک ژرفی که از انسان داشت، هرگز نمیخواست با خطاب و عتاب دیگران را مسخر خویش سازد. درک وی از حکمت و موعظه درک متفاوتی بود.
علامه اهمیت سیر در دیگر فرهنگها و همسخنی و همدلی با دیگری را با تمام وجود دریافته بود. لذا در حد امکانات اطرافش و ملاحظات زی خود، جستوجوگر و طالب بود. او برای دریافت صورتهای مختلف جلوهگری حکمتهای حق، همواره گشوده بود. به تعبیری که ابنعربی در فصهودی بهکار برده، وی دو ادب را رعایت میکرد: یکی ادب التزام به دین خود، دیگری ادب نفی نکردن دیگران. ابنعربی در تفسیر «وللهِ ما فی السماواتِ و الارض فاَینما تُولوا فَثمَّ وجهالله» وجه را حقیقت هر چیز معنا میکند. پس حقیقت در هر سویی هست. ادب آن است که تو خدای را در طرف کعبه ببینی اما منکر حق در دیگر سویها نباشی.
6 - علامه طباطبایی درباره ماهیت غرب سخنی نگفته است اما از مجموع نوشتههای وی برمیآید که او غرب را مجموعه اموری مذموم نمیدانست. کلماتی از وی نقل شده که میتوان آنها را دلیل خوشبینی او نسبت به زمانه دانست. عارف نمیتواند نسبت به زمانه بدبین باشد. در برخی متون عرفانی از سبّ کردن دهر پرهیز داده شده است. این سخن در برخی از متون عرفانی به پیامبر اکرم(ص) نسبت داده شده است: «ولاتَسبوا الدَّهر فان الدَّهر هوالله». بهنظر میرسد که علامه با ظواهر عالم مدرن هرگز درنیفتاده، هر چند برخی از اندیشههای مدرن و فلسفهها را نقد کرده است. علامه طباطبایی شمسی بود که کارش تابش و عطا بود. اگر هم در فکر و فرهنگ مدرن کژی و کاستی میدید گویی میخواست با تابش حقیقتی که در خویش سراغ داشت، آن را رفع کند. برخی از اطرافیان علامه بر این نمط نبودند و هرگز از افقی که وی هستی را میدید عالم را ندیدند.
7 - مشی عرفانی علامه با مشی معاصران وی تفاوتها داشت. خصوصیت خورشیدی وی موجب چنان رفعت و مناعتی در فکر و رفتار آن مرحوم بود که او را از افتادگی در تعینات و تقیدات بازمیداشت. عرفان وی تنها متوجه تسخیر ساحت درون بود؛ به همین جهت در تفسیر «لا اِکراه فی الدین»، قوام دین را به پذیرش قلبی و درونی میدید. همین منش باعث رفتار بسیار مسالمتجویانه در مناسبات سیاسی و اجتماعی وی میشد؛ به همین دلیل امکان استنباط عرفان مبارزهجویانه از آثار وی بسیار دشوار است.
8 - قدرت علامه برای سیر در مبادی و مبانی و فاصله گرفتن از داشته خویش، در زمان ما بین متفکران دینی بینظیر و در تاریخ تفکر اسلامی کم نظیر است. نظریه ادراک اعتباری مرحوم علامه نشان قدرت بینظیر آن حکیم برای فاصله گرفتن از پیشداشتهها و پیشفرضهای موجود در سنت است. علامه میتوانست در هر مقام اقتضائات و لوازم آن را حفظ کند؛ در هنگام بحث روایی عالمی روایتدان بود، در هنگام بحث فلسفی، فیلسوف، در بحث عرفان، عارف و در کلام، متکلم. اما باز وقتی دوایر مختلف فرهنگی را درنظر آوریم، علامه تنها متفکر معاصر برخاسته از حوزههای شیعی بود که میتوانست با برکندن جامه فرهنگ و اعتقاد خویش با مبانی مشترک انسانی وارد گفتوگو شود. تقریر علامه طباطبایی از ادراکات اعتباری نشان کوشش او برای ایستادن در نقطهای فراتر از فرهنگ و سنت خویش و تمهید مبانی گفتوگو با غیر،خارج از فرهنگ خویش است. شاید نقطه اصلی تمایز مواضع علامه با کسانی که اندیشههای وی در باب اعتبارات را نپذیرفتند، در همین توانایی و تفاوت منظر او بود. وی قدرت نظر کردن به عالم و آدم از منظری را داشت که دیگران نداشتند. در وجود علامه حقیقتی پنهان بود که باعث گشودگی و وسعت نظر در فکر، زلالی در معاشرت و مؤانست و نفوذ عمیق در مخاطب و متانت در عمل میشد.
9 - شعر علامه با اینکه اندکی از آن بهجای مانده، نشانی از درون آرام و وسیع وی در خود دارد. او خود را در کیش مهر معرفی کرده و دیگران را بدین کیش دعوت میکند. علامه در همه آثار خود، در هر کدام بهگونهای این کیش را معرفی کرده است. در کیش مهر مهرورزی نسبت به حق و دوستداری دیگران اصل است. به همین جهت میتوان وی را بیش از همه معاصران مظهر اسم لطف و مهر حق دانست. اگر مِهر بر وجود آدمی حکم راند، دیگران را با هرگونه تعین و تقیدی که باشند کوچک نمیشمارد و این بزرگترین رمز هدایتبخشی است.
آنچه تاکنون از علامه طباطبایی ظاهر شده، نشانه آن است که علامه بلندقامتترین متفکر معاصر است و چه بسا در آینده خوی و مرام وی، خوی غالب بر عرصههای فکری و فرهنگی باشد. علت اینگونه اثربخشی چیزی جز نسبت علامه با زمانه و درک عمیق وی از نیاز انسان این زمانه نیست.