سخن در تحلیل قیام تاریخی سالار شهیدان-سلام‌الله‌علیه- بود. تا ‌اندازه‌ای روشن شد که چون آن حضرت یک دین ممثل است و عینیت دین است، می‌خواهد همین دین در بیرون عینیت پیدا کند و عینیت‌یافتن دین در نشئه طبیعت با تزاحم همراه است.

ممکن نیست چیزی در عالم طبیعت یافت بشود و از گزند مزاحمت در امان بماند. منتها اگر آن شیء، حق بود، هر مزاحمی آسیب می‌بیند، بدون اینکه به او آسیبی برساند و اگر آن شیء حق نبود آسیب می‌بیند، بدون اینکه بتواند به چیزی آسیب برساند و اگر احیانا می‌بینید گاهی حق از باطل شکست می‌خورد و باطل پیروز می‌شود یا آنچه را حق نبود، حق پنداشتیم و آنچه را باطل نبود باطل پنداشتیم یا اگر حق را درست فهمیدیم و باطل را درست فهمیدیم (پیروزی را به جای شکست و شکست را به جای پیروزی پنداشتیم) در این محاسبه بالاخره اشتباه کرده‌ایم وگرنه حق ممکن نیست شکست بخورد، ولو در مدت کوتاه؛ باطل ممکن نیست پیروز بشود ولو در مدت کوتاه؛ زیرا باطل مانند کف روی آب است و حق مانند همان سیل خروشان.

باطل در سایه حق، نمایی دارد. ممکن نیست که باطل بتواند حق را از بین ببرد؛ زیرا اگر حقی نباشد، باطلی نیست؛ چون باطل، حق‌نماست و اگر آبی نباشد، سیلی نباشد، کفی نیست. هرگز کف به جنگ سیل نمی‌رود؛ هرگز سایه به جنگ نور نمی‌رود. اگر نوری نباشد، سایه‌ای نباشد و اگر شاخصی نباشد، سایه‌ای نیست؛ چون نور هست و شاخص هست، سایه پیدا می‌شود. چون حق هست، باطل خود را نشان می‌دهد.

بنابراین نه یک لحظه حق شکست می‌خورد و نه یک لحظه باطل پیروز می‌شود تا کسی بگوید این روزگار است؛ گاهی به سود آنها، گاهی به سود ما. اینچنین نیست بلکه حق همیشه پیروز است و باطل، محکوم به شکست. چه اینکه پیش‌تر دیدید منطق وحی این است که «إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا»؛ این «کان» فعل ماضی نیست که دلالت بر گذشته بکند (باطل در گذشته رفتنی بود) بلکه فعلی است که منزه از زمان است. مثل اینکه می‌گوییم «کان‌الله علیماً کان‌الله قدیراً؛ خدا علیم بود خدا قدیر بود» که از اصل کینونت و هستی خبر می‌دهیم؛ یعنی خدا همواره علیم است، خدا همواره قدیر است. باطل هم همواره رفتنی است. چون باطل همواره رفتنی است، ممکن نیست که یک لحظه بماند و بتواند علیه حق قیام کند.

اگر توهمی هست یا در تشخیص اصل حق، وهم و پندار است یا در تشخیص ظفر و شکست، وهم و پندار است و ما هر غرامتی را که می‌دهیم در اثر وهم ماست. ما در اثر وهم داریم غرامت می‌دهیم و اگر عقل در ما حکومت می‌کرد، نه حق را باطل می‌پنداشتیم که «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا» نه پیروزی را شکست و یا شکست را پیروزی می‌پنداشتیم که بگوییم «قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی» و اگر اسلام در جهان خارج بخواهد محقق شود، مثل نوری است که در روی زمین بخواهد ظهور بکند.

ممکن نیست که نور در روی زمین ظهور بکند و سایه نداشته باشد؛ آن نور بی‌سایه در بهشت است، آن نور بی‌سایه در برزخ است، آن نور بی‌سایه در عالم عقل است، وگرنه در عالم طبیعت چون نور بر یک جرم می‌تابد این جرم خواه‌‌ناخواه سایه دارد؛ بنابراین ممکن نیست کسی در جهان طبیعت نور ببیند، بدون سایه، حق ببیند بدون باطل. پس باطل می‌شود یک امر عدمی.

وقتی امر عدمی شد، عدم ‌با هستی همکاری نمی‌کند؛ لذا ذات اقدس الهی فرمود که در بود حق جا برای ظهور باطل نیست؛ نه باطل‌های گذشته، نه باطل‌های نو ظهور؛ «قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِی الْباطِلُ وَ ما یُعیدُ». این جمعا یک کلمه است، یک آیه است. نظام اسلامی با باطل هیچ‌گونه تفاهمی ندارد، بنابراین افراد باطل‌اندیش جایگاهی در نظام اسلامی نخواهند داشت.