در خصوص زمینههای قیام امامحسین(ع) نیز بحثهای زیادی صورت گرفته و کتابهای فراوانی نگاشته شده است اما بیشتر این پژوهشها بر عوامل معدودی انگشت میگذارند- که البته در جای خود مهم هستند- و از اهمیت دیگر عوامل و رخدادهای مقارن واقعه عاشورا غافل میمانند. در گفتوگویی که در پی میخوانید، تلاش شده ضمن در نظر داشتن این زمینهها در بسترسازی قیام سیدالشهدا(ع)، ابعاد ناشناختهتر این قیام نیز بازکاویده و به بحث گذاشته شود.
- در خصوص بررسی و تحلیل زمینههای قیام امامحسین(ع)، عدهای معتقدند که امام پس از به قدرت رسیدن یزید، قیام را واجب دیدند و در واقع پیش از به قدرت رسیدن یزید، یعنی در دوران معاویه به ویژه پس از صلح امامحسن(ع)، امام حسین(ع) قصد اصلاح و قیام نداشتند. به نظر شما آیا این برداشت به لحاظ تاریخی درست است یا نه؟
یکی از نکاتی که معمولا درباره امامحسین(ع) ذهنها را به خود مشغول میسازد این است که آیا روش امامحسین(ع) با روش امامحسن(ع) از نظر بنیادهای فکری متفاوت بود یا هر دو امام بزرگوار به یک روش عمل میکردند؟ خاستگاه این پرسش این است که میبینیم با وجود اینکه امامحسن(ع) خلیفه بودند و خلافت را به کسی مانند معاویه واگذار کرده بودند، امامحسین(ع) با آنکه در آن زمان خلیفه نبودند اما با جانشین معاویه، یعنی یزید درافتادند و علیه وی قیام بزرگی را سامان دادند. آیا این تفاوت روشها میان این دو امام به سلیقه و روش متفاوت این دو بزرگوار بازمیگردد یا موضوع دیگری در این بین وجود دارد؟
به نظر من این مسئله را باید از منظر دیگری نگریست؛ به این معنا که اگر فعالیتهای امامحسین(ع) را از آغاز امامتشان- یعنی پس از شهادت امامحسنمجتبی(ع) تا زمان مرگ معاویه- در نظر بگیریم، باید دید که آیا این اقدامات همسو با اقداماتی بوده که امامحسن(ع) انجام داده بودهاند یا اینکه متفاوت از مشی و شیوه امام حسن(ع) بوده است.
- این مسئله نیازمند یک تأمل تاریخی است. به نظر شما با مجموعه اسناد تاریخی و مقایسه شیوه این دو امام بزرگوار چگونه میتوان این پرسش را پاسخ گفت؟
اگر ما قیام عاشورا را مهمترین حادثه دوران امامت حضرت امامحسین(ع) بدانیم، از آغاز امامت آن حضرت تا شهادت ایشان را میتوان به پنج مرحله تقسیم کرد. شناخت این پنجمرحله بسیار حائزاهمیت است و به ما در یافتن پاسخ پرسش پیشین یاری میرساند. مرحله اول از شهادت امامحسنمجتبی(ع) در 28صفر سال50قمری شروع میشود و با مرگ معاویه در سال60 قمری به پایان میرسد. اگر این مدت را محاسبه کنیم، دوران اول امامت حضرت امامحسین(ع) 10سال و چهار ماه و 17روز به درازا کشیده است. مرحله دوم از زمان مرگ معاویه در 15رجب سال60 قمری تا 28رجب همان سال است که امام در این دوره در مدینه حضور داشتند و بیعت با یزید به ایشان عرضه شد اما حضرت نپذیرفتند و مدینه را ترک کردند. این دوران کوتاهی بود. در واقع پنجروز طول کشید تا امام از مدینه وارد مکه شوند. از همین جا سومین مرحله حرکت امام که روزگار اقامت ایشان در مکه بود، آغاز میشود. این دوران از سومشعبان سال 60 قمری تا هشتمذیالحجه همان سال به درازا کشید؛ یعنی امامحسین(ع) چهارماه و پنج روز در شهر مکه حضور داشتند. پس از این دوران امام در هشتم ذیالحجه همان سال مکه را ترک کردند و تا دوم محرم که 24 روز میشود در راه بودند تا به منطقه کربلا رسیدند. امام حسین(ع) هشت روز هم در کربلا حضور داشتند؛ یعنی از دوم تا دهم محرم یا همان روز عاشورا که در آن روز به شهادت رسیدند.
- به نظر میرسد که عمده تحلیلها درباره قیام حضرت بیشتر بر همین دوره پایانی امامت حضرت؛ یعنی زمان شهادت ایشان متمرکز است. حال آنکه به نظر شما مراحل پیشین امامت ایشان نیز اهمیت کمتری نسبت به این دوران (پایانی) ندارد. میتوانید این نکته را بیشتر به بحث و بررسی بگذارید؟
همینطور است؛ یعنی بیشتر تحلیلگران بر دوران پنجم و کمی هم دوران چهارم امامت ایشان، یعنی حرکت امام به سمت کربلا توجه نشان دادهاند. در حالی که اگر کمی عقبتر برگردیم و دوران اقامت ایشان را در مکه و همچنین آنچه هنگام حضور امام در مدینه و مهمتر از همه در دوران شروع امامت ایشان اتفاق افتاد را به بررسی و تحلیل بگذاریم، بهتر میتوانیم به زمینهها و اهداف قیام حضرت پی ببریم. از این رو به نظرم برای پاسخ به پرسش قبلی باید دوران شروع امامت امامحسین(ع)؛ یعنی از زمان شهادت امام حسن(ع) تا مرگ معاویه را مورد تأمل جدی قرار داد.
- اهمیت این دوران در شناخت زمینههای قیام حضرت تا چه اندازه است؟
این دوران به دو دلیل دارای اهمیت است: اول اینکه- همانگونه که اشاره شد- معمولا ریشههای نخستین اقدام حضرت را هرچه دقیقتر بکاویم، فهم آن آشکارتر خواهد شد.دوم آنکه شناخت درست و دقیق سیره امام در آن دوران اول میتواند به این پرسش اعتقادی هم پاسخ گوید که آیا حضرت روشی متفاوت با امامحسن(ع) پیش گرفته بودند یا همان روش امامحسن(ع) را پی گرفته بودند. به هر حال در هر دو حالت باید به پرسشهایی که مطرح میشوند، پاسخ دهیم. به این معنا که اگر به روش امامحسن(ع) حرکت کردهاند، پس چرا درباره اقدامات ناپسند معاویه ساکت بودند؟اگر هم روش و رفتار متفاوتی پیش گرفته بودند، سوال اینجاست که چرا مخالف مشی و روش امامحسن(ع) حرکت کردند؟ بنابراین با شناخت این دوران، میتوان به این پرسشها پاسخ گفت. پس، این مقطع تاریخی بسیار مهم است. طبیعتا همه مسایلی را که در این دوران دهساله وجود دارد، نمیتوان در چنین گفتوگوی کوتاهی بیان کرد.
با این حال تنها به دو نکته مهم بسنده میکنم یکی اینکه معاویه تا وقتی که امامحسن(ع) در قید حیات بودند، مرزی را مطابق با قراردادی که با امامحسن(ع) بسته بود، نسبت به شیعیان رعایت میکرد اما پس از شهادت امام سختگیریهای وی نسبت به شیعیان بسیار بیشتر شد و به بهانههای واهی شماری از چهرههای سرشناس شیعه را به شهادت رساند. از سوی دیگر؛ اقدام دیگری که معاویه در سال 56قمری به بعد صورت داد، زمینهسازی برای بیعت با فرزند خودش؛ یعنی یزید بود. یزید کسی بود که حتی صلاحیتهای عمومی تصدی خلافت را هم نداشت. این موضوع سببساز واکنشهای گوناگونی بهویژه در عراق شد؛اما در شام که قلمرو حکومت دیرینه وی(معاویه) بود، هیچ واکنشی برنیانگیخت. در عراق بیشترین مخالفتها با این اقدام معاویه شکل گرفت. ازجمله برخی از چهرههای شاخص در پی اعلام ولایتعهدی یزید توسط معاویه زبان به اعتراض گشودند؛ افرادی چون عبدالله بنزبیر و همچنین امامحسین(ع) ازجمله این معترضان بودند. بنابراین در دوران پس از شهادت امامحسن(ع) دستکم دو اقدام مهم را از طرف معاویه شاهد هستیم که هر دو این اقدامات موجب واکنشهایی شدند. امامحسین(ع) با واکنش نشان دادن به این اقدامات معاویه، با آنها درافتادند و مخالفتها و معارضههایی را نسبت به معاویه اعمال کردند. این نکته را هم باید افزود که متاسفانه اطلاعات ریز تاریخی خیلی زیاد در اینباره در دست نیست اما سند مهمی وجود دارد که از طریق محتوای آن میتوان پی به اقدامات امامحسین(ع) برد. در مباحث تاریخی این بحث وجود دارد که در جاهایی که اطلاعات تاریخی زیادی در دسترس نیست، میتوان به اسناد گریزی زد و نسبت به آن رویداد بیرونی آگاهی یافت. در واقع از متن میتوان به واقعیت گذار کرد. این گذار (از متن به واقعیت) را میتوان در خصوص این دوران امامت امامحسین(ع) هم مدنظر قرار داد. کتابی هست به نام «الامامه و السیاسه»، این کتاب در نیمه دوم قرن سوم نوشته شده است. محور این کتاب زندگی و شرح حال خلفا و کسانی است که در جامعه اسلامی آن دوران حکم رانده بودند. این که آیا نویسنده این کتاب «ابنقتیبه دینوری» است یا نه، موضوع بحث ما نیست. این کتاب از جمله منابع مهم صدراسلام به شمار میآید.
- این کتاب از حیث استنادات تاریخی و اهمیت آن به ویژه در تحلیل زمینههای قیامامامحسین(ع) در دوران مورد بحث شما چه جایگاهی دارد؟
در این کتاب به نامههایی که معاویه برای چهرههای شاخص منطقه عراق فرستاده و جوابهایی که از آنها دریافت کرده، اشاره میشود. از طریق نامهای که معاویه به امام حسین(ع) نوشته بود و بهویژه پاسخ امام به این نامه- که در این کتاب آمده- میتوان به چهره روشنی از اقدامات امام در آن زمان و واکنشهای ایشان در قبال معاویه پیبرد. معاویه در نامهاش به امام اشاره کرده بود که از گزارشهایی که درباره تو(امامحسین) به من (معاویه) رسیده، برمیآید که چندان به بیعتی که برادرت با من کرده بود، نیستی و حال آنکه سزاوار است که با بیعتی که با من شده، وفادار بمانی. معاویه در ادامه به امام مینویسد که با اقوام و خویشاوندانت- که البته منظور خودش بوده- چنین منازعهای نکن. ما اهل یک طایفه(قریش) هستیم و جامعه را دچار آشوب نکن و به فکر خودت و دین خودت و امت پیامبر(ص) باش.
این مضمون کلی نامه معاویه به امام حسین(ع) بود وقتی به پاسخ امام به این نامه مراجعه میکنیم، درمییابیم که امام در مقام جواب به این نامه در درجه اول مابین وفای به عهد؛ یعنی همان قرارداد صلحی که مابین امام حسن(ع) با معاویه بسته شده بود و اقدامات معاویه تفکیک قائل میشوند. امام به صراحت میفرمایند که اگر چنین خبری- یعنی مخالفت من با خلیفه مسلمین بودن تو- به تو دادهاند، کار یاوهگویانی است که در مسیر گمراهی قراردارند. امام میفرمایند؛ من به دنبال جنگ و مخالفت با اساس حکومت تو در حال حاضر نیستم. این قسمت از نامه امام، درواقع بازتابگر همان بخشی است که میتوان از آن به ادامه مسیر و مشی و روش امامحسن(ع) توسط امامحسین(ع) تعبیر کرد.
این نشان میدهد که امامحسین(ع) در آن زمان اساسا نسبت به آن قرارداد صلح پایبند بودهاند، به این دلیل که شرایط اجتماعی هنوز بهگونهای نبوده که بخواهند قیام بکنند. اگر هم قیامی در آن زمان صورت میگرفت، نتیجهای در بر نداشت. در دوران ائمه بعدی هم میبینیم که پارهای از قیامهای شیعی صورت میگرفت اما ائمه این قیامها را مدیریت نمیکردند چراکه شرایط برای قیام آنها آماده نبود.
به هر حال شرایط کلی جامعه مادامی که معاویه همچنان خلیفه بود، نسبت به شرایطی که امامحسن مجتبی(ع) خلافت را واگذار کرده بودند، تفاوت جوهری و بنیادی نکرده بود. بنابراین، امامحسین(ع) هم دنبال جنگ با معاویه و برهمزدن قرارداد صلح میان امامحسن(ع) و معاویه نبودند و در واقع به همان عهد عمل کردند. با این حال آیا وفای به عهد و پایبندی به قرارداد صلح و نیز رعایت مصلحت کلی جامعه در آن روزگار سکوت امامحسین بود؟ به نظرم به هیچ وجه اینگونه نبود. امام کلیت و اساس جامعه دینی را حفظ کردند و درست به همان روشی که برادرشان عمل کردند، رفتار کردند. امام قرارداد صلح را محترم شمردند، درست به همان شیوهای که امامحسن(ع) عمل کرده بودند.
امامحسین(ع) علیه معاویه قیام نکردند، درست به همان دلیل که امامحسن(ع) قیام نکردند. اما اینکه سکوت کرده و واکنشی نسبت به کژرفتاریهای معاویه از خود نشان نداده باشند، درست نیست. همانطور که از نامه معاویه برمیآید، معاویه مینویسد که به من خبر رسیده که اقداماتی از جانب شما صورت گرفته که من فکرش را نمیکردم و من سزاوار این نیستم که بیعت با من شکسته شود. از مضمون نامه درمییابیم که تلقی معاویه و خبرچینان وی این بوده که اقدامات امامحسین(ع) متوجه واژگونی اساس حکومت معاویه و بنیامیه است. حال آنکه امام در جواب میفرمایند، نه اینگونه نیست. با اینکه من در پی جنگ با تو و واژگونی حکومت تو نیستم اما نسبت به تو و حزب تو، یعنی قاسطین، ظالمان، محلین (کسانی که حلال خداوند را حرام و حرام او را حلال میشمارند) و یاران شیطان تبری میجویم. اگر هم دست به قیام نمیزنم، به خاطر شرایط اجتماعی است و این هیچگاه به معنای تایید و چشمپوشی بر رفتارهای شما نیست. امام آنگاه در ادامه نامه خود، چند اقدام معاویه را ذکر میکنند که حائز اهمیت است. اولین نکتهای که امام از معاویه میپرسند این است که آیا تو حجربنعدی را که اهل امربهمعروف و نهیازمنکر و اهل درافتادن با بدعتها بود از روی ظلم و عدوان به قتل نرساندی، در حالی که با آنها عهد کرده بودی که اگر تسلیم شوند، با وی و یارانش کاری نداشته باشی؟ آیا تو قاتل عمربنحمق خزاعی که عبادت، چهره او را مندرس کرده بود، نیستی در حالی که با وی و یارانش هم عهد کرده بودی که اگر خود را تسلیم کنند در امان خواهند بود؟ امام در ادامه نامه خود اقدام سوم معاویه را زیرسؤال بردند.
این اقدام ادعای برادری با زیادبنابیه است. زیادبنابیه کسی بود که گرچه مادر مشخصی داشت اما پدرش نامعلوم بود. حال آنکه معاویه آن را برادر خود خوانده بود و این مسئله با احکام شرعی اسلامی به صراحت در تضاد بود. نیز امام در بخش دیگری از نامه خود اشاره میکنند که آیا تو قاتل «حضرمی» که پیرو خطمشی امیرالمؤمنین(ع) بود، نیستی؟ امام در ادامه اشاره میکنند که تو در نامهات به من توصیه کردی که به فکر خودم و دین خودم و امت پیامبر(ص) باشم. در حالی که من هیچ مصیبتی را بدتر و خطرناکتر از حکومت و حزب تو نمیدانم، به ویژه آنکه هماکنون داری خون افرادی را که با تو مخالفت میکنند، میریزی و در پی آن هستی که کسی را که شراب مینوشد و با سگان بازی میکند، بر مسلمانان امیر و خلیفه کنی. در اینجا امام به معاویه هشدار میدهند که به یاد داشته باش که خداوند هیچ گاه این اقدامات را فراموش نخواهد کرد و تو با این کار جز اینکه دین و آخرت خود را از میان ببری و در نهایت خود را به هلاکت برسانی و موجب آسیبرسانی به تودههای مردم بشوی، کاری انجام نمیدهی.
- امام با نامهای که در پاسخ به معاویه مینویسند، در درجه اول میخواستند با او از راه گفتوگو وارد شوند؛ در واقع میخواستند با امر به معروف و نهی از منکر معاویه را از اقداماتی که صورت میداد، برحذر دارند.
دقیقا همینطور است. اشاره امام به کشتهشدن افراد پرهیزگاری چون حجربنعدی، حضرمی و... توسط معاویه و انتقاد از دیگر اقدامات وی، نشان از نقد صریح حکومت معاویه داشت. متن این نامه نشان میدهد که امام در جریان مسائل قرار داشتند و کاملا فعالانه عمل میکردند. در واقع اقدامات افشاگرانه امام علیه معاویه، وی را واداشت که این نامه را به امام بنویسد. بنابراین اولین مرحله قیام امامحسین(ع) را میتوان در دوران پیش از مرگ معاویه دانست. امام در این دوران ضمن پایبندی به عهدی که امامحسن(ع) با معاویه بسته بودند، نسبت به کارهای ناصواب وی (معاویه) واکنش نشان دادند و در نقد و افشای سرشت بد آنها به مردم کوشیدند. پیرو این اقدامات و افشاگریهای امام بود که پس از به قدرت رسیدن یزید، امام دیگر دلیلی نمیدیدند که با یزید بیعت کنند. بنابراین، همان گونه که میدانید با یزید بیعت نکردند و همان کاری را که باید انجام میدادند؛ یعنی قیام علیه حکومت یزید را صورت دادند.