وقتی به پیشگویی خرافی پایان جهان در سال2012 نگاه می‌کنیم و به دنبال خاستگاه اسطوره‌شناختی، تاریخی، اجتماعی و روانشناختی آن می‌گردیم، متوجه ریشه‌های ژرف آن در جوامع گوناگون می‌شویم.

 از اینجاست که پی می‌بریم خرافه‌هایی از این دست که چنین گسترش می‌یابند و اذهان را افسون خود می‌سازند، ریشه در برخی تلقی‌های فکری و روانشناختی انسان‌ها دارند. بی‌تردید شناخت وضعیت اجتماعی و روانشناختی‌ای که می‌تواند به پیدایی چنین باورهایی دامن زند، وجهی از آسیب‌شناسی اجتماعی به‌شمار رفته و می‌تواند به نوبه خود از پیدایی و گسترش بیشتر اینگونه آسیب‌ها جلوگیری کند. مطلب حاضر گفت‌وگویی است با دکتر محمدصنعتی- روانپزشک و نویسنده- درباره برخی خاستگاه‌های تاریخی و اسطوره‌شناختی خرافه پایان جهان و همچنین بررسی و تحلیل شرایط ویژه روانشناختی و اجتماعی‌ای که به گسترش چنین پدیده‌هایی دامن می‌زند. به نظر دکتر صنعتی، هرگاه که ترس از نابودی و مرگ در جهان همه‌گیر شود، زمینه برای ایجاد باورهایی از این دست بسیار فراهم می‌شود. این گفت‌وگو را می‌خوانیم.

  • باور به پایان جهان، همواره از گذشته‌های بسیار دور مطرح بوده و امروزه نیز به شکلی خرافی و آن هم به صورت گسترده در سطح جهان شیوع نسبتا زیادی پیدا کرده است. از آنجا که خرافه‌ها و اسطوره‌هایی از این دست قادرند مردم زیادی را به خود جلب کنند و خود این مسئله آسیب بزرگی در درازمدت به وضعیت روانی و اجتماعی آنها وارد کرده و زندگی را مختل می‌سازد از شما می‌‌خواهم که ضمن اشاره به خاستگاه‌های تاریخی این خرافه‌ها، تحلیلی از چرایی و چگونگی باور به چنین پدیده‌هایی در جهان معاصر بدهید؟

همان‌گونه که اشاره کردید، این قضیه ریشه‌های عمیقی در گذشته داشته و روایت‌هایی گوناگون وجود دارد که منشأ اولیه آن بابل و آشور بوده است. یکی دیگر از این روایت‌ها منشأ این مسئله را به ایران پیش از اسلام می‌رساند. در این هیاهوی اخیر هم به پیشگویی‌های قوم مایا و برخی دیگر از پیشگویان مشهور استناد می‌شود. در اینجا چند نکته مطرح می‌شود، یکی اینکه آیا این پیشگویی‌ها جنبه دینی داشته‌اند و نکته دوم که شاید از همه کهن‌تر باشد، بیشتر به اسطوره جنگ مربوط است. این نکته جنبه‌های سیاسی- اجتماعی قضیه پایان جهان را مشخص می‌کند. نکته سوم هم بحث روانشناختی این مسئله است که در ارتباط با دو نکته دیگر مطرح می‌شود. این جنبه روانشناختی با دغدغه‌های وجودی انسان و درگیری وی با زمان و به ویژه مسئله پایان جهان مرتبط است. در همین دو سه دهه گذشته بسیاری از فیلسوفان موسوم به پست‌مدرن همواره درباره پایان‌جهان صحبت کرده‌اند و کتاب‌ها نوشته‌اند. در این مدت بر مسئله مرگ و همچنین انسانی که نگران زندگیش و جهان است، تاکید زیادی شده است اما اینکه چرا در این نیم قرن گذشته، چنین اندیشه‌هایی پدید آمده است، باید کمی به عقب‌تر برگشت. پس از جنگ جهانی اول، مفاهیم مربوط به مرگ انسان، مرگ غرب، مرگ مولف و... رواج پیدا کرد و به ویژه تم دیگری چون پایان و زیرشاخه‌های آن همانند پایان تاریخ، پایان ایدئولوژی و... به میان آمد. این مفاهیم به ویژه در فاصله میان دو جنگ جذابیت زیادی در محافل علمی و دانشگاهی پیدا کرد.

همانگونه که بارها اشاره کرده‌ام؛ باوقوع دو جنگ جهانی اول و دوم و به ویژه جنگ دوم جهانی، اضطراب و هراس از مرگ که در غرب مدرن بسیار کاهش پیدا کرده بود یکباره ضربه می‌خورد و غرب مدرن روبه‌زندگی و آینده ناگهان مانند انسان پیشامدرن متوجه مرگ و پایان می‌شود.

در دوران جنگ سرد که بلافاصله بعداز انفجار ناکازاکی و هیروشیما بود، اضطراب بسیار شدیدی غرب را دربرمی‌گیرد، به‌طوری که همه فکر می‌کنند چه‌بسا ممکن است یک نفر با فشردن دکمه‌ای بتواند کل جهان را به نابودی بکشاند. البته می‌توان گفت که همه اینها اسطوره هستند کما اینکه جنگ‌هایی را هم که در اسطوره‌های اولی بابلی و آشوری می‌بینیم، اگرچه بعدی اسطوره‌ای داشتند اما ریشه در واقعیت هم داشتند به این معنا که جنگ‌هایی که در اسطوره‌های بین‌النهرین بازتاب یافته‌اند موجبات وحشت انسان‌ها را فراهم آورده و بی‌تردید نابودی هم در پی داشته‌اند.

  • اما آن جنگ‌ها حداکثر ویژگی منطقه‌ای داشتند و مثل جنگ‌های قرن بیستم نه در سطح جهانی رخ داده بودند و نه کل جهان را به آستانه نابودی و نیستی کشانده بودند.

قطعا همینطور است. به هر حال آنچه هنوز مطرح است، میزان خشونتی است که در جهان معاصر وجوددارد. بازتاب این خشونت را هم در فضای مجازی و رسانه‌ای می‌بینیم و هم در فضای واقعی. امروزه در فیلم‌های بسیاری مسئله جنگ بین انسان و دیگر کرات و همچنین موضوعات تخیلی پیرامون جنگ ونابودی یک نوع از انسان مطرح می‌شود؛ به ویژه از جنگ ویتنام به این سو، فیلم‌هایی با نام آخرالزمان ساخته شدند. وقتی به سیر تاریخ اندیشه «apocalypsm» هم نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که موضوع جنگ زیاد مورد تاکید قرارگرفته است.

  • شما به میزان خشونت بالا در جوامع مدرن اشاره کردید و اینکه همین عامل، خطر جنگ را برای انسان غربی جدی کرده و درواقع طرح مسئله پایان جهان هم می‌تواند برخاسته از وجود همین عامل خشونت باشد، با این حال پرسش اینجاست که چرا وچگونه این هراس و اضطراب به بقیه مناطق جهان و ازجمله کشور ما سرایت کرده و عد‌ه‌ای را به پایان گرفتن جهان در سال2012 معتقد ساخته است؟

در جامعه ما هم مسئله جنگ، سال‌ها مطرح بوده است. ما یک جنگ هشت ساله را تجربه کردیم. اکنون هم مدت‌هاست که بحث جنگ به صورت تدافعی از زبان مسئولان در مطبوعات عنوان می‌شود. این مسئله به ویژه با ناآرامی‌های پدیدآمده در جهان اسلام ازجمله اشغال افغانستان و عراق، جنگ در فلسطین و لبنان و انقلاب در کشورهای عربی شدت پیدا کرده است. درست است که این مسئله هیچگاه به شکل جنگ‌های اول و دوم جهانی نبوده اما به گونه‌ای پراکنده در حول و حوش ما فراوان است، به طوری که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

فضایی که از این وضعیت حاصل می‌شود، پر از رعب و وحشت است؛ وحشت از اینکه آینده ما چگونه خواهد شد، آیا می‌مانیم یا نابود می‌شویم؟ این فکر ماندن و رفتن، همان جنبه وجودی قضیه است که با (اسطوره) جنگ در ارتباط است. بی‌تردید بخشی از این جنگ، چندان اسطوره‌ای نیست و در حقیقت جنبه واقعی دارد اما اینکه چرا این مسئله اینقدر بزرگ شده و به پایان جهان تبدیل می‌شود قابل تامل است. اینکه انسان (به‌قول هیدگر) خود را همواره رو به مرگ می‌دیده و می‌بیند، بخشی از واقعیت است اما اینکه زندگی جهان انسانی یا کل جهان به پایان برسد، دیگر واقعیت نیست، بلکه اسطوره است. وقتی که زندگی یک فرد به پایان برسد، دست‌کم برای او جهانی وجود ندارد، این برای او پایان جهان است. هرگاه فضای هراس از مرگی که جنبه وجودی برای انسان دارد با وقایع خشونت‌بار و جنگ همراه شود آنگاه قابل درک است که چرا ذهن توده‌های مردم به شدت تحت تأثیر اسطوره‌پردازی‌های مدرن اینترنتی درباره پایان جهان قرار گرفته است.

 

  • آیا بر این نظر هستید که سهم جهان‌مجازی در شکل دادن به ایده پایان جهان بیشتر از هرچیز دیگری است؟

اینکه اینترنت جهان اطلاعاتی تازه‌ای را برای انسان پدید آورده که در هیچ دورانی از زندگی بشر سابقه نداشته است از یک سو بی‌نظیر بوده اما از سوی دیگر تاثیری هم که روی انسان گذاشته نظیری برایش نمی‌توان قائل شد. توده‌های مردم که تفاوت نمی‌کند در ایران باشند یا در آمریکا و یا در چین و یا در جاهای دیگر، به شدت تلقین‌پذیرند. توده‌ها به طور مستقل نمی‌اندیشند، آنها به صورت توده‌ای می‌اندیشند. بنابراین یک سیستم یا ابزاری لازم است تا ذهن توده‌ها را یکدست سازد و برای آنها اسطوره‌سازی کند. در چنین وضعیتی به آسانی می‌توان در باور مردم رسوخ کرد. تصور کنید که اینترنت چگونه می‌تواند یک‌شبه «سوپراستار» بسازد و چگونه مثلا می‌تواند یک‌شبه یک فیلم را به عرش اعلای هنر برساند؟ اینترنت می‌تواند مردم را با بازی‌های اینترنتی سرگرم کند و از این طریق سرمایه‌های مالی زیادی جذب خود سازد. توده‌هایی که از وضعیت اقتصادی، اجتماعی خود به ستوه آمده‌اند و هر روز در رسانه‌ها و مطبوعات اخبار خشونت‌آمیزی چون کشتار 25 دانش‌آموز در مدرسه توسط یک جوان آمریکایی و یا آتش گرفتن بخاری بر سر کلاس درس، تصادفات جاده‌ای، سیل، زمین‌لرزه و... را می‌شنوند، مستعد ایجاد نوعی دغدغه‌های وجودی در خود هستند. وقتی ذهن مردم در سطح بالایی از هیجان قرار گیرد، تلقین‌پذیرتر خواهد بود.

  • در همین قضیه شایعه پایان جهان، عده‌ای از مایاشناسان و همچنین دانشمندان علوم زیستی و کیهانی دلایل زیادی را مبنی بر رد آن اعلام کردند. اتفاقا همه اینها، به موازات آن اسطوره‌سازی‌های اینترنتی و در همان فضای مجازی صورت گرفت. به نظر شما چه تمهیدات دیگری در این زمینه نیاز است و چه چاره‌های دیگری باید اندیشید تا از قدرت اسطوره‌پرداز‌ی‌‌های اینچنینی کاسته شود؟

اگر به تاریخ بشر نگاه کنیم و به پیشگویی‌هایی که در عهد باستان می‌شد نظری بیندازیم، متوجه می‌شویم که بسیاری از آنها آنگونه که عنوان می‌شد، اصلا رخ نداده‌اند. با این رعب و وحشتی که در جهان امروز می‌بینم، به نظر می‌رسد که تنها اینترنت(که خود گسترش دهنده این فضا بوده) می‌تواند پادزهری برای این وضعیت فراهم آورد؛ زیرا به هر حال جهان ما یک جهان رسانه‌ای است.

از آن طرف هم(همان‌گونه که گفته شد) این اولین‌باری نیست که انسان پایان جهان را پیشگویی کرده (و احتمالا آخرین آن هم نخواهد بود) اما هیچ‌گاه این مسئله(پایان) رخ نداده است. با این حال که این پایان اتفاق نیفتاده اما ذهن توده‌ها همواره تمایل به تمدید زمان و تاریخ آن دارد و جالب اینجاست که گاه مثل همین پایان دنیا در سال 2012 روز و ساعت دقیق آن را هم مشخص می‌کنند. انسان مرتبا مشغول پیش‌بینی و پیشگویی است، این ویژگی ذهنی وی است. البته این پیش‌بینی یک جنبه مثبت هم دارد و آن توانایی انسان در برنامه‌ریزی برای زندگی خود است، اما به موازات این نکته، عوارضی ازجمله پیش‌بینی مرگ و پایان جهان را هم دربردارد. اینکه مرگ بخشی از زندگی موجودات زنده بوده و به‌خصوص برای انسانی که مرگ‌آگاه است، مسئله «پایان» همواره مسئله مهمی بوده است، چه پایان زندگی خودش و چه پایان جامعه‌اش. این دغدغه انسانی است. انسان از آغاز زندگی‌اش بر روی کره زمین تلاش کرده که این پایان و مرگ را به تأخیر بیندازد. به نظرم انسان در این تلاش خود برای به تعویق انداختن مرگ بسیار موفق بوده است. در دوره‌ای عمر متوسط انسان کمتر از 20سال بوده اما امروزه عمر متوسط در کشورهای پیشرفته چیزی نزدیک به 80 سال است. این موفقیت بزرگی برای انسان محسوب می‌شود. در عین اینکه انسان این کار را کرده است اما هنوز هم انتظار یک زندگی طولانی‌تر را در این جهان دارد.

  • ‌با اینکه در سایت‌های علمی خارجی مطالبی به زبان‌های گوناگون درباره دلایل رد رخداد پایان جهان در سال2012 چاپ شده اما در ایران سایت‌ها یا مراکز علمی کمی را دیدیم که به موضعگیری و رد این خرافه بپردازد؛ به نظر می‌رسد که اهل علم و فکر ما به‌گونه‌ای دون‌ شأن خود می‌دانند که وارد این قبیل مسائل شوند و یا شاید علت‌های دیگری هم داشته باشند. به هر حال نظر شما در این باره چیست؟

همان گونه که بارها اشاره کرده‌ام، در جامعه ما زمانی پس از مشروطیت و شاید تا دهه20 تا حدی این تفکر وجود داشت که به نقد فرهنگ توده بپردازند.بخشی از نقد فرهنگ توده هم قطعا خرافات بود، اما در دهه 20 و به نظرم با نفوذ چپ (مارکسیستی) یک مقدار فرهنگ توده مقدس شد و نزدیک شدن به آن، به سان حمله به توده‌(مردم) تلقی شد. حال آنکه نقد سازنده‌ است و اصلا حمله نیست. به این جهت گسلی در تفکر انتقادی در ایران پیدا شد و افراد دانشگاهی به طرف این رفتند که فقط درباره علوم دقیقه و تجربی و اینها صحبت کنند و علوم انسانی که باید قاعدتا به این مسائل (نقد فرهنگ توده) بپردازد، آن پیشرفت لازم را پیدا نکرد. البته من معتقدم که در 10 سال گذشته باب این مسئله گشوده شد و به ویژه این خرافه‌ستیزی دست‌کم در مطبوعات روبه‌رشد بوده است. در واقع گسترش بیش از حد خرافه سبب شده که شماری از اندیشمندان وظیفه خودشان بدانند که به جامعه آگاهی بدهند. به هر حال جامعه رشد نخواهد کرد مگر آنکه با واقعیت روبه‌رو بشود.

در جامعه ما آگاهی‌اسطوره‌ای گاهی وقت‌ها به اوج می‌رسد و مسائل واقعی روزمره را هم تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد، یعنی گاهی مردم به جای اینکه با واقعیت روبه‌رو شوند تا بتوانند مسائل روزمره خود را حل و فصل کنند و تلفیقی سازنده در زندگی اجتماعی و فردی خود پدید آورند، درگیر اسطوره‌پردازی‌ها و اسطوره‌باوری‌هایی از قبیل همین پایان جهان می‌شوند و بدین وسیله افسون‌زده می‌شوند. فکر می‌کنم که خود همین گفت‌وگو که بیشتر رسانه‌ای است و افراد زیادی می‌توانند آن را بخوانند، سبب آگاهی مردم در زمینه اثرات منفی این اسطوره‌پردازی‌ها در زندگی روزمره‌شان خواهد شد. خود این، یک گام بزرگ است.