مسئلهای چون پایان دنیا در سال2012 هم با همه آن ریشههای تاریخی، فلسفی و روانشناختی خود، طبیعی است که پررنگتر از بقیه مسائل دیده شود. کسانی که شایعاتی از ایندست را ساخته و پرداخته میکنند، تلاشی بسیار جدی دارند که تا حد ممکن آنها را علمی جلوه دهند؛ این، وجهتمایز شایعههای چند سال اخیر با شایعههای 10-20 سال گذشته است. در شایعات پیشین، بیشتر وجوه جامعهشناختی مطرح بودند، حال آنکه، در شایعاتی از جمله پایان دنیا، وجه علمیشان بسیار برجستهتر است. کسانی که این شایعات اخیر را ساختهاند عامدانه به آنها رنگ علمی زدهاند تا آنها را باورپذیرتر سازند. بیشتر این توجیهات شبهعلمی با چنان قاطعیتی بیان میشوند که حتی افراد دانشمند و خبره را هم در وهله نخست فریفته خود میسازند تا چه رسد به تودههای مردم. این نکته را هم باید افزود که گرایش مردم به این شایعات شبهعلمی مثل همین پایان جهان در سال2012 - که مطابق با آمار ویکیپدیا چیزی بالغ بر 700میلیون نفر به آن باور دارند- از یک واقعیت تلخ دیگر نیز پرده برمیدارد و آن این است که دمکراتیزه یا عمومیشدن دانش که از 300-400سال پیش در جهان مدرن آغاز شده و هماکنون با انقلاب الکترونیک و به واسطه انقلاب ارتباطات، شکل نوینی به خود گرفته، برخلاف آن چیزی که انتظار میرفت، عمل کرده است؛ به این معنا که آن فرهیختگی و دانایی را که انتظار میرفت مردم جوامع به آن برسند، پدید نیاورده است. از سوی دیگر، فضای مجازی که ظاهرا نقش زیادی در عمومیسازی دانش در این دو، سه دهه اخیر داشته، خود به جای مراجع علمی گذشته فرمان میراند و نوعی سلطه و قاهریت را بر انسانها اعمال میسازد که به افسونزدگی آنها انجامیده است.
کمتر روزی را در چندسال اخیر شاهد بودهایم که سایتی در حمایت از اندیشه پایان جهان چهرهای در فضای مجازی پدید نیاورده و باورمندانی دور او گرد نیاورده باشد. نتیجه این بود که مثلا در فلانشهر دورافتاده برزیل عدهای به شکل گروهی ترغیب به خودکشی شوند یا در برخی دیگر از کشورها، عدهای برای چنین روزی به دنبال پناهگاههای زیرزمینی باشند. مجموع این عوامل نشان میدهد که مرز میان دانش و غیردانش یا امور خرافی و اسطورهای هنوز بسیار باریک بوده و از این رو شگفتآور نیست اگر ببینیم که جادوگران، پیشگویان و پیامبران دروغین(برای نمونه در شهری در برزیل) یکباره از زیر پوسته جهان مدرن به بیرون پرتاب شوند. تو پنداری اسطورهزدایی و خرافهزدایی مدرنیته نهتنها اثرگذار نبوده بلکه در مواردی خود به اسطورهزایی و خرفهآفرینیهای نوین دامن زده است، وگرنه چه دلیلی دارد که یکباره گفتهای نمادین در یک متن پراکنده و مغشوش چندهزار ساله از جایگاه تاریخی، متنی و انسانشناختی ویژه خود جدا و به کلید فهم جهان بدل شود؟
اگر با ایما و اشاره به صورت نمادین از پایان یک دوره جهان در تقویم تمدن مایاها سخن رفته است، چرا باید بدون توجه به زمینههای تاریخی، اجتماعی، قومشناختی و فرهنگشناختی مایاهای باستان، از آن به پایان جهان در تاریخ ویژهای تعبیر شود؟ از این گذشته برخی مایاشناسان این تفسیر را یکی از چندین تفسیر قابل تبیین از آن متن باستانی میدانند و بنابراین وقعی به آن نمیگذارند. از دیگرسو، در این آشفتهبازار وقتی که درمییابیم خاستگاه چنین تعبیر و تفسیری از یکی، دو متن مایایی، به حدود60 ،50 سال پیش برمیگردد، برتعجب ما بیشتر افزوده میشود. در اینجاست که میتوان پرسید چرا و چگونه در این مدت نسبتا طولانی ذهن عدهای از پژوهشگران و اندیشمندان (غالبا آمریکایی) به سمت رمزپردازی از متون مایایی و تعبیر پایان جهان در سال 2012 از آن معطوف شد؟
به نظر میرسد که پاسخ به این پرسش چندان ساده نبوده و برای این منظور نیازمند یک بررسی و پژوهش دقیق در تحولات روانشناختی، فکری و جامعهشناختی بخشی از جهان مدرن هستیم؛ پژوهشی که بیگمان از حوصله و اندازه این بحث بیرون است.
از دیگر سو، در اینآشفتهبازار اسطورهپردازی نمیتوان از تفسیرها و تعبیرهای پیروان معنویتهای عصر جدید غافل ماند. برخی از این گروهها، با استفاده از تعبیرها و نمادهای گوناگونی که ریشه در اسطورههای باستانی و سنتهای مقدس هم دارند، از پایان جهان به یک دگردیسی معنوی تعبیر میکنند. گرچه اینها توجیهات بهظاهر علمی را هم برای اثبات مدعای خود میآورند اما نه به نابودی کل جهان که به تغییرات اندک طبیعتشناختی و کیهانشناختی باور دارند.
برخی از آنها با بهرهگیری از آموزههای هندو، بر این باورند که عصرکالییوگا به دور پایانی خودش نزدیک شده و در سال2012 عصر نوینی از انسانیت و معنویت آغاز خواهد شد. این نکته را هم نباید فراموش کرد که دانشمندان از مدتها پیش برپایه شواهد علمی نگران حیات روی کره زمین بودهاند اما هیچیک از آنها تاریخی برای پایان آن درنظر نگرفتهاند؛ چراکه تخریب یا زوال بخشی از حیات در کرهزمین، روندی تدریجی و براساس تغییرات بسیار پیچیده و آرام کیهانشناختی و زمینشناختی دارد. از دیگرسو، هیچ دانشمند منصف و واقعبینی از این تراژدی آینده استقبال نمیکند و دست روی دست نمیگذارد تا شاهد مثلا تخریب حیات در بخشی از کره زمین شود. او بیشتر تلاش دارد تا ببیند که چگونه میتوان فرایند این تغییرات آرام و متناوب را درک کرد و از همه مهمتر جلوی آنها را گرفت؟ درهرحال، باورمندان به پایان جهان در سال2012 با استفاده ناقص و بخشینگرانه از این نظریهها، فرضیهها و دستاوردهای علمی و کیهانشناختی، رنگ و لعابی بهظاهر علمی به باور خود زدهاند. اینگونه بود که از تماس این نظریهها و دستاوردهای علمی با باور به پایان جهان، پیشگوییهای شبهعلمی ای چون حمله بیگانگان فضایی، بحران خورشیدی، تغییر قطبهای مغناطیسی(زمین)، انفجار ابرآتشفشانی، نقطه اوج نفتی، نابودی نسل زنبورها، برخورد سیاره ناشناخته نیبیرو به زمین و... زاده شدند. البته تا به امروز سایتهای علمی فراوانی، دلایلی در رد این نظریههای شبه علمی منتشر کردهاند.
به هر حال مجموعه دلیلها، مستندات و دیدگاههایی که در مورد پایان گرفتن جهان در سال2012 تاکنون ارائه شده، از لحاظ علمی ارزش ندارند و نمیتوان روی آنها اتکا کرد. بنابراین تنها میتوان اینباور (پایان جهان) را در یک تحلیل انسانشناختی- روانشناختی به بحث گذاشت. در این صورت است که میتوان از خواستهها، دردها، نگرانیها، هراسها و بیم و امیدهای انسان معاصر بیشتر آگاه شد.