اگر کسی از من تقاضا کند، کاری بکنم، یا به طور کلی از انجامش عاجزم و یا کاری ناقص ارائه میدهم. از جمله افرادی هستم که دیگران دوست دارند سر به سرش بگذارند، آلت دستش کنند و یا نادیدهاش بگیرند.
خواستههایم بیاهمیت تلقی میشود به همین دلیل به روشنی نمیدانم چه چیز را دوست دارم و آرزومند چه هستم. با تغییر و تحول میانهای ندارم. کمترین تغییر به دلهرهام میافکند و مضطربم میسازد. بر رویدادهایی که در آینده برایم اتفاق خواهد افتاد کنترلی ندارم و در نتیجه نمیتوانم سرنوشت خود را در دست بگیرم. کارها ممکن است بدتر شوند. اما هرگز بهتر نمیشوند.
سخن گفتن بچه درباره رویاهایش و توسل او به دروغ برای توصیف چیزهایی که برایش مهم است، نشانه آن است که آرزو میکند فرد دیگری بود و از مقام و موقعیت متفاوتی بهرهمند میشد. گاه او ماجراهایی را سر هم میکند تا موقعیت زندگیش را بهتر و رویدادهایی را که برایش اتفاق افتاده مهمتر جلوه دهد.
بچهای که دچار حقارت نفس است، خود را موجودی سرشکسته و حقیر و بیفایده میپندارد، خواستهها و امیالش را واپس میزند، انتظارات کمی از اطرافیانش دارد و به ندرت نظر دیگران را به سوی خود جلب میکند، حتی ممکن است اظهار علاقه اطرافیان وی را پریشان و مضطرب کند و چه بسا تحسین تا حد گریستن، دچار گیجی و آشفتگیاش نماید.
شماری از بچهها در برابر کارهای به ظاهر سخت کمطاقتاند. از اینرو بیشتر راهی را برمیگزینند که ایمنترین راه باشد و حداقل ایستادگی برای گذر از آن کفایت کند. آنان هنگام رویارویی با موانع و چالشها مضطرب میشوند و به گریه میافتند.
بیشتر والدین عادت دارند که از فرزندانشان ادعاهای مبالغهآمیز بشنوند و چون بچه فاقد اعتماد به نفس نمیتواند این خواسته والدین را برآورده سازد، ممکن است ادعا کند که از خود نفرت دارد و آرزو کند که ای کاش میمرد.
دردسرها و دشواریها در راه پرورش شخصیت کودک امری جاری و عادی است، اما بچهای که به قضاوتهایش اعتماد ندارد و تصور میکند نمیتواند حتی نکتههای صریح و روشن را درک کند و یا کارهای ساده را به مرحله اجرا گذارد، پیوسته مایل است در مسیر صاف و هموار گام بردارد و همه چیز روشن و شسته رفته باشد.
او نگران از عواقب هر کار از پذیرفتن مسئولیت شانه خالی میکند. برای مثال اگر از او بخواهید برای گذاردن برادر کوچکش در تختخواب کمک کند و یا کتابی را به کتابخانه باز گرداند، تحت تأثیر احساس بیکفایتی میگوید: «اگر برادرم گریه کند چه میشود؟» و یا «اگر سخنان کتابدار را درک نکنم چه پیش میآید؟»
به هر حال به رغم اینکه به سادگی از عهده بسیاری از کارها برمیآید، خود را در انجام آن عاجز و ناتوان مییابد. احتمال شکست از جمله عواملی است که بچه را از پیشرفت باز میدارد. بسیارند بچههای بااستعدادی که به خاطر همین احتمالات واهی و خیالی، گوشه نشینی اختیار میکنند و از ترقی باز میمانند.
به عکس بچهای که نیروی اعتماد به نفس را به زیر سلطه درآورده و از تواناییهای خود آگاه است، به ندرت به عدم شایستگی و نابسندگی میاندیشد. بچههایی که ادعا میکنند از خودشان متنفرند ممکن است به خود آسیب برسانند. به طور کلی بچه دست و پا چلفتی، مستعد حادثه است و به طور غیرارادی ممکن است به خود صدمه بزند.
بیاعتمادی بچه نسبت به قضاوتهایش و ترس به خاطر عواقب هر تصمیمگیری، ناتوانیهای او را به وی گوشزد میکند.
بچهای که خود را زبون و حقیر و کمتر از دیگران احساس میکند و هیچ روزنه روشنی در برابر خود نمیبیند با نومیدی و افسردگی از آینده سخن میگوید.