ژول ورن خودش اهل مسافرت نبوده، اما توی داستانهایش همهجا رفته است؛ از عمق 20000 گره دریایی در زیر دریاها گرفته تا اوج کرة ماه. به همهجا سرک کشیده است. ایدهها و داستانهای عجیب این نویسنده را در زمان حیاتش خیلیها مورد تمسخر قرار دادند، اما او همیشه با دو جمله، دهان همه را میبست: «هر چه برای یک انسان قابل تصور باشد، برای انسان دیگری قابلدستیابی است».
و حالا نمونههای زیردریایی «ورن» واقعا وجود دارد. به افتخار ژول ورن و به افتخار تصور خلاقش!
در اواسط دهه 70 میلادی یک روانشناس نظریهپردازِ هوش به نام گیلفورد، بعد از مطالعات بسیار، یک مکعب چهار در پنج در شش کشید و تمام اضلاعش را نامگذاری کرد. مکعب او از 120 مربع ریز تشکیل شده بود.
گیلفورد معتقد بود: این است اجزای هوش آدمی! به همین وسعت و پیچیدگی. اما چیزی که توجه روانشناسان بعدی را جلب کرد، نام دو ضلع از اضلاع بالایی این مکعب پیچیده بود؛ نامهایی که اولین بار گیلفورد مطرح کرده بود: تفکر واگرا و تفکر همگرا.
تفکر همگرا، برای ما ایرانیها که در نظام آموزشی غیرخلاق بزرگ شدهایم، مفهوم آشنایی است: تلاش ذهن برای رسیدن به راهحلی که بهترین است. سؤالهای چهار گزینهای از ما همین را میخواهند: بهترین گزینه را برای پاسخ به این سؤال انتخاب کنید! برای حل مسائل هندسه و حساب، معمولا یکی دو تا فرمول بهمان یاد میدهند و حتی اگر ذهن ما خودش فرمولی بیافریند، نمرهای نمیگیرد. سؤالهای کوتاه پاسخ هم، معمولا تفکر همگرای ما را به یاری میطلبند: بلندترین قله دنیا کجاست؟ پرآبترین رود ایران کدام است؟
اما تفکر واگرا دقیقا برعکس است. در این تفکر، ما ذهن خود را باز نگه میداریم تا راهحلهای مختلفی را تجربه کند؛ راهحلهایی که معمولا منحصر به فرد، نو، غیرمعمول و در یک کلام «خلاقانه» است. تفکر واگرا ما را با دنیایی جدید آشنا میکند که ساخته و پرداخته ذهن خودمان است، اما تا به حال نخواسته بودیم آن را امتحان کنیم.
هنرمندان، نویسندگان و شاعران، تفکر واگرای فوقالعادهای دارند. مثلا هنر کاریکلماتورها پرداختن به کلمات از دیدگاهی جدید و البته طنازانه است. به این کاریکلماتور دقت کنید: «نانوا هم جوششیرین میزند، بیچاره فرهاد!» شاید شما هم بارها این طرف و آن طرف خوانده یا شنیده باشید که نانواها به خمیرشان جوش شیرین میزنند. از طرف دیگر مسلما نام شیرین و فرهاد هم با خون ایرانیتان عجین شده است.
اما ذهن خلاق و واگرای کاریکلماتوریست است که میتواند بین این دو ارتباط برقرار کند و جوش شیرین را با فرهاد مرتبط کند. در واقع تفکر همگرای شما هیچوقت نخواسته است کلمه جوششیرین را به دو بخش مستقل تقسیم کند، چون همیشه این کلمه را به صورت مرکب شنیدهاید. به عنوان مثالی دیگر، یک تفکر واگرا در جواب به این سؤال که«کدام نوع از انواع اسب، بالاترین قدرت را دارد؟» جوابهایی از این دست که«اسب تازی یا ترکمن یا...» را کنار میگذارد و میگوید: اسب بخار!
وقتی که من بچه بودم
ما هر چه کودکتر باشیم، خلاقتریم. شاید خودتان یادتان نیاید، ولی توی نقاشیهای زیر هفت سالگیتان دهان آدمک را هر رنگی که میخواستید، نقاشی میکردید و دماغش را هر شکلی که میخواستید و دستش را هر کجای تناش که دوست داشتید میچسباندید. آدمک نقاشی شما آدمکی بود که با همة آدمکها فرق داشت. ولی هر چه بزرگتر شدید، بیشتر مجبور شدید که شبیه معلم نقاشیتان سیب سرخ روی تخته را کپی کنید و هر چه شبیهتر، بهتر! این شد که روز به روز بیشتر به این قوانین غیرالزامی، اما همگانی تن دادید و وجه منحصر به فرد تفکرتان را بیشتر از یاد بردید.
خیلیها معتقدند که هنرمندان به کودکی خودشان بیشتر راه میدهند و همین باعث میشود که تفکر خلاقشان را همیشه همراه داشته باشند. کودکان به خاطر محدودیتهای کمتری که برای حل یک مسأله در نظر میگیرند، به ذات خلاقه آدمی نزدیکترند. ما هر چه که بزرگتر میشویم، کمتر به این احتمال خلاقانه فکر میکنیم که مثلا کرم باغچه خانهمان ممکن است با باران از آسمان آمده باشد!
ما در دنیای فستفودها زندگی میکنیم؛ دنیایی که حتی لذت خلاقیت در پختن غذا را هم از ما گرفته است. در دنیایی روزگار میگذرانیم که ترجیح میدهیم تنهاییمان با برنامههای رنگارنگ تلویزیونها پر شود و نه با فکرهای نوآورانه خودمان.
برای ورود به دنیای زیبای خلاقیت، قبل از هر چیز باید باور کنیم که انسانها خلاقاند، حالا عدهای کمتر و عدهای بیشتر. اما هیچکس نیست که بهرهای از خلاقیت نبرده باشد.
اختراع دوباره دوچرخه!
شاید با خواندن این مطلب فکر کنید برای آن که آدم خلاقی باشیم هیچ نیازی به دیگران نداریم. حتی گاهی میشنویم که برای اینکه خودمان نظریه خلاقی بدهیم، بهتر است کمتر نظریههای مختلف را بخوانیم. اما در واقع همه آدمهایی که فکر خلاقانه مشهوری داشتهاند، آدمهایی بودهاند که حاصل کار دیگران را نیز مطالعه کردهاند.
از اینشتین و پیکاسو که توی رشتههای خودشان، هم باسواد بودهاند، هم خلاق گرفته تا داستاننویسهایی که همگی از محیط زندگی خود بسیار تأثیر گرفتهاند. خیلی از فضاهایی که مارکز در داستانهای خود میآورد، قبلا به شکل ساده و بدویتری در افسانههای آمریکای لاتین وجود داشته است. اما جادوی فکر خلاق مارکز توانسته است آنها را به دنیای واقعی آدمها مربوط کند و چیزی را به وجود بیاورد به نام رئالیسم جادویی.
در ضمن اگر حاصل کار دیگران را ندانیم، شاید به خاطر ناآگاهی، چیزهایی را ابداع کنیم که دیگران قبلا به آن فکر کردهاند؛ پدیدهای که دکتر شفیعی کدکنی در توصیف تشبیههای تکراری شاعران به آن میگوید: «اختراع دوباره دوچرخه!»
از تفکر خلاق تا رسیدن به خلاقیت
سازمان بهداشت جهانی، تفکر خلاق را یک مهارت میداند که هم به حل مسأله و هم به تصمیمگیریهای مناسب کمک میکند. با استفاده از این نوع تفکر، راهحلهای مختلف مسأله و پیامدهای هر یک از آنها بررسی میشود و بدین ترتیب، فرد قادر میشود مسائل خود را از طریق راهحلهای تجربه شده خود دریابد.
اما یک تعریف کوچکتر و سرراستترِ «خلاقیت» را یکی از اولین و مشهورترین نظریهپردازان خلاقیت به نام پاول تورنس ارائه داده است. او معتقد است خلاقیت در یک جمله یعنی «توانایی به وجود آوردن یک موضوع بدیع و نو در حدی کاملا بینظیر.» تورنس که خودش یک آزمون برای سنجش میزان خلاقیت طراحی کرده، برای خلاقیت، سه بعد را در نظر میگیرد:
1 - سیالی: سیالی به تعداد پاسخهایی که ما برای یک مسأله در نظر میگیریم، مربوط است. به زبان سادهتر، ما هر چه در مقابل یک موقعیت، تعداد بیشتری ایده در اختیار داشته باشیم، تفکر سیالتری داریم. تفکر سیال در مقابل تفکر سخت و منجمد قرار میگیرد.
تفکر منجمد برای هر مشکل فقط یک راهحل مشخص را در نظر دارد و لاغیر! برای این که تفکر سیالتری داشته باشیم، باید ذهن خودمان را عادت بدهیم به این که در مقابل هر کاری که میخواهیم انجام بدهیم، بیشتر از یک راهحل ارائه بدهد. به عنوان مثال، فرض کنید که هیچ محدودیتی ندارید و میخواهید برای شادتر شدن اتاقتان، اشیایش را جا به جا کنید یا تغییر دهید. چند راهحل به ذهنتان میرسد؟
2 ـ ابتکار: شاید کلمه ابتکار یا نوآوری کلمه خوبی برای این بعد از خلاقیت نباشد. در واقع، کلمه اصلی در زبان لاتینoriginality است، یعنی اصالت، یعنی کپی نبودن، همان اوریجینال بودن. به زبان روانشناسی، این اصل از خلاقیت یعنی توانایی خلق ایدههای بدیع و غیرعادی.
برای این که ایدههایمان مبتکرانهتر باشد، باید بتوانیم بین موضوعاتی که در نظر همه بیربط به نظر میآیند، رابطهای دور از ذهن ایجاد کنیم. شاعران، این موضوع را به خوبی درک میکنند. مثلا وقتی یک شاعر، آینه را به گودال تشبیه میکند، شاید در نظر اول خیلی عجیب و غریب به نظر بیاید. اما او توانسته است چیزهایی را که ما در زندگی روزمرهمان بارها و بارها دیدهایم، به هم مربوط کند. او حس فرو رفتنی را که یک فرد شکستخورده در مقابل دیدن تصویر خود در آینه دارد، با تشبیه آینه به گودال منتقل میکند.
البته او برای این تشبیه، نگاه دوری هم دارد به یک مفهوم فیزیکی یعنی عمق آینه. وسایل مختلفی در طی قرنهای مختلف اختراع شدهاند، همگی ابتدا در نظر آدمیان آن روزگاران، عجیب و غریب بودند. اما ذهن مخترعان توانسته بود این موجودات عجیب را با استفاده از ابزاری که همیشه وجود داشت، به وجود بیاورد.
کسانی که کار انیمیشن میکنند نیز این مفهوم را به خوبی در مییابند. آنها باید شخصیتهایی را به وجود بیاورند که مخاطبها تا به حال ندیدهاند. شاید یک مثال خوب از این قضیه، کارتون «ماشینها» باشد. ما هر روز انواع و اقسام اتومبیلها را در خیابان میبینیم، اما ذهن خلاقِ خالق آن انیمیشن توانسته است بین انواع ماشینها و انواع شخصیتها رابطه برقرار کند. حاصل کار او ماشینهایی شدهاند که شخصیتهای خوب و بد قصه را به وجود آوردهاند و چراغ جلوهایی که میخندند یا اخم میکنند.
3 - تخیل: شاید اگر انسان تخیل نمیکرد، هنوز در غارها زندگی میکرد. تخیل یعنی به ذهن آوردن تصاویر، پدیدهها، اشیاء، روابط، ایدهها، عقاید و دیگر چیزها اعم از این که قبلا وجود داشتهاند یا هرگز دیده نشدهاند و وجود نداشتهاند. ما با تخیلمان میتوانیم گذشته را مرور کنیم یا نقشههای آینده را طرحریزی کنیم. البته دومیها بیشتر در خلاقیت مدنظر است، یعنی خلق دنیایی که هرگز وجود نداشته است.
به عنوان مثال، دنیای عجیب و غریبی که گابریل گارسیا مارکز در «صد سال تنهایی» به وجود میآورد، بارانهای سیلآسایی که چندین شبانهروز پشت سر هم میبارند، آدمهایی که سالها زندگی میکنند و نمیمیرند و غیره و غیره همه از ذهن خلاق مارکز بیرون تراویدهاند. برای این که بدانید شما هم از تخیل بیبهره نیستید، خوابهایی را که اخیرا دیدهاید مرور کنید.
دنیای خارقالعادهای که ما در خوابها میبینیم، زاییده ذهن خودمان است. فقط شبها ناخودآگاهمان به کار میافتد. ما فقط باید خودآگاهانه این تخیل را به زندگی روزانهمان هم بکشانیم. البته این را باید دانست که چیزهایی را که ما تخیل میکنیم، به شخصیتمان هم مربوط است. برای این که به قوه تخیلتان پی ببرید، سعی کنید شهری در ذهنتان بسازید که تا به حال وجود نداشته است. برایش اسم بگذارید. تا آنجا که میتوانید خیابانها، پیادهروها، خانهها، پارکها، وسایل نقلیه و البته آدمهایی را تخیل کنید که تا به حال وجود نداشتهاند و فقط ساخته و پرداخته ذهن خودتان است.
خلاقیت آموختنی است
در یکی از مصاحبههای جالب یکی از رسانهها با دارنده مدال طلای جهانی المپیاد فیزیک، مصاحبهکننده از برنده مدال طلا پرسید که شما فکر میکنید مشکل اصلی کشورمان چیست؟ مصاحبهشونده بدون درنگ جواب داد: Education و فورا مثالی از مدارس فرانسه زد. منظور آن بنده خدا همان آموزش و پرورش خودمان بود که فارغ از تمام تعصبات، باید قبول کرد که ضعیفتر از آموزش و پرورش غرب عمل کرده است.
از سال 1954 بسیاری از دانشکدههای فنی و مهندسی اروپا تفکر خلاق را به درسهایشان افزودهاند. در ایران اما خلاقیت هنوز هم عمدتا به کلاسهای کارگاهیِ خارج از مدرسه محدود میشود. هنوز ما رشتهای به نام نویسندگی خلاق در دانشگاهها نداریم و کنکورهای مختلف باعث شده است ما همچنان در تفکر همگرایمان باقی بمانیم.
دنیای آموزش و پرورش غرب اما سالهاست که از آموزش خلاقیت فراتر رفته است و خود آموزش را به یک فرآیند خلاق تبدیل کرده است. اگر لیست زیر را که از یکی از طرحهای پژوهشی کشور خودمان گرفته شده، مرور کنید بیشتر دستتان میآید مدارس جاهای دیگر دنیا چه حال و هوایی دارند.
نوآوریهای آموزشی در بعضی مدارس غرب
مسائل آموزشی
- تربیت خلاق دانشآموزان
- آموزش فعال
(آموزشی که در آن دانشآموز فعالانه باید مسائل را تجربه و راهحلها را کشف کند) - سوق دادن محتوای درسها به سمت مسائل اجتماعی
- سودجویی از هنرها
- طرح الگوها برای دانشآموزان
- بومی کردن محتوای کتابهای درسی
- افزایش انگیزه دانشآموزان
- سودجویی از فناوریهای جدید
- بهرهگیری از روشهای جدید آموزشی
- پذیرش بازی و خنده در جریان درس
- ارزیابی و سنجش کیفی دانشآموزان
(به جای روش سنتی نمره دادن) - ارزیابی دوستان از فرد
(به جای ارزیابی همیشگی معلمان و البته آقای ناظم!)
مسأله معلمان
- ایجاد امکان تبادل تجربیات در معلمان
- سوق دادن معلمان به سمت تحقیق و پژوهش
- گسترش دانش و اطلاعات معلمان
- جذب آموزگاران خلاق و نوآور
خط مشیهای مدرسه
- مدیریت خلاق و نوآور
- تعمیق رابطه با خانواده
- ادغام کار و آموزش در مدرسه
- همکاری با نهادهای اجتماعی
- بهکارگیری دانشآموزان در پیشبرد اهداف مدرسه
- تدارک تمهیدات خاص برای دانشآموزان مسألهدار
- وارد کردن دانشآموزان معلول به مدارس عادی
- جذب کمکهای مردمی و خیرخواهانه
سازمان آموزش
- ایجاد تجربیات دانشگاهی برای دانشآموزان
- کوتاه کردن دورههای آموزشی
- تمهید دورههای کمک آموزشی