او با همکاری لوئیس سیکی فیلمنامه فیلم را نوشته است. آنها پنج سال قبل فیلمنامه خود را آماده کردند و از آن زمان به دنبال کارگردانی بودند که بتواند فیلمی جذاب و دیدنی بر اساس آن بسازد.
اما آنها در این رابطه به نتیجهای نرسیدند، پس خود راک وظیفه کارگردانی فیلم را هم به عهده گرفت.
جینا تورس و کری واشنگتن همبازیهای او در فیلم هستند. در قصه فیلم او و جینا تورس زن و شوهری هستند که هشت سال از زندگی خانوادگیشان میگذرد. کاراکتر راک احساس میکند که زندگی تکراری و خستهکنندهای دارد و در چنین شرایطی است که کری واشنگتن وارد زندگی آنها میشود.
او قصد دارد راک را متقاعد کند که جینا تورس را طلاق داده و با وی ازدواج کند. در طول قصه فیلم کریس راک مجبور به یک تصمیمگیری مهم است: به زندگیاش با همسرش ادامه بدهد یا اینکه یک زندگی تازه را شروع کند؟ به تدریج او متوجه میشود زندگی خانوادگیاش یک زندگی خوب بوده (که او قدرش را نمیدانسته) که اینک در آستانه فروپاشی قرار گرفته است.
طبیعی است که او تلاش میکند تا زندگی خانوادگیاش را نجات دهد. تمام این مسائل باعث خلق موقعیتهایی کمدی و بانمک میشود که خط اصلی قصه «فکر میکنم همسرم را دوست دارم» را به پیش میبرد.
-
چگونه از این سر درآوردید؟
- خب، میخواستم کمی از حال و هوای همیشگیام دور شوم و برای یک بار هم که شده در یک فیلم نقش یک آدم بزرگ- و نه شخصی با روحیاتی بچگانه- را داشته باشم. هیچ کس قصد نداشت مرا برای بازی در یک چنین نقشی انتخاب کند. فکر میکردم هیچ وقت چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. حقیقتاً میخواستم نقش یک آدم را بازی کنم و در همان حال میخواستم که بامزه و بانمک هم باشم.
معمولاً این طور گفته میشود که اگر بخواهی نقش یک آدم کامل و بزرگ را بازی کنی، دیگر نمیتوانی مزه و نمک هم بپرانی. اما من به خودم گفتم: «نه، این طورنیست. ما فیلمنامهای مینویسیم که کاراکتر اصلی آن یک مرد بزرگ و کامل است که حقیقتاً بانمک هم هست و صد البته مشکلات خاص خودش را دارد: «همین نکته باعث شد که این فیلمنامه نوشته شود.»
-
آیا کاراکتر شما در این فیلم هم متقلب بازی درمیآورد؟
- آیا این طور است؟ جواب دادن به این سؤال خیلی ساده نیست. میدانید، هشت درجه متفاوت برای جنایت وجود دارد. اما ما فقط یک درجه از تقلب داریم. این طور نیست؟ فکر نمیکنم کاراکتر من در فیلم دست به تقلب بزند. شما که فیلم را تماشا کردید اثری از تقلب دیدید؟
-
در قصه فیلم یک سری موضوعات احساسی وجود دارد.
- بله، موضوعات احساسی. فقط همین چیزها هستند که موضوعات واقعی زندگی هستند.
-
چه چیزی باعث جذب کاراکتر شما به سمت کاراکتر کری واشنگتن میشود؟
- کاراکتر من احساس میکند از زندگیاش خسته شده و تصور میکند کاراکتر واشنگتن برایش حکم یک هوای تازه را دارد.
-
این روزها چه اتفاقی در زندگیهای خانوادگی میافتد و شما چطور با آنها کنار میآیید؟
- چه اتفاقی در زندگی میافتد؟ بهتر است این گونه سؤال کنیم، زیرا مسئله فقط به روابط خانوادگی برنمیگردد و باید آن را در کلیتی به نام زندگی دید. در ارتباط با قصه فیلم این سؤال مطرح میشود که چرا کاراکتر من از زندگی خانوادگی خود خسته شده و دیگر حوصله همسرش را ندارد؟
علتش این است که او یک انسان است. همه ماجرا همین است. در همین حال همسرش هم از دست او خسته شده است. این نکتهای است که در ارتباط با هر ازدواجی رخ میدهد و شما باید برایش جواب و راهحلی منطقی پیدا کنی. ازدواج پیمانی است که برای تمام عمر بسته میشود، ولی ممکن است شما بعد از چند سال نسبت به آن احساس خستگی کنید.
-
از زمان نمایش عمومی «مسئول دولت»(2003) به عنوان یک فیلمساز رشد خوبی داشتهاید. خودتان در این رابطه احساس چه تغییراتی را میکنید؟
- هنگام ساخت آن فیلم به نوعی تازه کار و ناشی بودم. قبل از آن یک فیلم دیگر ساخته بودم که «شریک بد» نام داشت. نسبت به آن اصلاً احساس خشنودی نمیکردم. به دلایل غلطی کارگردانی آن را قبول کردم. مثل این بود که به خودم بگویم: «این فیلم را خودم میسازم.
احتیاجی به دیگران ندارم.» اما خیلی زود فهمیدم که نمیتوان با چنین دیدگاه و گرایشی فیلمی را کارگردانی کرد. برای ساخت فیلم جدید با دیدگاه شریفتر و منطقیتری جلو آمدم. با مدیر فیلمبرداریام نشستیم و تمام جنبهها و زوایای کار را بررسی کردیم.
کل فیلمنامه را چند بار خواندیم. گشتهای زیادی در نیویورک زدیم و این سؤال را مطرح کردیم که چه میتوان کرد تا این شهر قشنگتر به نظر برسد؟ درباره جزئیات زیادی بحث کردیم و در رابطه با آن وقت بسیار بیشتری گذاشتم، خیلی بیشتر از فیلم «مسئول دولت».
-
آیا حرفه کارگردانی را دوست دارید؟
- مقداری. اما بیشتر دوست دارم بازی کنم.
-
فکر میکنید تماشاگران به دیدن فیلم تازهتان بروند و آیا آنها فکر خواهند کرد که نیکی(کری واشنگتن) هیچ کار غلطی انجام نداده است؟
- نیکی واقعاً کاری انجام نمیدهد. او فقط یک آدم است به نام نیکی. برندا (جینا تورس) هم میتوانست مثل نیکی باشد، اگر به جای او بود. اما حرف کلی فیلم این است که آدمها باید در همه حال خودشان را نو و تازه کنند تا بتوانند پایداری داشته باشند.
-
کار بعدیتان چیست؟
- چند فیلمنامه به من پیشنهاد شده و در حال مطالعه آنها هستم. «فکر میکنم همسرم را دوست دارم» برایم حکم یک پرش خوب را دارد، به همین دلیل نمیخواهم به عقب برگردم. نقطهای را که هستم دوست دارم و فکر میکنم از نظر هنری جای خوبی است. وارد یک محدوده جدید شدهام، محدودهای که شاید خیلی از بازیگران رنگین پوست نتوانند وارد آن شوند. پس طبیعی است که دوست داشته باشم اینجا بمانم.
-
وضعیت فیلم Beemovie چگونه است؟
- خوب است. در آن نقش یک پشه را دارم! فیلم خونسرد و راحتی است و فکر میکنم که چیزی شبیه انیمیشن «شرک» در بیاید. البته برای تولید آن از تمام این تکنولوژیهای جدید استفاده نشده است، اما خودم فکر میکنم کمی بهتر از «شرک» است.
-
وقتی سازندگان فیلم با شما تماس گرفتند فکر میکردید میخواهند پیشنهاد کنند به جای یکی از کاراکترهای انیمیشنی آن صحبت کنید؟
- خیر. من میدانستم. استیون اسپیلبرگ در تولید آن دخالت دارد. نمیدانم چطور شد که قبول کردم این کار را انجام دهم، اما از کاری که کردم راضیام.
-
از قسمت سوم «ساعت شلوغی» راضی هستید؟
- بخش مهمی از فیلم در پاریس فیلمبرداری شده است. در کل «ساعت شلوغی»ها فیلمهای خوبی بودهاند. در قسمت جدید هم تلاش کردیم چیزهای تازهای به آن اضافه کنیم تا جذابتر به نظر برسند. فکر میکنم حاصل کار چیز خوبی از آب درآمده است و تماشاگران از آن احساس رضایت خواهند کرد.
کوتاه شده از: movieweb.com