تا به دیدار ناشر محترم نائل شوی و کتابت را بدهی به ناشر که پول داشت و فقط او میتوانست با پولش کتابت را چاپ کند و بعد از فروش کتابت 10درصدی حقالتألیف به تو بدهد و 40درصد به مرکز پخش کتابت بدهد و حدود 100درصدی هم برای خودش بردارد و ما هم دلمان خوش بود که نویسندهایم و پیش زن و بچه و فامیلها میتوانیم سری بلند کنیم و یکی از کتابهایمان را امضا کنیم و بدهیم به آنها که یادشان نرود ما نویسندهایم.
ما نویسندهایم و یادمان نمیرفت که باید با فلان خبرنگار مجله و روزنامه مصاحبهای کنیم و درباره ادبیات ایران حرف بزنیم و بعد بچسبیم بهکار اداریمان که حقوقی بگیریم و یادمان نرود که ما نویسندهایم و باید از خوابمان بزنیم و داستان بعدیمان را بنویسیم و بدهیم به ناشری که وضعش خوبتر شده بود و قصد داشت در راسته انقلاب ساختمانی بخرد و بشود ناشری حرفهای که حفظ کلاسش بودن در راسته انقلاب است و ما اینبار باز توی کاغذپارهای داستانی و رمانی نوشته بودیم و میخواستیم بدهیم به ناشری که لابد منتظر ما بود تا 10درصد حقالتألیفمان را بدهد و 100درصد حقالزحمه خودش را بردارد، اما از شانس بد ما کاغذ بندی 20هزار تومان شده بود 80هزار تومان و ناشرها دست روی دست گذاشته بودند تا بحران کاغذهای بندی حل شود و ما نگرانتر از قبل بدون اینکه کاغذپارههای ارزانمان را چاپ کنیم، رفتیم سراغ بقیه کاغذپارههایمان و شروع به نوشتن داستان یا رمان بعدیمان کردیم غافل از اینکه قیمت کاغذهای بندی هنوز پایین نیامده بود و ناشر هم هنوز نمیدانست باید کتاب چاپ کند یا نه.
ما نویسندهایم و لابد فکر میکنیم که نباید به اندازه ناشر نگران باشیم، چون 10درصد حقالتألیفمان سوخت شده است و در عوض 100درصد حقالزحمه ناشر سوخت شده است و اینبار ناشران بیشتر از نویسندهها ضرر کردهاند و باز کاغذبندی همچنان در بند قیمت گرفتار است و تو که نویسندهای، احساس میکنی حالا از دست کاغذپارههایت هم کاری ساخته نیست و هرقدر هم بنشینی و روی آنها بنویسی، 10شاهی هم گیرت نمیآید و باید فکری به حال کاغذهای بندی بکنی که دست و پای تو و ناشر کتابت در بند آن گرفتارند. اما ما نویسندهایم و چه کاری میتوانیم برای نجات کاغذهای بندی از بند قیمتها کنیم؟ باید دولت فکری به حال دلار میکرد و قیمت کاغذ را پایین میآورد تا ما اندکی و ناشر بیچاره آن همه ضرر نمیکردیم، ولی انگار... همه قیمتها بالاتر از حد تصور ما بالا رفته بود و پایین نمیآمد و کسی هم دغدغه کاغذ نداشت. مهم نبود که کتابها چاپ شوند یا نشوند اما برای ما که نویسندهایم، این مهم بود که چه شد که اینجوری شد؟ چه شد که همهمان مات قیمتها شدهایم و هرچه هم نق میزنیم و انتقاد هم میکنیم، صدایمان به جایی نمیرسد؟
ما نویسندهایم و باید بنشینیم و روی ورقپارههایمان باز هم بنویسیم ولی... اینبار باید درباره همین ورقپارهها بنویسیم؛ ورقپارههایی که همهچیزمان را زیر و رو کرده است.