تاریخ انتشار: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۴

سارا طهماسبی: از این بالا به تک‌تاز نگاه می‌کنم که با گردن کج و چرخ‌های غُر شده افتاده توی مغازه‌ی آقا مرتضی. بی‌معرفت چنان خودش را مظلوم کرده که هر کسی ببیند دلش برایش کباب می‌شود.

انگار نه انگار که این او بوده که ترمز بریده و حالا من باید جور پای شکسته‌ام را بکشم. گرچه که حال و روز خودش هم چنان تعریفی ندارد. آقا مرتضی جلوی مغازه‌اش را آب و جارو می‌کند و می‌رود سراغ تک‌تاز.

خودمانیم از این بالا همه چیز جور دیگری است. یاد عبارت تکراری آقای وثوق می‌افتم که همیشه می‌گوید: «زاویه‌ی دید»

حالا می‌فهمم زاویه‌ی دید چه‌قدر در زندگی آدم مهم است. مثلاً همین کچلی سر آقا محمود، از پایین کم‌تر به چشم می‌آید یا عرض خیابان، از بالا خیلی باریک است ولی وقتی تویش وول می‌خوری به نظر پت و پهن است.

یا بابا که هر روز می‌بینم ماشین را با عجله از پارکینگ بیرون می‌برد و از خلوتی سر صبح استفاده می‌کند و خیابان یک طرفه را خلاف می‌رود.

و نازنین را می‌بینم که سوار سرویسشان می‌شود. سرویسی که باید چهار نفر را سوار کند، ولی از جثه‌ی ریزشان سوء استفاده کرده هفت تا بچه‌ی قد و نیم قد را می‌ریزد روی هم و دِبرو که رفتی.

و علی را که بر خلاف تذکر‌های بابا و مامان، ترک موتور رضا می‌نشیند و هر روز سه ترکه و صد البته خلاف قانون می‌روند دانشگاه.

و به دور شدن مامان از خانه نگاه می‌کنم که به جای استفاده از پل عابر پیاده با یک حرکت انتحاری از عرض خیابان رد می‌شود و برای بوق بوق ماشین‌ها و بد و بی‌راه گفتن راننده‌ها و ترمزهای ناگهانی ماشین‌ها هم، هیچ تره‌ای خرد نمی‌کند.

بعد شاطر اسماعیل را می‌بینم که یک دستش سیگار است و با دست دیگر نان می‌دهد دست مردم.

باز یاد آقای وثوق می‌افتم که بیت معروفی همیشه ورد زبانش است: یک دست جام باده و یک دست جعد یار...

و مردمی که نان‌ها را می‌آورند بیرون که روی میز جلوی نانوایی خنک کنند، ولی مجبور می‌شوند در حاشیه‌ی این عملیات خمیر بی‌کیفیت، دور نان را بکنند و از وسط نان لواش بی‌زبان چیزی بزرگ‌تر از یک سکه‌ی بیست و پنج تومانی برای خوردن باقی نماند. و به اموات شاطر عباس درود بفرستند. و غروب‌ها که نانوایی خلوت می‌شود شاطر عباس را می‌بینم که گونی گونی آردهای جیره‌اش را از مغازه بیرون می‌آورد و بار یک وانت می‌کند، بعد هم یک وانت دیگر می‌آید و باز گونی گونی آرد، ولی این بار بی‌کیفیت برایش می‌آورد.

یا زاغ سیاه رحیم آچاری را چوب می‌زنم که از خروس‌خوان تا بوق سگ علاوه بر جک و آچار و بار و بندیل مکانیکی‌اش، ماشین‌های خراب و تصادفی را که می‌آورند پیشش از این سر تا آن سر می‌چیند توی پیاده رو. مردم هم ناچار وقتی به نزدیکی‌های حوزه‌ی استحفاظی رحیم می‌رسند قید پیاده رو را می‌زنند و بقیه‌ی مسیر را از سواره رو ادامه می‌دهند و برای شادی روح اموات رحیم آچاری دعا می‌فرستند.

و مشدی را می‌بینم که با چرخ خوراکی‌هایش از صبح تا شب توی خیابان جلوی خانه ولو است و ظل آفتاب و شره‌ی آب باران و هجوم مگس‌های مزاحم هیچ کدام باعث نمی‌شود به فکر حفاظ و سرپناهی برای خوراکی‌های فله‌ای‌اش بیفتد. و بچه‌هایی را که موقع تعطیلی مدرسه مثل مور و ملخ حمله می‌کنند به بساطش و از چاغاله بادام نوبر گرفته تا آلبالو خشکه‌ی سه سال قبلش، همه را می‌خرند و می‌خورند و یک آب هم رویش. و یکی‌شان هم همین نازنین خودمان که عادت دارد هیچ‌روزی خودش را از تنقلات مشدی بی‌بهره نگذارد و در عوض سر ناهار و شام به اندازه‌ی یک گنجشک مریض هم غذا نمی‌خورد.

و محمود آقا را می‌بینم که اصلاً به فکر خوراکی‌های داخل سوپرش نیست و آن‌هایی را که رویش نوشته شده «در جای خشک و خنک نگه‌داری شود»  می‌گذارد  هر گوشه‌ای که دستش برسد و کلاً بی‌خیال توصیه‌های بهداشتی و این حرف‌ها می‌شود.

مثل این‌که توی این محله فقط آقا مرتضی است که تخلف نمی‌کند.

باز به تک‌تاز نگاه می‌کنم. این بار با نگاهی قدردانانه.

پا شکستن و خانه نشین شدن (بالکن نشین شدن) هم بر خلاف اسم ترسناکش خیلی هم بد نیست. تا حالا از این زاویه به پا شکستن نگاه نکرده بودم. وقتی که دو تا پای سالم داشتم خودم توی کوچه و خیابان، لابه‌لای این همه بی‌نظمی و بی‌قانونی می‌لولیدم و ککم نمی‌گزید. به قول آقای وثوق، توی سیستم حل شده بودم. هر چه که هست زیر سر این زاویه‌ی دید است.

***

_ الو راهنمایی و رانندگی....

_ الو اداره‌ی بهداشت....

_ الو شهرداری....

_ الو اداره‌ی اصناف....

_ الو اداره‌ی تعزیرات حکومتی...

_ الو...

_الو...

***

گرچه باز آقای وثوق همیشه می‌گوید: از بالا به بقیه نگاه نکنید، ولی ظاهراً گاهی از بالا نگاه کردن هم نعمتی است.

***

سگرمه‌های بابا توی هم است. به‌خاطر یک طرفه رفتن جریمه شده.

سگرمه‌های علی توی هم است، راهنمایی و رانندگی موتور دوستش را برده پارکینگ.

سگرمه‌های مامان توی هم است، شهرداری وسط خیابان نرده گذاشته تا همه مجبور باشند از پل عابر پیاده استفاده کنند. (توفیق اجباری)

سگرمه‌های نازنین توی هم است، سرویسشان جریمه شده و ناچارند یک سرویس دیگر پیدا کنند.

***

سگرمه‌های بابا خیلی توی هم است. مکانیکی رحیم آچاری به‌دلیل سد معبر مدتی به‌عنوان جریمه تعطیل شده و بابا نمی‌داند ماشین‌اش را برای تعمیر کجا ببرد.

سگرمه‌های علی خیلی توی هم است، نانوایی شاطر عباس به‌خاطر تخلف پلمب شده و علی ناچار است برای نان خریدن راه زیادی برود.

سگرمه‌های مامان خیلی توی هم است. سوپری آقا محمود به‌خاطر رعایت نکردن اصول بهداشتی و ایضاً گران فروشی تعطیل شده و مامان ناچار است برای خرید جای دیگری برود.

سگرمه‌های نازنین خیلی توی هم است. چرخ دستی مشدی به‌خاطر عدم رعایت بهداشت توقیف شده است و دست نازنین از تنقلات کوتاه.

***

اشتهای نازنین باز است.

مغازه‌ی آقا مرتضی باز است.

گچ پایم باز است.

زاویه‌ی دیدم، بازِ باز است.

 

تصویرگرى: سمیه علیپور

منبع: همشهری آنلاین