یاسمن رضائیان: دست‌هایم را تکان می‌دهم و خداحافظی می‌کنم. دستی پشت سرم آب می‌ریزد و زیر لب دعا می‌کند که زود برگردم.

دست‌ها هم دعا می‌کنند. اما به زبان خودشان. دست‌ها دعا می‌کنند، یاد می‌دهند، کمک می‌کنند، کار می‌کنند، می‌نویسند، خسته می‌شوند، می‌خوابند و خواب‌های زیبا می‌بینند. دست‌ها عادت به خوب بودن دارند.

دست‌های مادربزرگ دانه‌های تسبیح را می‌گردانند. دست‌های مادر غذا درست می‌کنند. دست های مریم در گلدان، گل می‌کارند. دست‌های مینا موهای خرمایی ملینا را می‌بافند. دست‌های  بابابزرگ  قرآن را ورق می زنند.

گاهی احساس می‌کنند روز خلقتمان خدا از روح خودش در دست‌ها و قلب‌هایمان بیش‌تر دمیده. دست‌ها با چشم‌ها فرق می‌کنند، با گوش‌ها فرق می‌کنند. دست‌ها تعبیری از بد بودن ندارند. همیشه خوب بوده‌اند. انگار بلد نیستند بد باشند.

وقتی به دعا بلند می‌شوند، می‌لرزند. وقتی گل می‌کارند، ذوق می کنند. وقتی موهای کودکی را می‌بافند آرامش پیدا می کنند. وقتی صفحه‌های قرآن را ورق می‌زنند پر از عطر خدا می‌شوند.

دست‌ها به بچه‌ها می‌مانند. صادق‌اند و پاک. چیزی برای پنهان کردن ندارند. اصلاً شاید به‌خاطر همین سرشتشان باشد که وقتی می‌خواهیم به کسی بگوییم با او روراست و یک رنگ هستیم دست‌هایمان را نشان می‌دهیم و می‌گوییم: من این‌جوری‌ام. مثل کف دست!

شاعری می‌‌گوید: «دست‌هایت خیلی مهربان‌تر از تو اند*» این شعر را دوست دارم. چون شاعرش شبیه من فکر می‌کند. چون می‌داند کسی که می‌رنجاند، کسی که دل می‌شکند، یا حتی کسی که طرد می‌کند، دست‌های مهربانی دارد. می‌داند که حساب دست‌ها از کسی که او را رنجانده جداست. حتی دست‌ها هم ناراحت می‌شوند وقتی صاحبشان دل می‌شکند. دلگیر می‌شوند چون عادت کرده‌اند اشک‌ها را پاک کنند، نه این‌که سرازیر کنند.

دست‌ها گاه بوی شب بو می‌دهند و گاه بوی مریم. البته فرقی نمی‌کند بوی چه گلی می‌دهند. مهم این است که همیشه عطری با خود دارند که روح را سرمست می‌کند  و قلب را یاد خدا می‌اندازد...

-------------------------------------------

*از سُعاد الصباح، شاعر کویتی

منبع: همشهری آنلاین