کسانی که روزها میدوند و شبها حساب داراییهایشان را چک میکنند و میگذارند زیر بالششان تا خوابشان ببرد. از بچگی آنها را میشناختم. از توی کتاب شازده کوچولو آنها را میشناختم. آن مردی که شازده کوچولو به دیدنش رفت و توی سیارکش همیشه مشغول حساب و کتاب بود و وقت نداشت جواب سلام بدهد و حتماً الآن وقت ندارد جواب تلفن بدهد و جواب ایمیل بدهد و سرش را بلند کند و رد پروانهای را بگیرد که اتفاقی از پنجرهی اتاقش آمده تو و دارد بالای سرش میچرخد.
من این جور آدمها را این روزها توی تاکسی، توی تلویزیون و توی خیابان میبینم.
* * *
من چه دارم؟ گاهی این را از خودم میپرسم! بعد به خودم لبخند میزنم. به خودم میگویم من چیزی دارم که شازده کوچولو داشت و آن مردی که توی سیارک نشسته بود و حساب و کتاب میکرد، آن را نداشت. من چه دارم؟ گاهی این را از خودم میپرسم و به خودم جواب میدهم.
من «وقت» دارم. من وقت دارم که سرم را بلند کنم و حرکت بالهای آن پروانه را ببینم. من مثل شازده کوچولو وقت دارم دنبال دوست بگردم. وقت دارم خوش خوشک تا لب چشمه بروم و آنجا بنشینم و پاهایم را توی آب فرو کنم. وگرنه من از خیلی چیزها نه دو تا که حتی یک دانه هم ندارم. دو تا مداد، دو تا دفترچه، حتی یک اتاق هم ندارم. به خودم میگویم اوضاع «مومو» که از این هم عجیبتر بود. مومو را شاید نشناسی. من اما توی همین صفحه گاهی دربارهاش با تو حرف زدهام. مومو یک شخصیت عجیب و دوستداشتنی است که خانه نداشت و توی یک خرابه زندگی میکرد.
اما یک چیز متفاوت و ارزشمند داشت. او «دو تا گوش» داشت. دو تا گوش عین همینهایی که من و تو هم داریم. اما دو تا گوشی که عجیب با آنها میشنید و فرصتش را برای گوش دادن به دردِ دلهای دیگران از دست نمیداد. مثل من که فرصتم را برای دیدن بالهای پروانه و دنبال کردن حرکتش از پنجره به اتاق از دست نمیدهم.
* * *
خداوند به هرکس چیزهایی داده. آنطور که تشخیص داده دنیا را بین ما تقسیم کرده است. به ملتهایی سرزمینهایی کوچکتر و به ما سرزمینی بزرگ داده. به بعضیها از هر چیز سه تا و به بعضیها از هر چیز کیلوکیلو بخشیده است. به کسانی هم چیزهای کوچک داده. یک نفر با دست و پا و گوش و چشم به دنیا آمده و یک نفر از وقتی به دنیا آمده نابینا بوده. به بعضیها هوشی داده که با آن چیزهای بیشتری بهدست بیاورند و به بعضیها فقط در حدی که بتوانند، زندگی روزمرهشان را آرام بگذرانند.
اما به همهی ما یک چیز را حتماً داده. به همهی ما که الآن داریم این مطلب را میخوانیم حداقل این یک چیز را داده. به همه ما «وقت» داده. نمیدانم به هرکس چهقدر؟ به هیچ کس نگفته که به هر کس چهقدر وقت داده؛ اما این وقت را داده است. حداقل به اندازهی آن چیزی که تا به حال گذراندهایم و شاید به اندازهی خواندن همین یک مطلب.
ترجیح میدهم به جای اینکه از این وقت برای شمردن داراییهای دیگران استفاده کنم، وقتم را برای خودم نگه دارم. آن را حرامِ نگاه کردن به دستهای دیگرانشان نکنم. ترجیح میدهم به حرکت بالهای پروانه نگاه کنم و گاهی هم «نگاه کنم به آسمان»!
ترجیح میدهم به خداوند که همه چیز مرا نگاه میکند، نگاه کنم و از او بخواهم به من این توانایی را بدهد که وقتم را دود نکنم، که وقتم را نسوزانم، که وقتم را نپرانم، که محوش نکنم، که زندگیاش کنم.