1ـ لباسهای محلی، که نمود یک فرهنگ فولکلوریک و بومی هستند. در مناطق شمالی و غرب و جنوب و جنوب شرقی ایران این سنخ پوشش رواج دارد. در این مناطق، «فرهنگ بومی» تا حد زیادی تداوم خود را حفظ کرده است و هنوز در متن جامعه حضوری تام را به خود اختصاص داده است. به طوری که نوع پوشش ایرانیان در این مناطق بیانگر خاستگاه قومی و فرهنگی آنان است.
2ـ پوششی فاقد هر الگو: در مناطق مرکزی ایران (به استثنای تهران و کلان شهرها)، قابل رویت است. پوشش ایرانیان در این مناطق جدای از آنکه فاقد هرگونه عقبه فرهنگی و قومی است، به هیچ روی برگرفته از فرهنگهای وارداتی نیست. بدین معنا که نوع پوشش در این مناطق، یک امر کاملا «عادی» است و به هیچ روی منطبق با یک متد از پیش تعیین شده نیست.
3- الگوهای وارداتی: مبحث اصلی این نوشتار، معطوف به تحلیل جامعه شناختی، این نوع پوششی است که اکنون در کلان شهرهای ایران نمود یافته است. در تحلیل این سنخ الگوی پوشش در ایران آنچه که مهم ارزیابی میشود، پرسش از چیستی خاستگاه ارزش و هنجاری این کنش اجتماعی است.
در این میان بررسی موارد ذیل ضرورت مییابد:
الف: آیا نوع پوشش جوانان و زنان در این مناطق که دستکم «نامتعارف» و نابهنجار به نظر میآید، برآمده از یک «جنبش شهری» و جهتگیریهای مرتبط با آن است؟
ب: آیا هنجارها و ارزشهای جامعه در این مناطق، مشروعیت اجتماعی خود را از دست دادهاند و از سکه افتادهاند؟
ج ـ آیا این پوششها صرفا یک «لجبازی» با حاکمیت است یا یک تقابل سیاسی با ارزشهای مورد تایید نظام سیاسی؟ و...
در باب گزاره اول، میبایست به رشد ارتباط جامعه ایران و جهان پیرامون توجه داشت. در قریب به یک دهه اخیر به واسطه رشد وسایل ارتباط جمعی ارتباط ایرانیان با جهان پیرامونی خود ارتقا یافت، به نحوی که دریچه جدیدی به روی آنها گشوده شد. تاثیری که این ارتباط بر خصایص اجتماعی در جامعه ایرانی نهاد، غیرقابل کتمان است. اما «نحوه این تاثیرگذاری» موضوعی حایز اهمیت است. جامعه ایران را نوعاً جامعهای میدانند که در حال گذار از سنت به مدرنیته است.
رنگ باختن ارزشهای سنتی در کلان شهرهای ایران موضوعی نیست که نیاز به شرح مبسوط داشته باشد. اما مقولهای که حایز اهمیت تلقی میشود، چیستی «ارزش جایگزین» در متن جامعه است. اگر نحوه پوشش جوانان و زنان در کلان شهرهای ایران را سمبل و نمای بیرونی این ارزشهای جایگزین بدانیم، باید گفت که این ارزشها صرفا برداشتی سطحی از مدرنیته است. چه آنکه تنها از صور مخرب مدرنیته تاثیر پذیرفته است.
نحوه پوشش برخی جوانان ایرانی و بالاخص دختران تعجب هر بینندهای را بر میانگیزد: ملغمهای از سنت (روسری) و صورتی از مدرنیته (آرایش ظاهر). این ملغمه را نه میتوان مدرن محسوب کرد نه سنتی، چنان که گاه حتی «مضحک» نیز جلوه میکند. این «آنومی پوششی» نشانگر یک آنومی اجتماعی در ایران است، که نه تنها «جنبش» محسوب نمیشود، بلکه در غایت پراتیک خود، شمهای از ارتجاع را نیز یدک میکشد.
در باب مورد دوم باید گفت که ارزش های اجتماعی ایران به نوعی از وجه پراتیک خود تهی گشتهاند؛ یعنی اگرچه هنوز اعتقاد به آنان در متن جامعه تسری دارد ولی از حیث عملی به آنها بیتوجهی نشان داده میشود. و عملکرد فرد براساس یک «هیچانگاری» سامان میپذیرد.
به قصد نتیجه
بیبرنامگی بخشهایی از مدیریت جامعه، در کنار عدم درک صحیح از «مدرنیته» و عدم توجه به سنتهای کهن و پویای جامعه ایران، وضعیتی را به وجود آورده که پوشش جوانان سمبل آن محسوب میشود. با تدقیق در پوشش جوانان میتوان دریافت که این سنخ پوشش متکی بر هیچ مشی اعتقادی نیست؛
یعنی نه مدرن است، نه سنتی و نه تلفیقی آگاهانه از این دو. بنابراین، مدیریت فرهنگی جامعه و روشنفکران و اندیشمندان باید تمامی هم و غم خود را برای بازتولید پویای سنتهای جامعه ایران و همچنین گزینش آگاهانه از صور مدرنیته صرف کنند. شاید این آنومی به استحکامی ارزشی مبدل شود.