فصل بهار هم تمام شد و حالا دومین فصل را هم در کنار آپاراتچیهای نوجوان سپری کردهایم. هر چند که در فصل بهار، بهخاطر امتحانهای پایان سال، یادداشتهای کمتری به آپاراتخانه میرسید، اما نسبت یادداشتهای خوب بیشتر شد و این موضوع انتخاب آپاراتچی فصل را کمی سخت میکرد.
با اینحال آپاراتچی با خوشحالی اعلام میکند، لیلا موسیپور به خاطر پرکاری و یادداشتهای خوب بهعنوان آپاراتچی فصل بهار انتخاب میشود. آپاراتچی همچنین از بهناز برقگیر بهخاطر یادداشتهای خوبش تشکر میکند و امیدوار است بهناز پرکارتر از قبل شود تا بهزودی بهعنوان آپاراتچی فصل انتخاب شود.
حالا که تکلیف آپاراتچی فصل بهار هم مشخص شد، یکراست میرویم سر یادداشتهای رسیده به آپاراتخانه:
بهناز برقگیر، آپاراتچی نوجوان 14 ساله از تهران، دربارهی فیلم «ملکه» ساختهی «محمدعلی باشهآهنگر» که در ماههای اردیبهشت و خرداد اکران شده بود، نوشته:
«شاید عجیب باشد، ولی برعکس حرفی که آقای باشهآهنگر در گفتوگو با دوچرخه زدند، من در انتخاب اولم بین آنهمه فیلمهای سطح پایین و کمدیهای نچسب، «ملکه» را که یک فیلم جنگی است، برای تماشا انتخاب کردم.
فیلم ملکه، شروعی ساده یا حتی شاید خستهکننده دارد، اما بهتدریج و با پیش رفتن داستان، همهچیز جذابتر میشود. شاید بشود گفت که با ورود «سیاوش» به برج دیدهبانیای (که کاملاً به نظامیان عراقی اشراف دارد و به جز خودش و «جمشید» با بازی مصطفی زمانی) هیچکس از وجود آن خبر ندارد، بخش جذاب فیلم آغاز میشود. خیالپردازیهای سیاوش برای زنده دیدن جمشید و حرف زدن با او، از صحنههای جذاب فیلم است.
فیلم با اینکه فضایی جدی و خشک دارد، اما رگههایی از طنز و عشق را هم میشود در آن دید. اتفاقها و وقایع «ملکه»، بهصورت ناگهانی پیش میآیند و بیننده را غافلگیر میکنند؛ مثل شهادت دوست نزدیک سیاوش بر اثر انفجار ناگهانی خمپارهی عمل نکرده، درست زمانی که در حال گپوگفت و شوخی بودند. انگار که کارگردان قصد به تصویر کشیدن وقایع ناگوار و ناگهانی جبهه را دارد.
ملکه، فیلمنامهی زیبایی دارد و دیدن آن به دلیل صحنهسازی و شخصیتپردازیهای فوقالعادهاش، به نوجوانهای امروز که خاطرهای از جنگ ندارند، کمک میکند تا بهتر اوضاع و شرایط آن زمان را درک کنند.»
آپاراتچی: بهناز خانم برقگیر، خیلی خوب است که در انتخاب فیلمهایی که در سینما میبینی، دقت میکنی. یادداشت خوبی هم دربارهی فیلم ملکه نوشتی، اما سعی کن کمی کوتاهتر بنویسی. قرار ما یادداشتهای 100 کلمهای بود! منتظر یادداشتهای بعدیات هستم.
غزل محمدی، آپاراتچی نوجوان 15 ساله از تهران، دربارهی فیلم «بیتابی بیتا» که از هفتهی پایانی خرداد اکران شده است، نوشته:
«بیتابی بیتا، موضوع تازهای نداشت و از زاویهی جدیدی به موضوع نگاه نشده بود. بیتا دختری است که اشتباهی بهعنوان دزد دستگیر شده، ولی نتوانسته بود احساس یک انسان را در آن موقعیت بهخوبی نشان دهد. زنی که از کیفش سرقت شده بود، گذاشت و رفت و پیگیر دزدی نشد، با توجه به علاقهی او به دستگیری دزد در اوایل فیلم، این برخورد چندان جا نمیافتد. دندانپزشکی که بیتا و امیر پیش او کار میکردند، به راحتی حرف دیگران را گوش میداد. مثلاً وقتی پول در کیف بیتا پیدا شد، به راحتی او را اخراج کرد و وقتی بیتا گفت کار من نبوده و کار امیر بوده، باز هم به راحتی باور کرد و امیر را اخراج کرد.
در این فیلم زندگیها زیاد طبیعی از آب در نیامده و بازیها طبیعی نیست. انگار اوج فیلم به خوبی نشان داده نشده و مخاطب برایش سؤال پیش نمیآید که بعد از این، چه اتفاقی خواهد افتاد! حتی شبی که بیتا به خانهی امیر رفت، کاملاً مصنوعی بود؛ چون حتی مادر امیر یا هیچ کس دیگر بیدار نشد! در کل، اتفاقهای کوچکی که در زندگی رخ میدهند، در فیلم پیدا نبود و بیشتر کلیگویی شده بود.»
آپاراتچی: غزل خانم محمدی، خوشحالم که همچنان برای آپاراتخانه یادداشت میفرستی؛ اما بهتر است بیشتر برای فیلمهایی که دوستداشتهای یادداشت بنویسی تا دوستان نوجوانت هم با خواندن یادداشت تو، برای تماشای آن فیلمها مشتاق شوند.
یادداشتهای شما به آپاراتخانه رسید:
مریم رضایی (خوابم میآد، لوراکس)، سارینا کاظمیان (جرم)، شادی کردبچهی گلخندانی (شوخی با ستارگان)، غزل محمدی (بوسیدن روی ماه)، لیلا موسیپور (زندگی با چشمان بسته، شب یلدا، حوض نقاشی)، امیر سالاری (ملکه)، سارا شکری (گذشته)، علی عبدی (قاعدهی تصادف)، یلدا امیری (قاعدهی تصادف).