به گزارش ایلنا، سیدعلی صالحی معتقد است؛ سانسور یعنی رنج، یعنی بیعمل کردن انسان خلاق میگوید: «سانسور در هر شکلی، ویرانگر است، چه پیش از اقدام به امر فرهنگی و هنری، و چه بعد از آن. این گرفتاریِ تاریخی ما است.»
وی در گفتگو با این خبرگزاری ضمن بیان خاطرهای تلخ از تهدیدها و فشار افرادی ناشناس، درمورد سانسور و تبعات آن صحبت کرد.
از نظر او جابجایی ممیزی،حکمِ درمانهای اورژانسی را دارد که هیچ دردی را درمان نمیکنند. همچنین معتقد است نمیتوان از ناشران انتظار داشت رسولان رهایی و روشنایی باشند، زیرا با یکدیگر همسو نیستند. او میگوید: «من با ذاتِ سانسور مخالفم»!
در ادامه متن این گفتگو را خواهید خواند:
- ناشران پیشنهاد سپردن ممیزی از سوی ارشاد را به دلیل تبعات اقتصادی و احتمالا حقوقی نپذیرفتهاند. اما بخشی از اهالی قلم معتقدند برای ایجاد تغییر و حذف نهایی و کامل ممیزی، این اقدام میتواند گام اول باشد. نظر شما چیست؟
بحث آزاردهنده سانسور در ایران چنان مزمن و چرکتاب شده است که دست زدن به آن، تنها زخم را ناسورتر میکند. در دهه شصت هم ممیزی را به ناشران سپرده بودند، چه عاید شد که باز همان تجربه شکست خورده را مطرح کردهاند. اگر این تدبیر میتوانست «گام اول» برای حذف تدریجی سانسور باشد، پس چرا پاسخ نداد!؟ درست است که روند ورود کتاب به بازار سرعت میگیرد و دوره انتظار مجوز از بین میرود، اما یادمان نرفته است که در آن دوره، ناگهان کاغذ از بندی چهل تومان به دویست تومان رسید. و ناشر دچار وحشت میشد که با این هزینه کمرشکن مبادا کتاب سرنوشت خمیر شدن را تجربه کند. این جابجایی پروسه ممیزی است، گام اول و آخر ندارد. در واقع امر سانسور ناخواسته به عهده عوامل انتشاراتیها گذاشته میشود. این موضوع رابطه میان مولف و ناشر را مکدر خواهد کرد. ناشر حق دارد از منافع مالی خود مراقبت کند، صنف است. کسب و کار بازار، زیر نظر عقل اقتصادی رونق میگیرد. طبیعی است که در حوزه کتاب هم بحث سود و زیان مطرح است. سپردن امر ممیزی به حوزه نشر -نسبت به سیاست پیشین- تغییر مهمی محسوب نمیشود، تنها مکان و سلیقه سانسور جابجا میشود، همان «جیب به جیب شدن» است.
- به هر حال هر تغییری تبعات و هزینههایی را میطلبد والا ممکن نیست. به نظر شما ناشران نباید در این مسیر بیشتر ثابت قدم باشند و اهالی فرهنگ و ادب و حمایت کنند؟
ناشرین همه همسو نیستند. بعضی کاسب محضاند و به کتاب، به چشم کالای مطلق نگاه میکنند. البته هستند ناشرین شریفی که حقیقتاً فرهنگیاند، مستقلاند، و نگاهی کیفی به اثر دارند. حالا ثابت قدم بودن را در این کشاکش تعریف کنید؟! غیرممکن است. من با شیوه ممیزی پیشین به شدت مخالفم، نه با شیوه، با ذات سانسور مخالفم! اصلاً این بحث تغییر شکل سانسور بحثی انحرافی است. درد باید از ریشه درمان شود، و گر نه «مُسَکن» که شفا محسوب نمیشود.
مشکل؛ خودِ سانسور است، نه پهلو به پهلو شدن آن. ناشرین با تجربه میدانند که این نوع پیشنهادات چه دردسرهایی در پی دارد. ارادهای که ممیزی پیش از چاپ را کنار گذاشته است، خود میداند یکی دو ماه نخست، فضا عالی خواهد شد و شادی و شیرینی و امید به جامعه اهل کتاب بازمی گردد. اما فقط چند ماه است. بعد به سرعت دردسرها، تبعات و تلخیهای تازهتر فضا را تیره خواهد کرد. در واقع ناشرین تازه کار در مییابند که خود به کارمند دایره کتاب و ممیزی تبدیل شدهاند. شیوه پیشین جواب نداد، و گرنه لغو آن پیشنهاد نمیشد. شیوه جدید نیز در دهه شصت و هفتاد امتحان خود را داد و پشت کنکور کدورت به گِل نشست.
- قبول دارید که دود ممیزیها در سالهای اخیر بیشتر در چشم شاعران و نویسندگان رفته تا ناشران؟ با این حساب ناشران که همواره از قبل کار و زحمات مولفان پول درآوردهاند، آیا نباید از وجه کاسب کارانه کوتاه آمده و بیشتر در مقام نهادهای فرهنگی ظاهر شوند؟
چرا باید به ناشرین به چشم رسولان رهایی و روشنایی نگاه کنیم؟ ناشرین که احزاب آزادی خواه نیستند. نوعی نهادِ کوچک اقتصادی است که حالا کالایش از جنس کلمه و کاغذ است. موافق نیستم که ناشرین را جانشین اهل رسالت بدانیم. حالا اگر گاهی در تعامل میان مؤلف و ناشر مشکل پیش میآید، خُب اتفاق عجیبی نیست. اشاره کردید به سالهای اخیر و دود ممیزی! با شما موافقم، ما کم آزار ندیدیم، کم رنج نکشیدیم، گاهی چنان حالِ ما را میگرفتند که تا مرز نومیدی پیش میرفتیم. اما درد کجاست!؟ درد به نگاه و روایتهای کلان عدهای بازمیگردد که برای مدتی بر سریر مینشینند و اهل شتاب و حتی حسادتاند. سلایق مختلف بر امور چیره میشوند اما مظروف تغییر نمیکند. شکل برخورد، یکی است! تفاوت در کُند و تند کردن این چرخه است. جامعهای که در دروغ به حیات مسموم خود ادامه دهد، نابهنجار میشود. در جامعه عاری از اخلاق، «نصیحت» کارگر نمیشود. سانسور نوعی نصیحت توام با وهن است، راه به جایی نمیبرد.
- مسئله بعدی این است که ممیزان اداره کتاب، به راحتی نسخه ارائه شده (پرینت شده) توسط ناشر را مُهرِ ممنوع الچاپ میزنند. اما اگر کتاب چاپ شود، ناشر و مولف میتوانند به عنوان صاحبان کار و سرمایه توزیع آن را حمایت و پیگیری کنند، ولو کار به دادگاه و دادسرا برسد. بعد هم در درازمدت سختگیریها کم کم متعادل میشود و نشر بدون ممیزی خواهیم داشت. در پایان نظرتان را در مورد این طرح بگویید.
آخر مساله این نیست. اگر چنین بود که میگفتیم چند گام پیش رفتهایم! بعد از چاپ کتاب - در مکانیزم جدید وزارت ارشاد- آن قدر شکایتهای کاذب و احضارهای بیسرانجام شدت خواهد گرفت که احتمالاً جنب هر انتشاراتی، یک دادگاه بر پا میشود. مساله صدور مجوز پخش -در چاپخانه - هم یکی از معضلات پیش رو است. بعد هم سیاه و سفید به جان هم میافتند.
سال ۱۳۶۳ خورشیدی مجموعه بازسراییِ یَشتهای اوستا با نام «ارابهرانِ خورشید» از سوی نشر پاسارگاد منتشر شد (به شیوة حذفِ ممیزی قبل از چاپ). کتاب توزیع شد، نزدیکِ انتشارات، چهار راه ولی عصر، بعد از تهدید ناشر (از سوی دو سه نفر، معمولی و شبیه بقیه) از پشتِ سر چنان کتاب را بر گردن من کوبیدند که تعادلم را از دست دادم. یک نفرشان باسواد بود، چون گفت: «مگر تو گَبْری میروی این...، سید رفته پی زرتشت!»
ما در هراس سانسور تاریخی به سر میبریم. کمتر کسی است که میتواند در چنین شرایطی، امید و خلاقیت را از دست ندهد! تکرار میکنم: سانسور یعنی رنج، یعنی بیعمل کردن انسان خلاق. سانسور در هر شکلی، ویرانگر است، چه پیش از اقدام به امر فرهنگی و هنری، و چه بعد از آن. این گرفتاریِ تاریخی ما است. وقتی صدا و سیما مثلاً عنصر «سه تار» و «سنتور» و... را سانسور میکند، اما صدایش را آزاد میگذارد، این پارادوکس مخاطبِ معمولی را ویران میکند. البته جامعه رشد کرده است. دیگر ممکن است کسی از قفا گردن مولف را نشکند، دشنام ندهد، فقط با اخم از کنار او بگذرد. اما بعد از مدتی میبینی چنان منزوی شدهای که خودت یادت رفته است که شاعر یا نویسنده بودهای! این درمانهای اورژانسی، هیچ دردی را درمان نمیکنند، مشکل و معضل ما مسئله سانسور تاریخی است، سانسور تربیتی است، و روایاتی رؤیا شکنتر از خود سانسور، که در دوره یورش مدرنیزم شوخ طبعانه، سانسور دولتی نیز به آن اضافه شده است. در واقع مولد و خروجی این جنس از سانسورهای کهنسال است. حالا بحث بر سر دو شیوه «حذف پیش از چاپ» و یا «برخورد بعد از چاپ» نیز همان حکایت بیپایان است که این هلاهل را با پیاله سفالی بنوشیم یا با جامِ طلا...!