این نویسنده و منتقد ادبی درباره وضعیت نقد ادبی در جامعه ادبی ایران گفت: متأسفانه سایتها و روزنامههای ادبی دچار فقر شدید هستند و به ادبیات نمیپردازند. بیشتر روزنامهها مصاحبه میکنند و کمتر نقدی در آنها دیده میشود، چون نقد به فضای زیادی نیاز دارد. بیشتر نقدها فرهنگی است و باید در کمتر از 1200 کلمه نوشته شود که نوشتن اینگونه نقد در مورد آثار مفصل کار دشواری است. حال اگر قرار باشد نقد بوطیقایی - مثلا سبکشناختی یا جامعهشناختی یا اسطورهشناختی - نوشته شود، فضای لازم باید برای چیزی حدود پنج تا دههزار کلمه مناسب باشد؛ امری که حتا در مجلهها هم به آن اختصاص نمییابد.
او در ادامه در پاسخ به این سؤال که آیا واقعا ما از نداشتن منتقد ادبی رنج میبریم یا نه، گفت: کسانی که میگویند منتقد نداریم، افرادی هستند که اولین نسخه کتابشان را به منتقد تقدیم میکنند. اما مسأله این است که منتقد حاضر نیست با هر شرایطی کار کند. برای نمونه جواد اسحاقیان، علیرضا سیفالدینی یا سیاوش جمادی کسانی هستند که حاضر نیستند نقد هزارکلمهیی بنویسند. نقدشان سه تا چهارهزار کلمه میشود و جراید حاضر نیستند نقد مفصل چاپ کنند. در چنین شرایطی نتیجه این است که آنچه روزنامه چاپ میکند، نقد نیست، حتا مرور هم نیست، چون مرور هم ویژگیهایی دارد.
بینیاز درباره ویژگی منتقد گفت: منتقد باید با ادبیات آشنا باشد، من 100 کتاب را لیست کردهام که یک منتقد باید حداقل 50 درصد آنها را خوانده باشد. من بارها دیدهام جلو گوتیک نوشتهاند سبک و سیال ذهن را ژانر خواندهاند. این نشان میدهد که منتقد حتا ترمینولوژی نقد را هم نمیداند. برای تهیه این لیست دو سال زحمت کشیدهام و با شمار کثیری از نویسندگان و منتقدان ایرانی مقیم ایران و خارج از کشور مشورت کردهام. فکر میکنم لازم است یک منتقد این کتابها را بخواند.
این منتقد پیشکسوت تأکید کرد: در دانشگاهها استادان برجستهای در عرصه شناخت داستان داریم، اما برنامهریزی دانشگاهها به گونهای است که به کسی اجازه آموزش نقد را نمیدهند و کسی از ویژگیهای داستان حرف نمیزند؛ در نتیجه بیشتر منتقدان جراید به صورت تجربی و با زحمتِ خود نقد را آموختهاند. این مهم است: آموختن نقد. اما بسیاری هستند که چنین زحمتی را متقبل و متحمل نشدهاند. این افراد که تکنیک داستاننویسی را نمیدانند، خیلی راحت به خود اجازه میدهند مطلبی با عنوان نقد ادبی بنویسند. در حوزههای خرد ابزاری مثلا مکانیک، شیمی و برق کسی اظهارنظر نمیکند، چون عینی است؛ اما در عرصه ادبیات همه چیز گفته میشود. حال اگر به آنها تذکری از سوی یک منتقد داده شود، ناراحت می شوند؛ چون ما معمولا از انتقاد دیگران مکدر میشویم. چندین نقد روانکاوانه و روانشناختی روی «بوف کور» نوشته شده است؛ اما بضاعت من میگوید نباید روی «بوف کور» نقد روانکاوانه و روانشناختی نوشت. اگر انتقاد شود، شر به پا میشود و میخواهند انتقاد را با انتقاد پاسخ دهند.
او افزود: عده دیگری هم هستند که چون منتقدان مطرح و معتبر روی آثارشان نقد نمینویسند، میگویند منتقد نداریم؛ در حالی که بیشتر همین نویسندگان آثارشان را به محض چاپ برای منتقدان میفرستند. این یک نقیضه و بدتر از آن نوعی ریاکاری است. در نهایت باید بگویم که ما منتقد خوب و خیلی خوب داریم، همانطور که نویسنده، ویراستار، شاعر و مترجمهای خوب و خیلی خوب داریم. مشکل منتقدان این است که دیده نمیشوند. آیا نویسندگانی که وجود منتقدان توانمند ایران را انکار میکنند، حق دارند به دیگر رسانهها انتقاد کنند که چرا نویسندگان و شاعران را انکار میکنند.
بینیاز درباره اینکه نقد ادبی چقدر میتواند منجر به طرح یک نویسنده و یا به حاشیه کشیده شدن دیگری شود، گفت: در جامعه ما چون نقد دست به دست نمیشود و در رسانههای فراگیری چون رادیو و تلویزیون نمیآید، تأثیر آنچنانی ندارد، اما برخی میگویند وقتی در خارج از ایران منتقدان مطرح و یا حتا نویسندگان روی آثاری نقد مینویسند، درِ انبار ناشر باز میشود، چون این نقدها در رسانهها و بولتنهای دانشگاهی و مؤسسات فرهنگی بازتاب دارد و سبب میشود مخاطبان از آنها اثر بپذیرد. البته در ایران هم به هر حال نقد تأثیر دارد. ناگفته نماند که برخی به این دلیل که بیکس و بیپشت و پناه هستند، معرفی نمیشوند. زمانی ستونی از بعضی روزنامهها به نقد اختصاص پیدا میکرد و خود من نویسندگانی را که کسی آنها را نمیشناخت، در این ستون معرفی میکردم. بلقیس سلیمانی، محمدحسن شهسواری، محمدرضا گودرزی، بهناز علیپور گسکری، حسین پاینده، علیرضا سیف الدینی و خود من روی کتابهایی جلسه نقد میگذاشتیم و نقد مینوشتیم که نویسندگانشان نوقلم بودند، صرف نظر از اینکه چه افکاری داشتند و ما با بینش آنها و حتا سبک کار ادبیشان موافق بودیم یا نبودیم. از این رهگذر نه تنها کتابشان بازنشر میشد، بلکه خودشان هم به جامعه ادبی معرفی میشدند. شماری از آنها هم اکنون شهرت زیادی دارند. گرچه ما به حکم وظیفه حرفهیی و اخلاقی، این کار را میکردیم و اگر این کار را نمیکردیم، معنیاش این بود که آنها را انکار کردهایم. ناگفته نماند که جمع زیادی از نوقلمها هم متقابلا لطف کردند و لوحهایی را تحت عنوان حامی نوقلمها به من و دیگران دادند.
او در ادامه گفت: موضوع سر شخص من و دیگر دوستان و واکنش این نوقلمها نیست؛ موضوع این است که میخواهم بگویم اگر درباره کتاب جدید نویسنده معروفی چیزی بنویسیم، کار خاصی نکردهایم. درِ باغی را که قبلا باز شده بود، باز کردهایم. اما اگر کسی را که نوقلم است یا از محافل ادبی فاصله دارد، معرفی کنیم، کار مهمی کردهایم. متأسفانه افرادی که مطالبی تحت عنوان نقد مینویسند، میروند دنبال دوستان خودشان و کمتر به افراد منزوی و بیارتباط با محافل ادبی میپردازند؛ چون چیزی از آنها به کسی نمیرسد. قاسم صنعوی تا این زمان 105 کتاب ترجمه کرده و شمار زیادی از نویسندگان جهان را به ایرانیها معرفی کرده است، اما کسی از کارهای او نمینویسد، چون او در مشهد زندگی میکند، تا کنون عکسی از او منتشر نشده و با کسی ارتباط ندارد و خود را از حاشیهها کنار کشیده است. همینطور جواد اسحاقیان که یکی از برجستهترین منتقدان تاریخ ایران است و او هم در مشهد زندگی میکند و در انزوایی خودخواسته به نوشتن کتابهای نقد ادامه میدهد که شمارشان از 40 هم بیشتر شده است. همین نکته سبب میشود کسی به او هم نپردازد.
این نویسنده و منتقد در پاسخ به این موضوع که برخی ها میگویند ما روزنامه و مجله یا سایتی را راه انداختهایم و حق داریم فقط از دوستان خودمان بنویسیم، گفت: اولا یک رسانه به هر حال یک پدیده اجتماعی است و نمیتوان آن را خانوادگی و متعلق به جمع دوستان دانست. ثانیا اگر چنین رویهای درست است، پس چرا همین افراد به رادیو و تلویزیون انتقاد میکنند که فقط به «خودیها» میپردازد؟ چرا کنار دیگران مینشینند و سانسور و ممیزی را محکوم میکنند و حتا نامههای عمومی نویسندگان و شاعران و مترجمان و ناشران را امضا میکنند؟ وقتی شما تریبونی در اختیارتان است و همان محدودیتهایی را که یک اقتداگرا اعمال میکند، به کار میبرید، شما دیگر نه تنها روشنفکر نیستید، بلکه حق اعتراض در چنین مقولههایی را ندارید. روشنفکر کسی است که جهت تحول تاریخی را شناخته و در آن جهت حرکت میکند و برای این حرکت به بستر چندصدایی و فضای باز و تضارب آرا باور دارد. اما با محدود کردن امکانات رسانهیی خود برای دوستان، موضوع چندصدایی و تکثر آرا حذف میشود و به این ترتیب عملا عدهای از هنرمندان که مولد دانش و اطلاعات قشر بالنده جامعه هستند، حذف میشوند. در آن صورت چگونه باور دارید که در همه عرصههای اجتماعی انتصاب جای خود را به انتخاب واقعی دهد؟ بعد از چند سال، چند نویسنده و شاعر و منتقد و مترجم را به جامعه معرفی کردهاید؟ چرا رویکرد انتخاب در حق دوست و غیردوست را تسری نمیبخشید؟ چرا توقع دارید که نویسندگان و شاعران جوان رسانه شما را «خاکستری» نخوانند؟ مگر روشنفکر کسی نیست که «همنوع» را جایگزین خودی و غیرخودی، هموطن و خارجی، مشهور و گمنام و فقیر و ثروتمند میکند؟ بحث در این مورد بسیار گسترده است و من بیش از این وارد جزییات نمیشوم.
منبع: ایسنا