ترجمه‌ی عباس تربن: همیشه که قرار نیست آدم از جواب‌ها چیز یاد بگیرد. خیلی‌ وقت‌ها سؤال‌ها آدم را به فکر می‌اندازند و موجب تغییر نگاه می‌شوند؛ سؤال‌هایی که حتی ممکن است خودمان جوابشان را بدانیم. سؤال‌های این مطلب از این قبیل‌اند.

* یادت می‌آید چندسال پیش خیلی ناراحت بودی؟ حالا واقعاًًً به‌نظرت آن‌قضیه مهم بود؟

* کدام بدتر است؟ شکست‌خوردن یا هرگز امتحان‌نکردن؟

* بیش‌تر نگران درست انجام‌دادنِ کارها هستی یا انجام‌دادن کارهای درست؟

* معمولاً دکمه‌ی آسانسور را بیش‌تر از یک‌بار فشار می‌دهی؟ واقعاً فکر می‌کنی آسانسور این‌طوری زودتر می‌آید؟

* آیا بدون کلنجار رفتن و بحث و جست‌وجو کردن، می‌توان به حقیقت دست پیدا کرد؟

* چه‌کاری هست که می‌دانی متفاوت از بقیه‌ی آدم‌ها انجامش می‌دهی؟

* فرق بین زنده‌بودن و زندگی‌کردن چیست؟

* اگر زندگی این‌قدر کوتاه است، چرا ما کارهایی می‌کنیم که دوست نداریم و این‌همه کار دوست‌داشتنی هست که انجام نمی‌دهیم؟

* شادترین خاطره‌ی بچگی‌ات چیست؟ چه‌چیزی آن را این‌قدر خاص کرده؟

* اگر ما از اشتباه‌هایمان چیز یاد می‌گیریم، چرا همیشه نگران اشتباه‌کردنیم؟

* حاضری یک قانون را زیرپا بگذاری برای نجات یک قانون دیگر؟

* بیش‌تر از همه دوست داری چه‌چیزی را در دنیا تغییر دهی؟

* کدام بدتر است؟ وقتی یک دوست خوب به شهر دیگری نقل‌مکان می‌کند یا از دست‌دادن دوست خوبی که نزدیکت زندگی می‌کند؟

 

منبع: همشهری آنلاین