البته مثل همیشه در بیشتر بازیها، تولهای که تر و فرزتر بود، برنده میشد، اما تنها در یک مسابقه، شرط برندهشدن، فقط هلدادن و کلکزدن بود! مسابقهای به نام «صندلیبازی».
در روز مسابقه، بچهها صندلیها را وسط حیاط چیدند و همه منتظر قارقارکردن کلاغ چشمبسته شدند، آقای بز هم شد داور. با شنیدن قار اول، همهی تولهها شروع کردند به چرخیدن دور صندلیها. تا قار آخر بند آمد، با هُل و ضرب و زور، خودشان را روی یکی از صندلیها جا کردند. تولهای هم که روی هوا ماند، دماغش سوخت و از دور مسابقه حذف شد. دماغها آنقدر سوخت و سوخت تا اینکه فقط سهتا حیوان ماندند و دوتا صندلی!
در مرحلهی نهایی، فیل و شتر و شیر، دور دو تا صندلی حلقه زدند و هی بچرخ و بچرخ، و درست در حساسترین لحظه، طبق قاعدهی ناگفتهی بازی، شیر از ترس باخت، شتر نیمهنشسته را هل داد و فیل هم با خرطوم درازش، از خجالت شیر درآمد و پایههای صندلی هم برای هر سه جفتپا گرفتند و هرسه پخش زمین.
شتر بیچاره که شیر و فیل رویش افتاده بودند، با ناراحتی خودش را بالا کشید و با قیافهی درهم بهطرف آقای بز رفت که: «آقا این چه وضعیه! اصلاً این مسابقه همش نامردیه! هرکی باید زیر پای دوستش رو خالی کنه و خودش رو روی یکی از صندلیها جا کنه!»
آقای بز که تابهحال از این زاویه به صندلیبازی نگاه نکرده بود، کمی مِنمِن کرد و گفت: «حالا قهر نکن، وایسا ببینم! بابا، آدمها عاشق این بازیان.» شتر ضمن حفظ اخم و تخمش گفت: «مگه اونها هرکاری میکنن، ما هم باید بکنیم؟»
فیل و شیر و بقیهی بچهها هم که آقای بز را هاج و واج دیدند، از فرصت استفاده کردند و داد زدند: «بچهننه... بچهننه!» و رفتند دنبال بازیشان.
در مسابقهی آن روز، شتر بهخاطر ترک زمین مسابقه، حذف شد و فیل با سربلندی، نفر اول! اما آقای بز که حسابی تحت تأثیر حرفهای شتر قرار گرفته بود، برای تقویت روحیهی جوانمردی تولهها، دو قانون جدید اعلام کرد که البته قانون دوم، حسابی نظم مدرسه را بههم ریخت:
قانون اول: حذف صندلیبازی از مسابقات.
قانون دوم: جایگزین کردن مسابقهی چارپایهبازی، به این شرح که «هرکی جاشو بده به بقیه، برندهست»
از فردای آنروز، دیگر هیچکس در کلاس حتی با خواهش و تمنای آقای بز هم روی صندلیاش نمینشست و هی جایش را به این توله و آن توله تعارف میکرد.