در آستانه یک مناسبت بزرگ یعنی 13رجب، ولادت با سعادت حضرت علی(ع)، نخستین امام شیعیان که به عنوان روز پدر شناخته میشود در بیمارستان میلاد و امام خمینی(ره) تهران به سراغ کسانی رفتهایم که برای اولین بار قرار است پدرشوند. این «پدر اولیها» که بیصبرانه منتظر یک اتفاق و یک تحول بودند، از حس و حال عجیب و بیمانند پدر شدنشان برای ما گفتند.
سکانس اول
پشت در اتاق عمل؛ مردی طول و عرض سالن را بیمحابا بالا و پایین میرود و قدمهایش را میشمارد. دیگری نشسته اما اضطراب از پس نگاهش که به در اتاق عمل چشم دوخته موج میزند. کمی آن طرفتر یکی دیگر تسبیح بهدست گرفته و زیر لب دعا میخواند. گوشیهای همراه بیامان صدایشان در فضا طنینانداز است و پشت خط کسانی که بهگونهای دیگر چشم بهراهند و انتظار میکشند. زمان به کندی میگذرد اینجا. اینجا دل است که میتپد و دلواپسی است که اوج میگیرد. لحظات، لحظات بیقراری و چشم انتظاری است از پس یک اتفاق نو و بیمثال که در جریان است؛ یک تحول بزرگ. یک تغییر بهنام پدر شدن.
سکانس دوم
در اتاق عمل باز میشود. همه چشم به دهان پرستار میدوزند. پرستار نام پدر را صدا میزند. «آقای...» و عبارت معروف «مبارک باشه پدر شدید، خدا رو شکر مادر و بچه هر دو سالمند» شنیده میشود و اشک و شوق پدرانه و سیل تبریک همراهان در سالن و صدای گریه نوزاد در فضا طنین انداز میشود.
قلبم به اندازه تمام عمرم تپید
سعید 2ساعتی است پدر شده است. میگوید: خبر تولد دخترم را که دادند گریهام گرفت. وقتیکه پشت در اتاق عمل بودم قلبم به اندازه تمام عمرم تپید. حس قشنگی است. تا لحظهای که در آغوشش گرفتم باورم نمیشد. وقتی در باز شد و فرشته کوچولویم را دیدم که روی تخت، زیر پتو تکان میخورد خیلی هیجانزده شدم. شاید خندهدار باشد اما در نگاه اول با خودم گفتم یعنی میتوانم پدر خوبی برای این فرشته کوچولو باشم؟ میتوانم از پس توقعاتش بر بیایم؟ و هزاران «آیا میتوانم؟» مهمان جانم شد.
پایان 8 سال چشم انتظاری
مسعود، مردی در آستانه پدر شدن است. میگوید از دیشب در بیمارستانیم. 4ساعتی میشود که خانمام را به بخش زایمان بردهاند. در حال و هوای گفتوگو هستیم که در اتاق عمل باز میشود و خبر تولد فرزندش را میدهند. میگوید 8سال انتظار برای پدر شدن زمان کمی نیست. حس خوبی دارم. هم مضطربم و هم خوشحال، احساس میکنم از امروز دیگر آدمی هستم با یک مسئولیت پایانناپذیر. این مسئولیت شیرین را دوست دارم. صدای ضربان قلبم را به وضوح میشنوم. نوعی انتظار را تجربه کردم که هیچگاه در تمام عمرم تجربه نکرده بودم.
دوقلوهای دوست داشتنی
حمید 27ساله که صاحب دوقلوهای دختر و پسر شده، از حال و هوا و برنامههای خود برای فرزندانش چنین میگوید: «حس و حال من وصفناپذیر است! اینکه برای نخستینبار پدر شدم، آن هم پدر 2 فرزند، واقعا برایم هیجانانگیز است. فقط میتوانم خدا را شکر کنم که هر دو فرزند و مادرشان سالم هستند. وقتی فهمیدم همسرم دوقلو باردار است، همهچیز را 2 تا میدیدم؛ خیابانها، آدمها همهوهمه. خیلی شوکه شده بودم. از طرفی خوشحال بودم و از طرف دیگر انتظار دوقلو نداشتم. ما قبلا در اقوام دور دوقلو داشتیم. به هرحال برایم خیلی غیرمنتظره بود. در کل اینکه الان هر دو سالم هستند و لازم نیست در بیمارستان بمانند، برایم کافی است. من خیلیها را میبینم که آرزوی بچهدار شدن دارند. به امید خدا ما سعی میکنیم طوری بزرگشان کنیم که هر دو سرباز امام زمان (عج) شوند. از لحاظ درسی هم که چون مادرشان دانشجوست، مشکلی در تربیتشان ندارم. بحث دیگر که البته خیلی هم مهم است، اخلاقشان است که خوشبختانه ما هر دو از خانوادهای مذهبی هستیم و سعی میکنیم به بهترین نحو هر دو را بزرگ کنیم».
حس میکنم چیزی درونم متولد شده است
قیصر از کارمندان بیمارستان امامخمینی(ره) است. 2 روز است پسرش متولد شده است. میگوید: نام پسرم را بهدلیل ایام ولادت حضرت علی(ع)، امیرعلی گذاشتهام. هم خیلی استرس دارم و هم خیلی شوق. اول به ما گفتند بچهتان دختر است اما در سونوگرافی آخر مشخص شد پسر است. دکتر گفت اگر بگویم بچهات دختر نیست چه کار میکنی؟ گفتم فقط سالم باشد این مهم است. باید قدر این موهبت الهی را بدانیم و از همین روزهای نخست پدرشدن برای تربیت فرزندانمان در آینده برنامهریزی کنیم.
میخواهم فقط بخندد
بهرام که به همراه اعضای خانواده خود وهمسرش در بیمارستان است درباره حس پدرشدن میگوید: دخترم دیروز 9صبح به دنیا آمد. در حال انجام دادن کارهای ترخیص او و مادرش هستم. دخترم خیلی سخت به دنیا آمد. خانمم بیماری قند داشت و هر دو خیلی اذیت شدند. او از حس خوب پدر بودنش میگوید: راست میگویند که بچه پاره تن است. صدای گریهاش از گرسنگی را هم نمیتوانم تاب بیاورم. میخواهم فقط بخندد. این حس را نمیتوان توصیف کرد. من فقط میتوانم بگویم این یک هدیه و معجزه از خداست. بهنظر من بعضی اتفاقات در زندگی آدمها خیل ناب و خاص هستند. هیچ وقت نمیتوان با واژه و کلمات آنها را توصیف کرد. بهنظر من پدر شدن هم با چنین حسی همراه است. البته پدر شدن در کنار شور و شعفی که به همراه دارد نگرانیهای خاصی هم بهدنبال دارد. من حس عجیبی داشتم؛ استرس و انتظار توأم با خوشحالی؛ حس نابی که با هیچچیز قابلمقایسه نیست.
دخترم منتظر رسیدن من نماند و به دنیا آمد
علی پدر خیلی جوانی است که کمتر از یک ساعت است به جمع پدر اولیها اضافه شده. 24سال سن دارد. میگوید: 4سال است ازدواج کردهایم. سر کار بودم که مادر خانمم خبر داد بیمارستان هستند. خیلی زود خودم را رساندم؛ کمتر از یک ساعت اما انگار دخترم خیلی عجله داشت و منتظر رسیدن من نماند و به دنیا آمد. دستهای کوچک دخترش را نشان میدهد و میگوید: این دستهای سالم شکر دارد. امیدوارم همه از نعمت فرزند سالم و صالح برخوردار باشند. ادامه میدهد: حس خوبی است در جوانی پدرشدن. مطمئنم در تربیت فرزندم موفق خواهم شد چون از نظر سنی به او نزدیکتر هستم. اگرچه میدانم مسئولیت سختی است اما سختی حکمتی دارد. او که دانشجوی سال اول کارشناسی ارشد است، با خنده میگوید: از حالا باید حسابی کار کنم تا هزینه دانشگاه و از همه مهمتر جهیزیه دخترم را فراهم کنم. من هزاران بار خدا را شکر میکنم که عشق را به ما هدیه داد و دوستداشتن را و بالاتر از آن موجودی را که دوستش داشته باشم و به او عشق بورزم.
پدر بودن مسئولیتپذیری زیادی میخواهد
رضا ، پدری که فرزندانش دوقلوی پسر هستند هم میگوید: پدر بودن حس بسیار خوبی است اما مسئولیتپذیری زیادی میخواهد. این دغدغه از همان روزهای ابتدایی بارداری همسرم با من همراه شده است. بهنظر من آدم قبل از پدر شدن باید فکر خیلیچیزها را کرده باشد؛ شرایط زندگی و اجتماع طوری نیست که بتوان بدون برنامهریزی کاری را انجام داد. با تمام این حرفها، توکلم به خداست.
کسانی نگران میشوند که توکل ندارند
محمدعلی از پدراولیهای بسیار کمطاقت است. میگوید: دخترم که به دنیا آمد انگار وزنهای از من رها شد. استرس داشتم. بارداری خانمم بسیار سخت بود. دخترم هم چند روز زودتر از موعد به دنیا آمد؛ همین من را خیلی مضطرب کرده بود اما وقتی برای نخستینبار در آغوشاش گرفتم حس خاصی داشتم. بهنظرم پدر بودن حسی است که نمیشود برای آن هیچ مصداقی آورد؛ استرس، نگرانی، شوق و خوشحالی. واقعا باید پدر شوی تا این حس را درک کنی. اما این حس دلچسب است وقتی بخشی از وجودت را در آغوش میگیری و میفشاری. هیچ لذتی بالاتر از پدرشدن نیست. واقعا لحظاتی که همسرم در اتاق عمل بود عمری بر من گذشت اما حالا خوشحالم؛ خیلی خوشحال.
از الان برایش برنامه ریختهام
محمد، پدری دیگر که قرار است در نهم خرداد طعم پدر بودن را بچشد و امروز برایآزمایشهای همسرش به بیمارستان آمده، حال و هوای خود را چنین شرح میدهد: «مطمئنا حس خوبی دارم و خوشحالم. کسانی ممکن است خوشحال نباشند و از بابت پدرشدنشان نگران شوند که توکل ندارند. فرزند من دختر است و اسمش را هم فاطمهزهرا گذاشتهایم. ما تصمیم گرفتهایم که فاطمه زهرا را از همان بچگی درکلاسهای ویژه ثبت نام کنیم؛ مثل قرآن، زبان و... . البته الان نمیشود خیلی مطمئن در اینباره صحبت کرد. باید شرایط و اوضاع را دید، بعد در مورد آن تصمیمگیری کرد».
سکانس پایانی
پدرهای دستپاچه برای سوار کردن همسر و فرزند نورسیدهشان بیرون بیمارستان این ور و آن ور میدوند؛ گویی با وجود مسئولیت سنگینی که بر دوششان گذاشته شده انرژیشان نیز چند برابر شده است؛ پدر شدن اینگونه است انگار.