تاریخ انتشار: ۸ خرداد ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۲

داستان> ماه‌هاست که از پشت پنجره سرش را خم می‌کند و به اتاق تاریک، خاک‌گرفته و به‌هم‌ریخته خیره می‌شود.

تمام تنش را سرما زده. تا عمق وجودش در حال لرزش است و از تشنگی پژمرده شده. ماه‌هاست منتظر است تا پیرمرد دوباره از تخت‌خواب بیرون بیاید و مثل گذشته کمی لبه‌ی تخت بنشیند و خودش را بخاراند و خمیازه‌ای سر بدهد و به او آب بدهد. بزرگ‌ترین آرزویش این است که پیرمرد دوباره شب‌ها او را به داخل اتاق بیاورد تا از سرمای سوزناک شب در امان باشد.

پیرمرد اما ماه‌هاست که روی تخت دراز کشیده و تمام خانه و حتی روی خودش را خاک گرفته، با این همه، شمعدانی آبی هنوز امیدوار است...

کتایون مسعودی، ۱۶ساله
خبرنگار افتخاری هفته‌نامه‌ی دوچرخه از تهران

منبع: همشهری آنلاین