همانطور که دفعات قبلی که شاعران و هنرمندان معروف سراغ حافظ رفتند، سر و صدا به پا شد (حالا یا مثل ماجرای شاملو که صدای اعتراض همه را درآورد یا مثل تصحیح سایه که با تحسینهای متعدد همراه بود).
حافظ برای ما اسم کوچکی نیست و رفتن اسم هر چهره دیگری در کنار نام بلند حافظ همیشه خبرساز است. این بار هم وقتی عباس کیارستمی اسمش را زیر اسم حافظ آورد، سر و صدا به پا شد. عدهای مشتاقانه رفتند سراغ کتاب و متنهایش را برای همدیگر اساماس کردند و اینجوری تبلیغ کتاب هم شد.
از آن طرف هم صدای خیلیها درآمد و از همه بیشتر اساتید ادبیات فارسی؛ تا حدی که استادان دانشکده ادبیات یکی از دانشگاههای تهران، دانشجوها را تهدید کردهاند که اگر بفهمند کسی این کتاب را خوانده، بیبرو برگرد، مشروطش میکنند!
«Il faut etre absolument modern» یعنی «باید مطلقا مدرن بود». این جمله آرتور رمبو
(1891 ـ 1854) ـ شاعر رمانتیک فرانسوی ـ وقتی در ابتدای چاپ جدید و البته عجیبی از مجموعه اشعار حافظ نشست، سرآغاز یک جنجال ادبی تمام عیار شد.
خواجه شمسالدین محمد شیرازی، معروف به «حافظ» یکی از محبوبترین شاعران فارسی زبان است. دیوان این شاعر در کنار قرآن، تنها کتابی است که در خانه تمام ایرانیان یافت میشود و به دلیل همین علاقه و توجه هم هست که تصحیحها و چاپهای متعدد و متنوعی از دیوان او موجود است.
حافظ ظاهرا خود هیچوقت مجموعه اشعارش را جمع نکرده و این کار بعد از مرگش توسط دوستی به نام محمد گلاندام انجام شده است. در طول 600 و اندی سال بعد از مرگ خواجه تاکنون، نسخهبرداریهای متعدد از دیوان یا دیوانهای اولیه توسط کاتبان کمسواد یا کمدقت و نیز حذف و اضافههایی که به عمد یا سهو در دیوان خواجه راه پیدا کرده، باعث شده تا نسخههای متعددی از دیوان او به ما برسد.
در قرن اخیر و با رواج شیوه علمی تصحیح متون، دیوان حافظ بیشتر از هر متن کهن دیگری تصحیح و طبع شده است. تصحیحهای انجام شده، یا در پی آن بودهاند که دیوان اصیلتری به دست بدهند (مثل تصحیح قزوینی ـ غنی) یا به دنبال آنکه اشعاری را انتخاب کنند که به ذهن و زبان حافظ نزدیکتر است (مثل تصحیح سایه).
اما یک نمونه تصحیح دیگر هم هست؛ تصحیحهایی که ادعا دارند شیوه درستتری از خوانش شعر حافظ را میتوانند ارائه بدهند (مثل تصحیح شاملو).
روایت احمد شاملو ـ شاعر معاصر ـ از دیوان حافظ در سال 1354 منتشر شد. در این خوانش و روایت جدید از حافظ، آقای شاعر مدعی شده بود که توانسته با سجاوندی شعر حافظ و نیز چاپ تکههایی از شعرها به صورت شعر نو، روش صحیح خواندن اشعار حافظ را به جوانها یاد بدهد.
به علاوه، شاملو در مقدمهاش بر این اثر، در مورد جهانبینی حافظ اظهارنظرهایی متفاوت کرده بود که طبق آن حافظ شاعری صرفا زمینی است.
انتشار «حافظ شیراز» واکنشهای تندی را به دنبال داشت. شهید مطهری در گفتارهایی که بعدها بخشی از کتاب «تماشاگه راز» را تشکیل داد، وجوه جهانبینی عرفانی حافظ را نشان داد و استادان ادبیات فارسی هم ایرادهای فراوان کار شاملو را عیان کردند؛ از جمله بهاءالدین خرمشاهی در نقدی بسیار تند، بیسوادی شاملو در شعر سنتی فارسی را به رخش کشیده بود.
این نقد که حالا میشود در کتاب «ذهن و زبان حافظ» آقای خرمشاهی دوباره خواندش، تصحیح شاملو را «جوان فریبترین، خام دستانهترین، بیروشترین و بیمبناترین» روایتها از حافظ میخواند و بهخصوص شیوة زیر همنویسی شاملو را به مسخره گرفته بود.
31 سال بعد از حافظ شیراز شاملو، کتاب دیگری منتشر شد؛ «حافظ به روایت عباس کیارستمی» که این بار هم شعر حافظ به شیوه شعر نو یا شعر هایکو ژاپنی به صورت شکسته و زیر هم نوشته شده بود.
این بار خود آقای خرمشاهی مقدمهای همدلانه و ستایشآمیز ـ هر چند بسیار کوتاه ـ بر کتاب داشت که در بخشی از آن آمده بود:
«بندة حافظپژوه، دستکم 200 بار حافظ را خواندهام، ولی این بار و این جداسازی و فاصلهگذاری و قابگیری و برجستهسازی شما به نحوی بود که بر عادت 50 ساله من و انسم به همین مدت با شعر حافظ غلبه کرد».
کتاب حافظ به روایت عباس کیارستمی، زمستان 85 چاپ شد. ناشر آن انتشارات «فرزان روز» بود که ریاستش برعهده بهاءالدین خرمشاهی است. کتاب جلدی سخت و قطعی جیبی دارد.
در ابتدای کتاب همان جمله آرتور رمبو آمده، بعد یک صفحه نامه خرمشاهی به کیارستمی و بعد متن کتاب. متن کتاب، با همه حافظهای معمول و موجود در بازار متفاوت است.
در هر صفحه فقط یک مصرع از یکی از غزلهای حافظ آمده که به مصرع صفحه قبل یا بعد از خود هم ربط مستقیم ندارد. به علاوه، کیارستمی مصرعها را به چند جزء تقطیع کرده و این جزءها مثل شعری نو زیر هم آمده است:
ما/ ز یاران/ چشم یاری/ داشتیم.
کل کتاب، جمعا 467 مصرع از حافظ است (مصرع «شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش»، 2 بار تکرار شده).
این مصرعها در 18 فصل دستهبندی شدهاند؛ فصلهایی با عناوین کلی مثل تمنای وصال، شب فراق، غم عشق و پیام به معشوق. عجیبترین فصل، فصل 11 یا «اسرار عشق و مستی» است که در آن مصراعهای به شدت بیربطی مثل این هم پیدا میشود: «قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند».
کتاب با فصل عشق و این مصرع شروع میشود: «منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن» و با فصل «مرگ و رضا» و با این مصراع تمام میشود: «به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید».
کیارستمی مدعی شده که ترتیب مصرعها، نوعی بیوگرافی از حافظ هم به دست میدهد.
بلافاصله بعد از انتشار کتاب، انتقادهای اهالی ادبیات شروع شد. انتقادهای اولیه بیشتر به نام کیارستمی، عنوان کتاب و صفحات آغازین آن برمیگشت. منتقدان به خرمشاهی ایراد میگرفتند که این پژوهشگر کهنهکار، در برابر اسم کیارستمی کوتاه آمده است؛ «معلوم نیست اگر کس دیگری به جز کیارستمی، روایتش را نشان آقای خرمشاهی میداد، چه بر سرش میآمد!».
منتقدان سابقه برخورد خرمشاهی با حافظ شاملو را هم یادآوری کردند. نکته بعدی اصطلاح «روایت» بود و اینکه «روایت اصطلاحی است دربردارنده حدی از ادعا که در حد و اندازه کیارستمی نیست» و اینکه کیارستمی چیز جدیدی ارائه نکرده و صرفا باید میگفت منتخبی از حافظ.
بهاءالدین خرمشاهی در برابر انتقادات فزاینده بلافاصله عقبنشینی کرد و گفت که او هم، هر چند کتاب را دوست داشته و آن را ویرایش کرده اما به کتاب انتقاداتی دارد و از جمله عنوان «روایت» را نمیپسندد؛ «کیارستمی باید نام کتاب را گزینش اشعار حافظ میگذاشت نه روایت، زیرا اشعار این کتاب حتی یک بیستم اشعار حافظ را هم در بر نمیگیرد».
خرمشاهی درباره ماجرای حافظ شاملو و انتقادات آن روزش هم گفت: «حافظ شاملو با کاری که کیارستمی انجام داده متفاوت بود. حافظ شاملو در برگیرنده نظریات او درباره قرائت شعرهای حافظ و تصحیح دیوان بود که دیدگاه شاملو در این باره بسیار غیرقابل قبول است اما کار کیارستمی فقط خوانشی دیگرگونه از حافظ براساس نسخههای معروف است».
عباس کیارستمی تا مدتها سکوت کرد و بالاخره در تیرماه جاری، حاضر به مصاحبه درباره کارش شد. او در این مصاحبه حرفهای زیادی زد، خاطره گفت، از انسش به دیوان حافظ گفت، از مادرش، از اینکه در فیلم «جادهها» شعرهای خودش را قاتی حرفهای ابوسعید ابوالخیر کرده و هیچکس نفهمیده و حرفهای دیگر.
اما حرف اصلی و نکته اساسی آنجا بود که آقای کارگردان درباره شعر فارسی اظهارنظر کرد: «یکی از گرفتاریهای شعر موزون در این است که به مجرد آنکه شروع به خواندنش میکنیم، ابیات بعدی ما را همراه خودشان میبرند و به یک آهنگ تبدیل میشوند.آن آهنگ ما را از درک یکایک مصرعهای شعر محروم میکند.»
کیارستمی بعد از زدن پنبه وزن عروضی که بهزعم عدهای اساس شعر کهن ماست، باز اظهار نظری عجیب کرده است:
«اگر شعر، شعر باشد باید مثل اخبار خوانده بشود، مثل روزنامه. معنایش باید شاعرانه باشد، نه وزنش»یا این تکه:«مصرع اول هدیه خداوند به شاعر است و مصرع دوم توان و تبحر شاعر است. مصرع اول از آسمان به زمین میافتد و مصرع دوم در کارگاه شعری شاعر ساخته میشود».
حرفهای کیارستمی در آن مصاحبه، خود باعث نقدهای دیگری شد؛ چنان که دکتر جلیل تجلیل، به گلایه گفته بود:«قرنهاست که ادیبان تلاش میکنند تعریفی از شعر به دست بدهند و حالا این آقا میخواهد یکشبه، همه آن حرفها را زیر سؤال ببرد».
در بین نقدهایی که از «روایت» کیارستمی شد، جدیترین و مهمترین نقد مربوط بود به داریوش آشوری، منتقد و زبانشناس. آشوری در مقالهای که در سایت شخصی خود منتشر کرد، چند نکته را مطرح کرده بود؛ اول اینکه «کیارستمی خواسته است با ایده تازهای امکان برخورد تازهای را با شعر حافظ نشان بدهد. اما این امکان تازه چیست؟» دوم اینکه «این امکان تازه چه ضرورتی داشته است؟» و سوم اینکه «آیا کیارستمی از پس چنین کاری برآمده است؟»
جوابی که آشوری به این سؤالها داده از این قرار است: «به نظر میرسد اینگونه برخورد[کیارستمی] با حافظ، ریشه در رهیافت کمینهگرا (minimalist) او به هنر سینما دارد... اما آن اعتبار و نامی را که کیارستمی به خاطر هنر کمینه گرایش درسینما کسب کرده، آیا میتوان در جایی مانند شعر حافظ نیز خرج کرد؟» آشوری میگوید: « اینجا نخست باید بیشینهگرا بود؛ یعنی همه اسباب کار را در باب فهم ادبی حافظ ـ اگر نه فهم نظری ـ فراهم داشت».
بعد، نوبت کاری میرسد که کیارستمی کرده و خواسته «مطلقا مدرن» باشد. آشوری میگوید: «چگونه میتوان در کار خوانش حافظ، مطلقا مدرن بود؛ با اینکه شعر او را تکهتکه از دیوانش برداریم و از قالب آشنای سنتی به درآوریم و به دلخواه خود، به صورت مکانیکی بشکنیم و زیر هم بنویسیم؟ ... به گمانم اینجا یک بدفهمی بزرگ در باب مدرنیت در کار باشد. مدرنیت در کار خوانش متنهای کهن یعنی کشف معنا و منطق تازه، با معیارهای روشی فهم مدرن».
آشوری در مرحله آخر نقد، کار را به بررسی همین نحوه رفتار کیارستمی با شعرهای حافظ اختصاص داده و نشان داده که اگر به فرض، بنا به همین انتخاب «نیمبیت»های حافظ و رها کردن آنها از قالب وزن عروضی برای توجه بیشتر به معنا باشد، به نحو بهتری هم میشد این کار را انجام داد. مثلا در صفحه 41 کتاب آمده:
شوخی/ نرگس نگر/ که پیش تو/ بشکفت
که درآن جدا کردن «شوخی نرگس» به عنوان یک ترکیب واحد، درست نیست. «و مثالهایی از این دست در کتاب بسیار است و باعث تعجب.»
بر خلاف همه انتقادهایی که از حافظ کیارستمی شده است، ظاهرا کیارستمی قصد ادامه این شیوه را دارد. او خبر داده به زودی سراغ سعدی هم خواهد رفت.
طبق گفته کیارستمی، کتاب آماده چاپ است و تنها مشکل این است که او میخواهد سیدی صوتی کتاب را هم ارائه کند و برای این کار دنبال کسی میگردد که شعرها را به شکل خبری و بدون احساس بخواند.
این طوری هم میشود!
کاوه مظاهری: «اتفاق نو»؛ این بهترین چیزی است که درباره کارهای کیارستمی میتوانم بگویم؛ منظورم همهاش است؛ از فیلمهای کوتاهش گرفته تا «ده» و «پنج» و حتی همین «حافظ» جدید.
حتی وجود خود کیارستمی هم در ایران یک اتفاق است. گفتن ندارد که سینمای ما (و خیلی از جاهای دنیا) خیلی وقت است که بیبخار شده، شاید هم به عقیده خیلیها بخارش گرفته شده. در سال چند تا فیلم هست که نمایش آن مردم را حیرتزده کند؟
حتی آنهایی که حیرتزدهمان میکنند هم، غالبا کارهای خوش ساختی هستند که قصهشان را مثل آدم تعریف کردهاند (ببینید چقدر وضعیت افتضاح است که یک کار استاندارد حیرتزدهمان میکند!).
اما این وسط یکدفعه فیلمی مثل «ده» بیرون میآید که معادلات صد و خردهای ساله سینما را یکجا زیر سؤال میبرد (انتظاری نیست که این زیر سؤال بردن که قسمت اعظمش به مسائل تکنیکی برمیگردد را همه درک کرده باشند).
سینمای کیارستمی خود «سینما» را هدف میگیرد و شلیکهای مداومش به سمت خود پرده سینماست تا مخاطب. وقتی که جمله احمقانه «سینما مرده است» را میتوانی خیلی جاها ببینی، کیارستمی با هر کدام از فیلمهایش آن را نقض میکند و یکور دیگر قضیه که تا حالا کسی بهاش توجه نکرده بود را نشان مخاطبش میدهد.
طبیعی است که این مسئله را هم ممکن است خیلیها متوجه نشوند. قرار هم نیست متوجه شوند. اصلا انتظار اینکه تماشاچی معمولی با دیدن «کلوزآپ» یا حتی «ده» جا بخورد و شوکه شود، انتظار احمقانهای است.
آنقدر که برای کیارستمی مهم است که کار نویی بکند، مهم نیست که فیلمش حتما شاهکار از آب دربیاید. سینمای کیارستمی سینمای تجربه و جستوجو است؛ سینمای جوان و کلهشقی است که در ظاهر نباید به سن و سال سازندهاش بیاید. لابد میپرسید «این چیزها چه ربطی به حافظ دارد؟».
برای من «حافظ» کیارستمی و فلسفه چاپش معادل ساختن همان کلوزآپ و ده است؛ یک اتفاق نو، یک کار جدید، یک زاویه دید تازه. این مدت خیلیها کتاب را مغرضانه و غیرمغرضانه کوبیدند، بدون اینکه به این نکته توجه کنند که همین نو بودن کار باعث شده که آنها اینطوری به جوش بیایند و از شاعری که کتابش گوشه کتابخانه خیلیهامان در حال خاک خوردن است، اینطوری دفاع کنند (تازه اگر کتابش را داشته باشیم).
داریوش آشوری در سایتش نقد فوقالعادهای روی کتاب نوشته و نوع تقطیع شعرها را زیر سؤال برده و به عنوان نمونه چند تا از بیتها را هم خودش شکسته و نتیجه بهتری به دست آورده.
درست است که نتیجه کار آشوری بهتر بوده ولی نباید فراموش کرد که کیارستمی اول ایده را اجرا کرده و سپس کسی مثل آشوری آن را تکمیل کرده. برای من کار کیارستمی به مراتب ارزشمندتر از کتابی است که مثلا بعد از این آشوری با همین سیستم بیرون بدهد.
«حافظ» کیارستمی هم مثل فیلمهایش خود مدیوم را هدف گرفته و باز همان حرف همیشگیاش را تکرار میکند: «جور دیگری هم میشود به قضیه نگاه کرد».
ناگهان 30 سال قبل
علی بهپژوه: عباس کیارستمی آدم مناسبی را برای نگارش مقدمه کتاب حافظش انتخاب کرده است؛ بهاءالدین خرمشاهی؛ کسی که در چند دهه اخیر، آنقدر شرح بر شعرهای حافظ و تصحیح و تفسیرهایی که دیگران از این کتاب به عمل آوردهاند، نوشته که اغراق نیست اگر بگوییم او «حافظ منافع حافظ» در ایران بوده است.
انتشار حافظ کیارستمی آدم را به 30 سال قبل پرت میکند؛ آنموقع که تازه تصحیح احمد شاملو از حافظ منتشر شده بود؛ تصحیحی که آنقدر غیر وفادار به اصل اشعار بود که باعث برانگیختن واکنش شخصیتهایی چون مرتضی مطهری و البته بهاءالدین خرمشاهی شده بود.
خرمشاهی آن موقع در فصلنامه «الفبا» مقالهای نوشت با این مضمون که شاملوی شاعر را میشناسیم اما شاملوی مصحح دیگر کیست؟ و از اینکه شاملو نسخههای کمتر قابل اعتماد را به عنوان منبع کارش انتخاب کرده، به او انتقاد کرد و توی کارش گذاشت.
حالا 30 سال بعد دوباره نسخه بیربطی نسبت به اصل حافظ چاپ شده؛ با این تفاوت که این بار آقای منتقد بر آن مقدمه نوشته و در مقام دفاع از این کار برآمده است. عجیب نیست!؟
به نظرم آن چیزی که در این میان هنوز معتبر مانده، حرف 30 سال پیش خرمشاهی است؛ کیارستمی فیلمساز را می شناسیم اما کیارستمی مصحح دیگر کیست؟ شاید تصحیحات شاملو و کیارستمی بیش از هر چیز، به میل مبهم هنرمندان و روشنفکرهای ایرانی به جامعالاطراف و همه فن حریف بودن برگردد؛ اینکه در هر قلمرویی از دانش و هنر و معرفت صاحبنظر باشی (آن هم صاحب نظرهای صائب).
فعالان فرهنگی ما هیچ وقت آدمهای متواضعی نبودهاند که به یک زمینه بچسبند و تهاش را درآورند. آنها در کمال شگفتی دوست داشتهاند به طور همزمان هم شاعر و رماننویس و فیلسوف باشند و هم فیلمساز و مفسر و منتقد و هم هزار چیز دیگر.