چیزی که هست این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.
----------------------------------------------------------------------
نوروز گفت نگاه كن و با انگشت به لانهی مورچهها اشاره كرد مورچهها دانههای گندم را بیرون آورده بودند و پیش نور آفتاب پهن كرده بودند نوروز گفت ماهی چند بار مورچه میشوم اما تمام زمستان را تخت میگیرم میخوابم مورچهها مرا به اسم میشناسند چیزی شبیه بغض توی گلویم رشد كرد نوروز گفت این جاده به كندوهای عسل میرسد فكر میكنم میخواست حواس مرا پرت كند راه افتادیم
تصویرگری: مریم سادات منصوری