چیزی که هست، این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند. اینجوری میپندارم. بهاری باشید.
---------------------------------------
نوروز میآید تا ما خیلی تاریک نباشیم خیلی سرد نباشیم یا شاید از یاد ببریم چهقدر تنها بودیم نوروز که بیاید از بنفشهها کمی تعارفش میکنم برایش چای تازه دم میبرم وقتی خستگی از او دور شد از او میخواهم که حرف بزند دوست دارم از باران و جادههای مهآلود بگوید دلم میخواهد وقت رفتن مرا با خود ببرد عید راه شقایقها را میشناسد نمیدانم روزی مرا به آنها تعارف خواهد کرد یا نه
تصویرگری: مریم سادات منصوری