دكتر هايده شيرزادي كسي است كه نخستين طرح بازيافت پسماند كشور را در كرمانشاه با قطع كامل دفن زبالههاي شهري اجرا كرد و پس از آن 70شهر و 200روستاي كشور با كمك و مشاوره وي اين طرح را اجرا كردند. اخيرا نيز موفق شده است براي نخستينبار در كشور، سايت بازيافت نخالههاي ساختماني را در شهر كرمانشاه اجرا كند تا زمين و محيطزيست اين شهر را از خطر بخش ديگري از آلايندهها نجات دهد و با بازيافت و بازگرداندن آنها به چرخه مصارف عمران شهري، از تخريب منابع اصلي آن كه كوهها هستند جلوگيري كند.
وقتی از محیطزیست و آنچه ما انسانها به سرش آوردهایم حرف میزند، لحن کلامش پرحرارت میشود. ميگويد: «يك كرهزمين و يك ايران داريم ولي آنقدر با آن بيمهريم كه فرزند نامهرباني را ميمانيم كه با مادر خود بيمهري ميكند. بهسان آن فردي هستيم كه بر سر شاخه نشسته بود و شاخه را از بُن ميبريد».
غيرممكن است با دكتر شيرزادي به گفتوگو بنشيني و از دغدغههايش براي آب و خاك و هوا چيزي نگويد؛ گويي از هر فرصتي استفاده ميكند تا خطرات ناشي از مصرفگرايي را گوشزد كند. حتي از جعبه بزرگ شكلات روي ميزش هم نميگذرد و ميگويد: «اين جعبه شكلات، توليد ايران است. در كشورهاي پيشرفته، استفاده از چنين جعبههايي از 25سال پيش منسوخ شده است چون توليدكننده بايد هزينه بازيافت آن را بپردازد. در آنجا بستهبنديها كمترين حجم و وزن را دارند. يك ورق نازك بستهبندي را كه باز ميكني، ميبيني 100گرم شكلات خالص در آن جاي دادهاند درحاليكه در ايران قضيه برعكس است.
بستهبنديهاي حجيم محتوي مقدار اندكي از كالايي مثل همين شكلات هستند. در واقع اين مقدار كالا به اندازه 20درصد قيمت پرداختي هم نميشود و توليدكننده پولي هم براي بازيافت و جبران زياني كه به محيطزيست ميزند نميپردازد».
اتاق كارش در شركت بازيافت مواد و توليد كودآلي (بيوكمپوست) كرمانشاه، پر است از تنديسها و لوحهايي كه بهخاطر موفقيتها و تلاشهايش از مقامات مختلف كشوري و سمينارهاي متعدد بينالمللي گرفته است. دكتر هايده شيرزاديگيلاني، بانوي كشاورززاده، متولد 1337 شهرستان گيلانغرب از توابع استان كرمانشاه است. خودش ميگويد: «در خانوادهاي پرجمعيت به دنيا آمدم. 2برادر و 7خواهر بوديم. من فرزند هشتم بودم. سال41 خانوادهام متوجه علاقه و استعدادم به درس خواندن شدند و براي آنكه بتوانم به مدرسه بروم برايم شناسنامه گرفتند. آن موقع 4ساله بودم ولي شناسنامهام را 3سال بزرگتر گرفتند. اين متداول بود كه براي دخترها شناسنامه را بزرگ ميگرفتند تا زودتر سن قانوني ازدواج را پيدا كنند. وقتي به گذشته برميگردم ميبينم كلاس اول ابتدايي خيلي كوچك بودم و ششم ابتدايي را كه تمام كردم هنوز كودك بودم. پدرم اهل مطالعه بود، جامعه اما محدوديتهاي بسياري داشت. گيلانغرب حتي جاده يا يك خيابان آسفالت نداشت. خانوادهها گرچه پسرهايشان را براي تحصيل به خارج از گيلانغرب، جاهايي مثل اسلامآباد غرب، قصرشيرين يا كرمانشاه ميفرستادند اما برايشان جا نيفتاده بود كه دخترانشان را هم بفرستند. پدرم آبونه چندين روزنامه بود. هميشه كتاب و روزنامه در دسترسم بود و مطالعه ميكردم. با دنياي خارج از گيلانغرب هم معاشرتهاي زيادي داشتيم».
گلايه از استاندار وقت
پيشرفت چيزي بود كه دخترك گيلانغربي براي دستيابي به آن همه تلاشاش را ميكرد تا محدوديتها و محروميتها را كنار بزند. ميگويد: «از همان بچگي براي تغيير شرايط، مبارزه و تلاش ميكردم. وقتي كلاس ششم ابتدايي را به پايان رساندم تقريبا 10سال داشتم. نميتوانستم بپذيرم كه بهخاطر نبود امكانات، محكوم به ترك تحصيل شوم. اين موضوع خيلي اذيتم ميكرد. اگر آرشيو روزنامه اطلاعات مهر يا شهريور 47 را ورق بزنيد اين خبر را ميبينيد كه دختربچهاي در سفر استاندار وقت به گيلانغرب، عدهاي را جمع و با خود همراه كرده و جلوي او را ميگيرد و از نبود امكانات تحصيلي گلايه ميكند و مدرسه ميخواهد؛ آن دختر بچه من بودم. درخواستها و نامههايم 3سال بعد پاسخ گرفت و منجر به احداث مدرسه راهنمايي شد اما من در اين مدت آرام ننشستم و بهصورت متفرقه تا كلاس نهم درس خواندم. سال اول به اسلامآباد غرب ميرفتم و امتحان ميدادم و سالهاي بعد در كرمانشاه. بعد از آن، بازهم مشكل رفتن به دبيرستان را داشتم».
درسهاي دوره دبيرستان سخت بود. دختر كوچك بايد رشتهاي را انتخاب ميكرد كه از پس متفرقه خواندن آن بر ميآمد و قبول ميشد؛ بنابراين رشته خانهداري را انتخاب كرد. بعد از ديپلم بهخاطر نبود شغل و محدوديتهاي فرهنگي، تصميم گرفت معلم شود. ميگويد: «در آن زمان ديپلمهها همه بايد در طرح سپاهدانش شركت ميكردند و پايان خدمت ميگرفتند و با قرعهكشي براي مشاغل مختلف تقسيم ميشدند. من هم شركت كردم و در 16سالگي، شدم نخستين سپاهدانش منطقه. آن موقع آنقدر محدوديت فرهنگي وجود داشت كه دخترهاي سپاهدانش را به روستاها نميفرستادند ولي من رفتم و درخواست دادم و به روستا برگشتم».
هنوز 18سالش نشده بود كه با جمع كردن خودياري از اهالي، كلنگ احداث 2 مدرسه را در 2روستاي «خالو خالو» و «گرازانسفلي» بر زمين زد. احداث آن مدارس باعث شد پسرها هم از شهرهاي اطراف به روستا برگردند و در روستاي خود يا روستاي مجاور درس بخوانند و دخترها هم ديگر مشكل تحصيل نداشته باشند.
در مورد چگونگي گذراندن تحصيلات آكادميك هم ميگويد: «وقتي ديپلم گرفتم 16ساله بودم. چون بايد براي شركت در كنكور به شهرستان ديگري ميرفتم به من اجازه ندادند در كنكور شركت كنم. 18سالم كه شد هنوز دوره سپاهدانشم تمام نشده بود. خانوادهام اجازه دادند كه در كنكور شركت كنم. البته بازهم محدوديت داشتم و بايد تنها براي رشتههاي معلمي آموزش و پرورش شركت ميكردم، بنابراين در رشته حرفه و فن كرمانشاه شركت كردم و قبول شدم. سال 57 فوقديپلم گرفتم و به گيلانغرب برگشتم و معلم مقطع راهنمايي شدم. تا سال58 تدريس كردم. شغلم را دوست داشتم ولي تنگنظريهاي محيط من را از ادامه كار محروم كرداما من نميتوانستم اين را بپذيرم و مبارزه ميكردم تا اينكه دوباره بهكار دعوت شدم. كارم را واقعا دوست داشتم».
دختر سختكوش تصميم گرفت براي ادامه تحصيل به خارج از كشور برود؛ «اول ميخواستم به هندوستان بروم چون هزينه تحصيل در آنجا ارزان بود و در اروپا زياد. فاميلي هم نداشتم كه دعوتنامه بدهد يا به پشتوانهاش بروم. بعد از آنكه پذيرش گرفتم، داشتم ميرفتم كه ويزاي هندوستان را بگيرم كه خيلي اتفاقي از مقابل سفارت آلمان رد شدم، متوجه شدم برگهاي به ديوار چسبانده شده كه روي آن نوشته شده ويزاي توريستي با داشتن ارز در پاسپورت. برگشتم به كرمانشاه و با پساندازي كه داشتم كمي ارز گرفتم و باز به تهران و سفارت آلمان برگشتم و نوبت مصاحبه براي ويزا گرفتم و سال64 ويزاي توريستي گرفتم. با خودم گفتم بالاخره روزي كسي به خارج از كشور رفته كه در آنجا تنها بوده و هيچ آشنايي نداشته است، من هم تصور ميكنم آن نخستين نفر من هستم و تلاشم را ميكنم. موضوع را با خواهرها و برادر دومام كه ارتباط خيلي خوبي با او داشتم و متأسفانه يكسال بعد از رفتنم درگذشت، درميان گذاشتم. برادرم گفت كه من به تلاشت اطمينان دارم و حمايتات ميكنم.»
تلاش براي حل مشكلات در غربت
ويزا را كه گرفت، عازم آلمان شد درحاليكه تمام دارايياش براي اين سفر چند صد دلار بود. تازه آنجا متوجه شد كه مدارك تحصيلياش ارزش ندارد؛ «در آنجا كسي كه ديپلم ميگيرد بايد حتما علوم پايه خوانده باشد چون ديپلمام ارزش نداشت، فوقديپلمام هم فاقداعتبار بود. درنهايت بعد از ارزشيابي مداركم، 11كلاس ارزيابي شد و بعد از اينكه 6ماه دوره يادگيري زبان آلماني را گذراندم، دوباره در يك دبيرستان آلماني رفتم سركلاس درس و دانشآموز شدم. جزو معدود كساني بودم كه با آلمانيهايي كه مرحله دوم تحصيلشان بود درس ميخواندم. ابتدا 36 نفر بوديم. برخي بهخاطر سختي درسها تحصيل را ترك كردند و از بين افراد باقيمانده هم فقط 25درصدشان قبول شدند. من تنها خارجي آن دبيرستان بودم كه با نمرات خيلي خوب قبول شدم.»
ادامه ميدهد: «ديپلم را كه گرفتم وارد دانشگاه كاسل شدم. يك سال پس از حضور در آلمان توانستم اجازه كار بگيرم. در اين مدت ناچار بودم به سختي و با صرفهجويي زياد با آن چند صددلار زندگي كنم. اجارهخانه و مخارج زندگي برايم سنگين بود. اجازه كار كه گرفتم، در بخش فروش و پرداخت يك رستوران مشغول بهكار شدم. بعد هم كه به دانشگاه رفتم در بخشهاي مختلف دانشگاه كار ميكردم. در تعطيلات، كارخانههايي مثل فولكس واگن، دانشجويان را براي پركردن جاي خالي كارگرهايشان كه به تعطيلات يا مرخصي ميرفتند بهكار ميگرفتند و پول خوبي هم ميدادند. در بسياري از كارخانهها كار كردم كه تجربه خوبي بود.»
در پاسخ به اينكه چطور اقامت گرفته است، ميگويد: «آلمان كشوري فدرال است و بهصورت ايالتي اداره ميشود و هر ايالت قوانين خودش را دارد. در ايالتي كه ميتوانستم اقامت بگيرم، اجازه مدرسه رفتن نداشتم، بههمينخاطر در يك ايالت كه اقامت گرفتن آسانتر بود، براي گرفتن اجازه اقامت اقدام كردم و براي تحصيل به ايالت ديگري ميرفتم. هر روز فاصله 70كيلومتري بين 2ايالت را در رفتوآمد بودم».
با بيان اين جمله كه كشاورززاده هستم و همان موقع هم كه در گيلانغرب بودم، مطالعه ميكردم و ميديدم كه كشاورزي دنيا متحول شده اما كشاورزي ما متحول نشده و فقط تراكتور جاي گاو را گرفته است، رشته تحصيلياش را انتخاب ميكند. تأكيد ميكند كه از همان زمان دوست داشته در كشاورزي تحول ايجاد كند ولي نميدانسته چگونه چنين كاري بكند، براين اساس به تنها دانشگاه كشاورزي آلمان كه رشته كشاورزي بينالمللي داشت ميرود؛ دانشگاهي كه در گلخانه آن نمونههايي از همه گياهان جهان كشت ميشود تا هم در مورد گياهان كشورش مطالعه كند و هم ساير ملل. دانشگاه كاسل دانشكده محيطزيست هم داشت. در واقع نخستين دانشكده محيطزيست اروپاست كه نخستين طرحهاي بيوكمپوست از آنجا شروع شده است. شيرزادي ميگويد: «كشاورزي بينالمللي را كه تمام كردم با طرح بيوكمپوست آشنا شدم. گفتم به ايران برميگردم و اين طرح را اجرا ميكنم و براي كشاورزي سالم و بهدور از كودهاي شيميايي، كود سالم و بيوكمپوست توليد ميكنم».
مصممتر شدم
خانم شيرزادي سال 1992(1371) كه تحصيلاتش را در رشته كشاورزي تمام كرد به ايران بازگشت. بار اول بدون همسرش آمد تا پيشنهاد بيوكمپوست را به شهرداريهاي ايران و از جمله شهرداري كرمانشاه بدهد اما كملطفي و بيمهري تنها استقبالي بود كه در نخستين بازگشتش به ايران و شهر كرمانشاه، از مسئولان ديد. تلاشهايش براي توجيه و به باور رساندن آنها در مورد ضرورت اجراي طرح بيوكمپوست براي نجات شهر از آسيبهاي دفن زباله و توليد كود سالم و مفيد براي كشاورزي به جايي نرسيد.
خودش ميگويد: «وقتي در قانع كردن مسئولان موفق نشدم بهخودم گفتم كه اطلاعات و دانشم براي رسيدن به هدفي كه داشتم كم بوده است، بنابراين به آلمان برگشتم تا تحصيلاتم را در مقطع بالاتري در رشته محيطزيست و مديريت پسماند ادامه بدهم. اين بار مصممتر از قبل بودم. با همسرم درميان گذاشتم و ثبتنام كردم. يكسال بعد، يكروز همسرم بهعنوان مهمان آمد سركلاس ما و خيلي از اين رشته خوشاش آمد. گفت من هم ميخواهم اين رشته را بخوانم و شروع كرد. آن موقع 8سال بود كه در رشته كشاورزي مشغول انجام كارهاي مشاوره بود و يك پارك انرژيهاي پاك داشت. ادموند توانايي و استعداد خيلي زيادي دارد. خيلي زود موفق شد خودش را به ترمهاي بالاتر برساند. باانگيزه با هم درس خوانديم و پاياننامههايمان را هم با هم انجام ميداديم. در طول تحصيل در رشته اكولوژي (محيطزيست) متوجه شدم روشهايي كه كشورهاي اروپايي براي بيوكمپوست دارند براي كشوري مثل ايران بسيار پرهزينه است و تنها در شهرهاي پولدار آنها قابل اجراست و براي شهرهاي ما مناسب نيست».
يافتن راهحلي براي اجراي كمهزينهتر طرح بيوكمپوست در شهرهاي ايران، موضوعي بود كه مدتها فكر بانوي گيلانغربي را بهخود مشغول ساخته بود تا اينكه از يكي از اساتيد مجرب دانشگاهش در اينباره ميپرسد و استاد به او پيشنهاد ميدهد كه همين طرح را موضوع تحقيق پاياننامه و تز دكترياش قرار دهد و راهي براي تطبيق شيوه كنوني با امكانات و شرايط كشورهاي درحال توسعه مانند ايران بيابد.
خودش ادامه ميدهد: «با همسرم 6ماه ميرفتيم واحدهاي مختلف را بازديد ميكرديم تا ببينيم چه تجاربي دارند و كدام يك از آن تجارب براي ايران مناسب است. تحقيقات اصلي را در كرمانشاه انجام داده و نتايجي را كه بهدست آورده بودم ارائه دادم. سالهاي بعد از جنگ و دوران بازسازي بود و شهرداري مشكلات و دغدغههاي زيادي داشت كه بايد به آنها رسيدگي ميكرد و با طرحم موافقت نشد. سال 77بود كه شنيدم شهردار جديدي آمده است. بلافاصله چمدانم را بستم و به ايران آمدم. يادم ميآيد يك روز پنجشنبه بود، به محض اينكه پا به ايران گذاشتم با دفتر شهردار كرمانشاه تماس گرفتم و وقت ملاقات خواستم. دقايقي بعد خبردادند كه شهردار درخواستم را پذيرفته و گفته تا غروب خودش را برساند. رفتم و ايشان هم با طرح من موافقت كرد و گفت انجام ميدهيم. ايده تأسيس شركت بازيافت را هم ايشان(مهندس ميرزايي) به من پيشنهاد داد».
برخي از افتخارات دكتر هايده شيرزادي
سال 82؛ دريافت جايزه ملي محيطزيست
سالهاي 83و 84؛ كسب جايزه شاخص مديريت پسماند كشور به پاس نوآوري در اجراي طرحهاي مديريت پسماند
سال 85؛ كارآفرين برتر ملي بهدليل فراهمكردن زمينه 700شغل
سال 86؛ انتخاب بهعنوان بانوي نخبه كشور، به پاس مطالعات علمي- كاربردي مديريت پسماند 70شهر و 200روستا
بهصورت منطقهاي در ايران و تلاش و نوآوري براي اجراي طرحهاي الگويي مديريت پسماند
ازدواج با همسر آلماني
نجابت ايراني، استقامت در برابر سختيها و روحيه خستگيناپذير و تلاشگر هايده شيرزادي باعث شده بود تا «ادموند» عاشق او شود و براي ازدواج با او 4سال تلاش و اصرار كند. دكتر شيرزادي ميگويد: «سال 1987 با همسرم آشنا شدم. ايشان كشاورزي را به پايان رسانده بود. خيلي اصرار كرد كه ازدواج كنيم اما من اصلا در فكر و حالوهواي ازدواج نبودم؛ حتي با مرد ايراني، چه برسد به اينكه آن فرد خارجي باشد، بنابراين موافقت نميكردم و ميگفتم من دختر ايراني هستم و ميخواهم به وطنم برگردم و آنجا زندگي كنم. اما رفتهرفته ديدم يك انسان واقعي است و خوبيهاي زيادي دارد. سال 1991پيشنهاد ازدواجش را با يك شرط پذيرفتم؛ به ايران بازگرديم، اوهم پذيرفت».
اقامت در ايران
دكتر شيرزادي درباره ماجراي بازگشتشان به ايران ميگويد: «به تصور اينكه اين بار مسئولان، ضرورت بازيافت پسماند را بهتر درك خواهند كرد و با مشكل چنداني روبهرو نخواهم شد به ايران برگشته بودم.
در اين مدت مدام بين آلمان و ايران در رفتوآمد بوديم. يا من ميرفتم يا همسرم ميآمد.
يكروز به او گفتم يكي از ما دوتا بايد از كارش دست بكشد، گفت كه من از كارم دست ميكشم چون در آلمان خيليها هستند كه بتوانند كار مرا انجام دهند اما كار و هدف تو كه برايش خيلي زحمت كشيدهاي، باارزشتر و مهمتر است.»
همسرم همكاري بيتوقع است
همسرم يك متخصص است و 15سال است كه به ايران آمده. نه از جايي حقوق ميگيريم و نه ريالي بابت انجام اين كارها به جيبمان ميرود. همسر من از يك خانواده اصيل آلماني است. آنها مزرعهاي دارند كه 7نسل است در آن زندگي و كار ميكنند و درآمد حاصل از آن مزرعه و پارك انرژياش را صرف هزينههاي زندگيمان ميكنيم.
طراحي سايت بازيافت و محوطهسازي را همسرم انجام داده است و در اين راه خيلي كمكم كرده. ما با هم تقسيمكار كردهايم. هر كار و پروژهاي را كه ميخواهيم شروع كنيم همسرم بلافاصله ارتباطاتش را براي انتخاب تكنولوژي مناسب با آن كار شروع ميكند و دربارهاش مطالعه ميكند. من مسير را تعيين ميكنم و او در موردش فكر ميكند كه ببيند چه كاري بهتر است انجام دهيم تا بهترين نتيجه را بگيريم. در بخش بازيافت هم ابتكارات زيادي به خرج داده و تاكنون صدها ابزار ابداع كرده است. هر كس ديگري جاي او بود اين ابزارها را ثبت ميكرد ولي او فقط براي راحتي كار كاركنان دست به ابتكار ميزند تا كار به راحتترين و بهترين شكل ممكن پيش برود. يك متخصص آلماني به ازاي هر روزي كه اينجا باشد فقط هزار يورو دستمزد ميگيرد با وجود اين دكتر ادموند لمپگز بدون چشمداشت اينجا كار ميكند. اگر كمكها و حمايتهاي مالي و فكري او نبود اصلا نميتوانستم با اين همه مشكلات به تنهايي موفق شوم.
زندگي در دنيايي كه همسرم برايم ساخته است
ادموند لمپگز
همسر دكتر هايده شيرزادي
وقتي با همسرم آشنا شدم ديدم با آدمهايي كه تا آن روز و حتي تا به حال ديدهام فرق ميكند. اينكه ميديدم يك دختر جوان در كشوري كه بدون ويزاي دانشجويي كمتر كسي ميتواند تحصيل كند- يعني يا بايد پناهنده شوي يا برگردي، سرسختي ميكند و بدون گرفتن پناهندگي- به تحصيل ميپردازد خيلي تحتتأثير قرار گرفتم.
هايده براي تحصيل با شرايط مبارزه ميكرد و تسليم شرايط سخت نميشد. او از منابع، استفاده صحيح ميكرد و بهعنوان مثال در يك ايالت اقامت ميكرد و در ايالتي ديگر بهعنوان دانشآموز روزانه تحصيل ميكرد و هر روز مسافتي طولاني را ميرفت و برميگشت؛ كاري كه حتي تصورش هم سخت است. اين برايم تحسين برانگيز بود. يعني در همه كشورها يك ميليون آدم را با يك ويژگي مييابي كه دقيقا انگار از قدرت، ايده و... كپي شدهاند و اين طبيعي بود اما او ميتوانست متفاوت باشد. حتي گويي دوست دارد كارهاي سخت انجام دهد. راهي را كه ديگران ميگويند ممكن نيست او ميرود و راه اصلي را پيدا ميكند و هميشه در شرايط سخت هم چاره راه را مييابد و كارش را ميكند. اينها باعث شد تا من شيفتهاش بشوم.
صنعت مديريت پسماند مثل ساير صنايع نيست خيلي سختتر است. در ساير صنايع موادي را با هم تركيب ميكنند و در نهايت شايد 2درصد كار خراب بشود و هدر رود ولي پسماند يك آلودگي است و خيلي سخت است كه محصول جامعهپذيري از دل آن دربياوري.
خانواده خودم كوچك است؛ من فقط يك خواهر دارم اما همسرم در يك خانواده سنتي در ايران بزرگ شده است. وقتي با همسرم به ايران آمدم با فرهنگ پيچيده و متفاوتي نسبت به فرهنگ كشورم روبهرو شدم. ياد بچگيهايم افتادم. من در منطقهاي بزرگ شدم كه خانواده بسيار مهم بود و اين زندگي مورد علاقهام را در ايران هم ديدم چون خانواده برايم خيلي مهم است. خانواده همسرم مرا خيلي دوست دارند، مخصوصا مادرزنم. اين را كاملا حس ميكنم. وقتي در ميان خانواده همسرم هستم و با هم به زبان خودشان صحبت ميكنند برايم خيلي جالب و دوست داشتني است.