تاریخ انتشار: ۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۸:۲۹

داستان> دیشب تا حالا نخوابیدم. دارم با اتوبوس می‌روم مدرسه. دیوانه شدم از بس با خودم فرمول‌های فیزیک را تکرار کردم. اتوبوس آرام می‌رود و این به نفع من است. می‌توانم روی صندلی‌های سفتش چرتی بزنم؛ اما انگار نه انگار! خواب با چشم‌هایم قهر کرده است. اصلاً نمی‌توانم بخوابم.

بالأخره به مدرسه می‌رسم. بچه‌ها سر صف هستند و ناظم درباره‌ی تخلف در امتحانات پایان سال حرف می‌زند؛ همان حرف‌های همیشگی.

بعد از تمام شدن حرف‌های آقای ناظم بچه‌ها با عجله به طرف تابلوی اعلانات می‌روند تا شماره‌ی صندلی‌شان را پیدا کنند. با خیال راحت وارد سالن می‌شوم، چون می‌دانم شماره‌ی صندلی‌ام ۳۱۹ است و لازم نیست دنبالش بگردم.

روی صندلی می‌نشینم و منتظر می‌مانم برگه‌های امتحانی را پخش کنند. ده دقیقه‌ای طول می‌کشد. سرم را می‌گذارم روی میز تا چرتی بزنم، اما خوابم نمی‌برد.

سرِ ساعت هشت امتحان شروع می‌شود. برگه‌ی پاسخ‌نامه را برمی‌دارم و سربرگش را پر می‌کنم. به برگه‌ی پرسش‌نامه نگاه می‌کنم. ۱۵ سؤال را سرسری نگاه می‌کنم و خیالم راحت می‌شود. آسان است.

همین که می‌خواهم شروع کنم به نوشتن، احساس خواب‌آلودگی می‌کنم. خواب با چشم‌هایم آشتی کرده و برگشته. بدون نگرانی سرم را روی میز می‌گذارم و چشم‌هایم را می‌بندم... دیشب تا حالا نخوابیدم!

علیرضا محمدی‌زیوه

خبرنگار جوان هفته‌نامه‌ی دوچرخه از تهران

 

عكس: محمدحسین نادعلی از خرم‌آباد