به هر حال، اين يك كار پارهوقت است كه از روي علاقه انجام ميشود و قطعا بايد درآمدي هم ايجاد كند. اشكان گلچين، از بچگي به كارهاي هنريودستي علاقه داشت اما براي ثبتنام در هنرستان با مخالفت خانواده مواجه شد؛ والدينش پسر مهندس ميخواستند نه هنرمند! پس مدرك آيتي گرفت و آن را به خانواده تقديم كرد. اما حالا نوبت رسيدن به آروزي دور و ديرينش بود!
شغل من سيمپيچي است
آقاي مهندسي كه بيشتر از مدارهاي الكترونيكي و برنامهنويسي و... به سيمها علاقه داشت، سال 88كنكور هنر داد و در دانشگاه با سعيد درخشان آشنا شد؛ كسي كه خيلي افكار و علايقشان به هم شبيه بود؛ «بهواسطه او بود كه با مجسمههاي مفتولي آشنا شدم. او چندماه جلوتر شروع كرده بود. من از سالها پيش با گل و گچ چيزهايي ميساختم اما با مفتول نه! اين باعث شد كه سعيد هم كار را جديتر بگيرد.» نخستين كار سيمياش را سال 89ساخت؛ يك مرغ سيمي كه يك پا داشت. اما آنها بين اين همه مواد براي مجسمه ساختن چرا دنبال سيم رفتند؟ ابزار بهتر و كارآمدتر و همهپسندتري وجود نداشت؟ «ما هميشه بهدنبال كارهاي متفاوت و سخت بوديم. هركس ميرود دنبال مجسمه مفتولي خيلي زود خسته ميشود و كنار ميگذارد چون نميتواند با مواد كار و چيزي كه توليد ميكند ارتباط برقرار كند. اما سختي و خشونتي كه در سيم و فلز وجود دارد، ما را راضي ميكرد.»
من فروشنده هستم
اولين بار كه كارشان را براي فروش آماده كردند بهمنماه سال89 بود؛ 15مجسمه مفتولي كه لباس تنشان كرده بودند؛ «براي فروش كارهايمان به جمعه بازار پاساژ پروانه كه سالهاست در تهران برپاست رفتيم. آنجا بهترين جا براي امتحان كردن بازار و گرفتن بازخورد از مشتريهاست. كارهايي آماده كرده بوديم و از سر خلاقيت، يك تلويزيون را قرمز كرده بودم و به جاي قلب مجسمهها از آن استفاده كردم!» روز اول كمتر از 5هزار تومان فروخته بودند! طوري كه حتي نيمي از پول غرفهاي كه اجاره كرده بودند درنيامد. اما اين باعث نشد كه از تلاش و پشتكار دست بكشند. آنقدر در جمعه بازار رفتند و آمدند و بساط كردند تا برند سيم پيچشان جا افتاد و مشتريهايشان را پيدا كردند. ميگويد در اين سالهايي كه مشغول اين كار است، دردسرهايي هم داشته و سختيهايي كه ماهيت كارشان است؛ «قاتل كار ما برف و باران است، چون رطوبت باعث ميشود فلز زنگ بزند و به كارهايمان صدمه وارد شود. البته يكسري از مشتريها زنگزدهاش را بيشتر دوست دارند! روزهايي پيش ميآمد كه ما چند كيسه بزرگ كار ميبرديم و در پايان روز همهشان را برميگردانديم!»
من «سيم پيچ» ميشوم
نوروز 90 براي نخستينبار كارهايشان را ميبرند به مغازهها معرفي و برايشان بازاري دست و پا كنند؛ «يكي با روي خوش رد ميكرد و يكي با بياحترامي، ديگري هم با اين جمله كه من كارهايم را فقط از چين ميآورم! خلاصه ما آنقدر سرخورده شديم كه تا يك سال غير از جمعه بازار هيچ جاي ديگر نرفتيم. اما جالب است كه بعد از چندماه كه هم كيفيت كارهايمان بهتر شده بود و هم كمي جاافتاده بوديم، مغازهدارها خودشان ما را در جمعه بازار پيدا ميكردند و ميگفتند برايمان كار بياوريد! نخستين مغازهاي كه كارهايمان را براي فروش گذاشت اعتماد به نفس ما را بالا برد.» ميگويد كه در طول اين چند سال بهصورت پراكنده براي جاهاي مختلفي كار كردهاند، حتي كارهايشان را به 6 استان كشور، مثل شيراز، اصفهان و مشهد هم فرستادهاند اما بهدليل خرابشدن بازار و به هم ريختن اوضاع مالي، خيلي از جاها سفارشهايشان را قطع يا كم كردهاند، با اين حال الان هم با 5مغازه كار ميكنند. اشكان ميگويد براي اينكه بتوانند سفارشهاي مغازهها و كارهاي جمعهبازار را آماده كنند، با دوستش تقريباً هر روز بين 2تا 6ساعت وقت ميگذارند. همين مداومت هم باعث شده در طول اين مدت در كارشان پيشرفت كنند، مدل هايشان متنوعتر و حرفهايتر شده و سرعت آمادهسازي كارها هم خيلي بالاتر رفته. مثلاً حجم مفتولي كه ساختنش در ابتدا يكساعت زمان ميبرد، الان درزماني حدود 10دقيقه تمام ميشود. البته اين زمان براي حجمهاي كوچك است كه حدود 5هزار تومان قيمت ميخورد.
من جاخالي نميدهم
ميگويد كه براي داشتن يك كسب و كار كه بهتدريج رونق بگيرد، بايد دستشان در بازارهاي مختلف ازجمله جمعهبازار پر باشد؛ يعني اگر مشتري آمد و چندتا را يكجا خريد بايد سريع جاي مجسمههاي فروخته شده را بتوانند با چيزهاي ديگر پر كنند. اينطوري دست مشتريها هم به لحاظ تنوع كار باز است؛ انتخاب بيشتر هم يعني خريد و فروش بيشتر. آنها براي هر جمعه حدود 200كار آماده ميكنند؛ «اين خيلي نكته مهمي است كه اغلب افراد رعايت نميكنند. هرگز نبايد ميز يا ويترين شما جاي خالي داشته باشد. گاهي در جمعه بازار پيش ميآيد كه يك مغازهدار ميآيد و نصف مدلها را ميخرد، در اين صورت مهم است كاري كنيد كه مشتريها متوجه جاي خالي در كارهايتان نشوند و سريعاً جاي آن را با كارهاي ديگر پر كنيد.» غير از تنوع در مجسمههاي سيمي و پر بودن هميشگي ميز فروش، آنها با مشتري هم خوب راه ميآيند. دليلش هم ساده است؛ چون دارند مزد دستمزد خودشان را ميگيرند نه صرفا فروش را؛ يعني ممكن است يك مجسمه را بسته به شرايط نصف قيمت بدهند برود؛ «وقتي اوضاع بازار خوب نيست، سودمان را كاهش ميدهيم تا حتي در شرايط بد مشتريهايمان را از دست ندهيم. تعداد بالاي فروش، قيمت پايين كار را برايمان بهصرفه ميكند.»
من مشتريها را دوست دارم
اشكان حين فروختن بساط مجسمههاي مفتولي در جمعه بازار، دست بهكار ساختن تعداد ديگري هم ميشود. اين كار، هم باعث جلب توجه مردم ميشود و هم باعث ميشود سليقه و نظر مشتري در انتخابش دخيل باشد؛ «گاهي اگر كسي چيزي بخواهد كه رنگ يا اندازه دلخواهش را نداشته باشيم، به او ميگويم يك دور در بازار بزن و 20دقيقه ديگر بيا تا چيزي كه ميخواهي را برايت بسازم.» ضمانت سيمپيچيها هم جالب است؛ «به همه مشتريها ميگويم فرقي نميكند 2سال ديگر يا10سال ديگر، هروقت كارتان موردي پيدا كرد يا خراب شد برايم بياوريد كه يا آن را درست كنم و يا با كار ديگري تعويض كنم.» ميگويد كه تجربه توليد و فروش اين محصولهاي خاص نشان داده بچهها بيشتر از بزرگترها با كارها ارتباط برقرار ميكنند؛ «الهامبخش اصلي كارهايمان بچهها هستند كه چقدر بدون ترس و بداهه نقاشي ميكنند. يكبار سعيد يك بز بزرگ درست كرده بود و داخل شكمش را پنبه گذاشته بود. بچه كوچكي كه با مادرش به ما رسيدند دست مادرش را كشيد و گفت:مامان! ببعي! ببعي! مادر بچه با تشر جواب داد: بچه جان! اين پنبه است! نه ببعي! بهنظر من كلاً بايد فاتحه ديد بصري آن كودك را خواند!» اما مشتريها همه اينطور نيستند. از كودك 4ساله تا يك خانم 85ساله كه مشتري هميشگي ماست، براي خريد ميآيند و خاطرههاي متفاوتي ميسازند؛ «اين خانم، مادربزرگ يكي از دوستان است و به شكل عجيبي عاشق كارهاست. هربار كه ميآيد همه كارها را تكتك در دست ميگيرد، انگار كه چيزي در آنها ميبيند و با هم حرف ميزنند!»