راي همين هم خود ستاد عملياتي مأمور هماهنگيها ميشود و بالاخره بين روزهاي شلوغ هفتهاي كه گذشت قرار و مدار مصاحبه و گفتوگو هماهنگ ميشود. توي مسير هنوز مانده تا به محل مصاحبه برسيم تماسي ميگيرند و ميگويند كه يك حريق گسترده اتفاق افتاده و فرمانده عمليات منطقه كه اتفاقا يكي از اعضاي خانواده هم هست بايد شخصا در محل حادثه حاضر باشد. وارد خانه آقاي زارعي كه ميشويم اول از همه لباسهاي يك دست و مرتب آقايان آتشنشان خودنمايي ميكند و بعد هم كه خانمهاي آتشنشان داوطلب با آن كاورهاي قرمز خوشرنگ حلقه را تكميل ميكنند. ميرويم تا بدون حضور عموي معاون عمليات گفتوگو را آغاز كنيم. اين خانواده همگي آتشنشان هستند. اول خانواده زارعي كه زن و شوهر و پسر و دخترشان آتشنشان هستند و دوم برادرهاي آقاي زارعي كه همگي آتشنشان بوده و در كنار هم يك تيم كامل قرمزپوش را تشكيل ميدهند. حرف زدن با اين همه آتشنشان كار سادهاي نيست؛ هر كدامشان قطعا از كارهايي كه انجام دادهاند و روزهايي كه سر كار بودهاند، عمليات رفتهاند و برگشتهاند صدها خاطره دارند. چند دقيقه اول گفتوگو صرف سبك و سنگين كردن اعضا ميشود تا اينكه بالاخره قرعه فال به نام «عمو ولي» مرد اول آتشنشان خانواده زارعي ميافتد و تعريفها شروع ميشود.
من هيچ وقت بازنشسته نميشوم
«سال 57 استخدام شدم. هنوز درگيريهاي انقلاب شدت نگرفته بود همينكه كارهاي استخدام و گزينش و تست آمادگي جسماني را با برگه گواهينامه تحويلم دادند خودم را بهعنوان آتشنشان به ايستگاه 3 كه سر خيابان شكوفه بود معرفي كردم.» عمو ولي با آن موهاي سفيد و صورت خندان مركز جمع نشسته و بچههاي جوانتر دورهاش كردهاند انگار كه دارد داستان تعريف ميكند. ادامه ميدهد: «از نيروي كمكي شروع كردم و پله پله تا رياست ايستگاه رفتم. بعد هم بازنشسته شدم.» بدون اينكه جملهاش را تمام كند ادامه ميدهد: «البته من كه نميخواستم بازنشسته بشوم. قانون ميگويد كه بعد از 30سال ديگر كار كردن كافي است اما همين الان حاضرم با همه جوانها در آمادگي بدني و فرز و چابكبودن تست بدهم يك داور بيطرف هم باشد كه اعلام كند چهكسي آمادهتر و ورزيدهتر است». عمو ولي موتور محرك خانواده زارعي است همه بچهها دوستش دارند و سنگ بناي علاقه اعضاي خانواده به حرفه آتشنشاني را او تشكيل داده است. عمو ولي ميگويد:«31سال كاركردم بدون اينكه خاري به پاي يكي از پرسنلي كه با من كار ميكردند برود. همه ميدانند كه من چقدر نيروهايم را دوست داشتم و دارم. جانم به جان آنها بسته است.» بعد هم اضافه ميكند: «من هنوز هم باز نشسته نشدم و نميشوم. دلم براي كارم پر ميزند شايد باورتان نشود، بچهها كه وقتهايي مثل امروز مجبور ميشوند جمعهاي خانوادگي را ترك كنند و بروند عمليات، دلم طاقت نميآورد. ميدانم كه تخلف محسوب ميشود اما اگر مزاحم نباشم دوست دارم پا به پايشان در عملياتها شركت كنم و درگير باشم.» بعد هم اضافه ميكند:«يك آتشنشان هيچ وقت باز نشسته نميشود. تازه آن وقتي كه يك كولهبار تجربه بهدست آورده و حرفهاي شده، برگه «دست شما درد نكنه» را به دستش ميدهند و از وي ميخواهند كه برود خانه و استراحت كند. اين اتفاق تلخي است براي آتشنشاني كه همه روزهاي خدمتش را با استرس و ترس زنگ حادثه گذرانده و هدفش فقط و فقط خدمت به خلقالله بوده است.»
وقتي استرس حرف اول را ميزند
حرفهاي عمو ولي تازه وارد فاز خاطره بازي شده كه ميپرسيم تاكنون شده است كه بهخاطر شركت در عمليات مجبور باشيد كه مراسم مهمي را نرويد؟ همه از اين دست خاطرهها دارند از عدمحضورشان در مراسم عروسي و ترك خانه و خانواده بهدليل اينكه زنگ نجات خورده و بايد عمليات ميرفتند بگير تا دردناكترين خاطرهاي كه عمو منصور تعريف ميكند و ميگويد: «همين چندماه پيش كه مادرم به رحمت خدا رفت چون عمليات بود نتوانستم در مراسم كفن و دفن حاج خانم شركت كنم.» بعد هم سرش را تكان ميدهد و ميگويد: «وقتي آتشنشان ميشوي بايد پيه همه اين غيبتها و نبودنها را به تنت بمالي. به جايش بعد از نجات دادن يك نفر از حريق يا خاموش كردن يك ماشين آتش گرفته و نجات دادن يك خانواده از حادثه آوار، چنان حلاوت و شيريني تمام وجودت رو پر ميكند كه شيريني آن قابل مقايسه با هيچچيزي نيست.» عمو منصور آرام و شمرده حرف ميزند و در تمام طول گفتوگو ششدانگ حواسش به بيسيمي است كه توي دستهايش نگه داشته. بچهها به شوخي ميگويند شما كه ديگر آخر كاري و بعد هم ديگر خداحافظي. تازه آنجاست كه متوجه ميشويم چندماه فقط چندماه ديگر عمو منصور هم لباسهاي فرمش را از تنش بيرون ميآورد و 4 گوشه ايستگاه را ميبوسد و بعد هم بازنشسته ميشود. ميپرسم براي بازنشستگي برنامه خاصي داريد؟ ميگويد: «استراحت استراحت و باز هم استراحت. سختي كار آتشنشانها آنقدر زياد است كه بچههاي من توي فاميل اصلا دلشان نخواست آتشنشان باشند. رفتند دنبال رشتههاي فني و مهندسي اين غيبتهاي طولاني و شب بيداريها و استرس بالاي كارمان واقعا روي خانواده تأثير ميگذارد.» هنوز حرفهايمان تمام نشده كه مرد شماره يك عمليات با لباسهاي ضدحريق و صورت برافروخته از گرماي آتش وارد ميشود. تا نفس عمو عباس جا بيايد عمو منصور درباره خاطرههاي تلخ خود حرف ميزند و ميگويد:«صحنهاي كه در آن يك خانم كارگر تالار عروسي براي ديدن ماشين عروس سرش بين بالابر گير افتاده بود و عروسي را به عزا تبديل كرد هيچ وقت از جلوي چشمهايم كنار نميرود.»
هميشه آمادهايم
حالا عمو عباس نيز قبراق و سر حال به جمع ما پيوسته است. خانواده عمو عباس آتشنشانيترين خانواده است؛ هم پسر و هم دختر و هم همسرش هر 4 نفر آتشنشان هستند. خودش هم از نظر رسته و دسته ستادي از همه اعضاي خانواده مقام بالاتري دارد. حرف از سمت و جايگاه اداري كه ميشود با تواضع سرش را پايين مياندازد و ميگويد: «اينها هيچ كدام مهم نيست مهم اين است كه همه ما آتشنشان هستيم و با هم قول دادهايم كه به همنوعانمان كمك كنيم.» بعد هم سريع اضافه ميكند: «بدون هيچ چشم داشتي.»
عمو عباس ميگويد: «يك آتشنشان در درجه اول با خدا معامله ميكند بعد هم كه حقوقبگير دولت است اما خب حساسيتهايي در زندگي شغلي و حرفهاي بهوجود ميآيد كه به هيچ عنوان دست از سرش بر نميدارند براي همين هم هست كه ما آتشنشانها محتاطتر از ديگر افراد جامعه هستيم.
دائم حواسمان به همهچيز هست و مدام تذكر ميدهيم كه ايمني را رعايت كنيد حواستان باشد هر اتفاقي كه افتاد 125را امين خود بدانيد.» حالا كه حاج عباس هم به جمع اضافه شده تعداد بيسيم به دستهاي جمع 2نفر شدهاند. عمو عباس ميگويد: «دروغ نباشد ما كه آتشنشان شدهايم عاشق كارمان هستيم يكجورهايي با كارمان عشق ميكنيم اما اگر همراهي خانواده را نداشته باشيم كمرمان بين اين همه استرس و اضطراب خم و ديگر واويلايي ميشود كه قابل توصيف نيست. براي همين هم خانواده آتشنشانها به توجه بيشتري نياز دارند.»
هر چقدر كه اصرار ميكنيم عمو عباس از خاطرههايش چيزي را تعريف كند، ميگويد: «خاطره ارزشي ندارد براي من، مهم اين است كه از اين فرصت استفاده و اعلام كنم مردم آتشنشاني را دوست و امين خودشان بدانند. هر اتفاقي برايشان افتاد به مركز 125اطلاع بدهند. راه را براي مامورهاي آتشنشاني باز كنند و قسمشان ميدهم به همين ساعتهاي عزيزماه رمضان كه در خيابان با ماشينهاي آتشنشاني كورس نگذارند.»
تهران شناسيام حرف ندارد
مرتضي يكي ديگر از پسرهاي خانواده كه در ستاد فرماندهي 125كار ميكند تهران را مثل كف دستش ميشناسد و ميگويد: «بيشتر بچهها و عموهايم را خودم راهي عمليات ميكنم.» بعد هم ميگويد: «كارمان خيلي سخت و در عين حال خيلي خيلي حساس است. حالا ديگر آنقدر مردم به 125اعتماد دارند كه حتي براي نجات حيوانات خانگي هم به 125زنگ ميزنند. ما بايد علاوه بر حفظ اين رشته، اعتماد نيروهاي آمادهمان را هميشه استندباي نگه داريم تا درصورت لزوم وارد عملياتهاي مهم شوند.» او ميگويد: «شايد درست نباشد كه من فضاي گفتوگوي خودمانيمان را تلخ كنم اما امان از دست اين مزاحمهاي تلفني كه حتي در عصر ارتباطهاي ديجيتال و روشدن سريع دست مزاحمها باز هم دست از ايجاد مزاحمتهايشان برنداشته و همچنان ايجاد مزاحمت ميكنند، آن هم براي كار حساسي مثل كار ما آتشنشانها كه جدا جاي شوخي و از اين دست رفتارها ندارد.»
كم سنترين عضو خانواده آتشنشانها هم مهدي پسر عموعباس است كه هيجان حرفه پدر، او را هم شيفته كارش كرده است. ميگويد: «اول بنويسيد رنگ فقط قرمز» بعد هم ميخندد و ادامه ميدهد: «ما در ايستگاه و در خانه همه با هم دوست هستيم. اصلا رمز موفقيت آتشنشانها همين دوستي و اتحادشان است. درست است كه كارمان سخت است اما هنوز آنطور كه بايد و شايد در رسته شغلهاي پر خطر قرار نگرفته است ولي نه من بلكه همه آنهايي كه لباس مقدس آتشنشاني را به تن ميكنند اول از همه كارشان را با جان و دل دوست دارند بعد هم دوست دارند كه به همنوعانشان خدمت كنند.»
در پايان گفتوگو كمكم اعضاي اين خانواده آتشنشان كه خودشان ميتوانند يك ايستگاه آتشنشاني تشكيل دهند هر يك خود را آماده ميكنند تا به پستهايشان بروند؛ خانوادهاي كه عاشقانه كارشان و خدمت به همنوعانشان را دنبال ميكنند و از كنار هم بودن در اين شغل لذت ميبرند. آخرين پلان گفتوگوي ما با خانواده آتشنشانها يك عكس دسته جمعي ميشود روي پلههاي رو به اتاق.
همه سختيها را ميدانستيم
آقايان كه سرشان گرم صحبت درباره حريقي كه عمو عباس از اطفاي آن برگشته ميشود يك فرصت كوچك پيش ميآيد تا با خانمها نيز بيشتر حرف بزنيم. همسر عموعباس كه خود آتشنشان داوطلب است ميگويد: «وقتي دورههاي آتشنشانهاي داوطلب را ميگذراندم همين آقاي ملكي كه امروز مدير هستند استادمان بودند.» بعد هم يك جزوه به ما نشان ميدهد كه همه مفاهيم آتشنشاني و مقابله با آتش را بهصورت شعر و با زبان ساده براي بچهها نوشتهاند. ميگويد: «همه اين شعرها كار خودم و خواهرشوهر و دخترم است. من خودم هم مادرهستم و ميدانم كه شعر و زبان ريتمدار براي بچهها جذابتر است و آنها را بيشتر جذب ميكند. براي همين هم اين جزوه را با كمك هم درست كرديم تا بچهها علاوه بر احتياط در برابر آتش از دست زدن و بازيكردن با آن هم خودداري كنند.»
نظر شما