یادداشت> عبدالمجید نجفی: یادداشت‌های پیش‌ رو، آمیزه‌ای از واقعیت و تخیل هستند؛ البته با رگه‌هایی از خودزندگی‌نامه، شعر و داستان هم. بازخوانی خاطرات کودکی و نوجوانی پس از گذشت سالیان، به خودی خود، رنگی از افسانه و خیال به آن خاطرات می‌زند.

چیزی که هست این است که گذشته را نه مه‌آلود، بلکه رازآمیز به یاد می‌آورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور می‌کنم. شاید این هم راهی است برای نزدیک‌شدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکرده‌ام. «لحن» را دوستان نوجوان خوش‌ذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.

-----------------------------------------------------------------------

توی حیاط تابستان خوابیدم خوابم پر از ستاره‌های ریز و درشت بود بیرون از خوابم ساقه‌های ذرت قد می‌كشیدند من از حاشیه‌ی تابستان به جایی می‌رفتم تا یك جفت چشم پیدا كنم احساس می‌كردم از پشت باغ امیر تا چشم‌های سیاه فاصله‌ای بیش نیست سال‌ها راه رفتم جرئت نكردم از كسی سؤال كنم در همه‌ی این سال‌ها می‌دانستم تنها راه نباختن همه‌چیز را باختن است كلاغی قارقار كرد خواب از چشم‌هایم پرید صبح تابستان بود

 

تصویرگری: مریم سادات منصوری